m۱۹۹۱ در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۲ - مردن مریم و تعزیتنامهٔ شیرین به خسرو از راه باد افراه:
این بیت غلط املایی دارد:
خداوندی که مار کار سازست --- ز ما و خدمت ما بینیازست
مار --> ما را
نادر.. در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۰ - امتحان کردن مصطفی علیهالسلام عایشه را رضی الله عنها کی چه پنهان میشوی پنهان مشو که اعمی ترا نمیبیند تا پدید آید کی عایشه رضی الله عنها از ضمیر مصطفی علیه السلام واقف هست یا خود مقلد گفت ظاهرست:
کاش به جای این همه تعصب بر سر روایت ها و گفته ها و شنیده ها و کسان و ..، اندکی بر رها شدن از تعصب ها با ژرف اندیشی و بلند نظری همت می گماشتیم..
نادر.. در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۲ - حکایت معروف کرخی و مسافر رنجور:
روفیا جان
جست و جویی کردم که حاصلش این بود:
گر در دل تو گل گذرد، گل باشی
ور بلبل بی قرار، بلبل باشی
تو جزوی و حق کل است، گر روزی چند
اندیشه کل پیشه کنی،کل باشی
چه خوش است "باور داشتن" ..
نوا در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:
سلام. ضمن تشکر از سایت مفیدتون، یه انتقادی که میشه به ترجمه این شعر وارد کرد اینه که طول مصرعهای ترجمه بلندتر از طول مصرعهای شعر اصلیه، شعر مصرعهای 11 هجایی داره ترجمه 14 هجایی، در منظومه های طولانی، این مساله باعث خستگی خواننده و شنونده میشه. البته بلند بودن مصرعهای این ترجمه یه دلیل دیگه هم داره که اونم سریع البیان بودن زبان ترکی است و شاید اصلا امکان ترجمه این شعر با قالب 11 هجایی وجود نداشته باشه.
مساله دیگر اینکه شعر در وزن هجایی سروده شده ولی مترجم در وزن عروض ترجمه اش کرده، مطمئنا اگه استاد شهریار میخواست، شعر رو به وزن عروض می سرود ولی زیبایی این شعر در همین وزن هجایی است که به شعر خلق و شعر عاشیقی نیز معروف است. عروض آزادی روح و احساس این شعر رو میگیره و در قالب منطق خودش گرفتار میکنه.
مساله دیگه هم اینکه بهتره اول اصل شعر و بعد ترجمه نوشته شود. با تشکر.
روفیا در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:
زهرا جان
بسیار خوب گفتید، کاملا معقول و منطقی.
یعنی هر که سخن دردناک در او درد پدید نمی آورد سزاوار تیغ است، بلکه هم از کرختی درآید هم درمان شود؟
در پزشکی تیغ و جراحی و... را جزو درمانهای تهاجمی یا invasive بر می شمارند و ورزش و دارو و... را از درمانهای محافظه کارانه یا conservative.
زهرا گلشن در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:
دوستان بعد از این همه بحث سودمند لطفا درک مرا از درد سخن کردن بخوانید:
درد اصولا نوعی هشدار بیولوژیک است. درد باعث میشود که ما خیلی زودتر از آنکه فرصت از دست برود بر مشکلی در وجود خودمان آگهی یابیم و درصدد درمان باشیم چون درد امان ما را میبرد و اجازه نمیدهد که غفلت کنیم. در واقع درد زبان بدن ماست. و بنده اعتقاد دارم که دردهای روحی و روانی هم چنین سازوکاری دارند.
در قدیم از تیغ زدن و جراحی بهشدت اجتناب میشد و تا جایی که ممکن بود با انواع درمانهای خوراکی و خارجی علاج بیماری میکردند. در مواردی که سیستم ایمنی بدن درست کار نکند درد که موهبتی الهی است به ما هشدار نمیدهد و کار چنان از کار میگذرد که نیاز به شکافتن و تیغ زدن است. میتوان گفت بدن به وسیله درد زودتر و به موقع سخن نگفته است.
اگر بتوان این تفسیر را پذیرفت که تیغ زدن سزای کسی که بدنش با درد سخن نمیگوید میتوان باقی تفاسیر عرفانی را هم پذیرفت. چون کرخت شدن و ایمن شدن در برابر دردهای روحی از بزرگترین مهالک است.
زهرا گلشن در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:
همانطور که خانم سعیده در جواب آقای رضا به دقت و درستی توضیح دادند معنای رقیب در دیوان حافظ با آنچه امروز مصطلح شده متفاوت است. رقیب از ریشه رقب به معنای نگهبانی و حفاظت کردن و حجاب افکندن است. البته حافظ گمان دارد که هرچقدر هم که رقیب بتواند بین او و معشوق فاصله بیندازد عاقبت رقیب محترم نخواهد ماند.
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حالگردان غم مخور
اما این حریف است که میخواهد در وصل معشوق با عاشق هم آوردی میکند و خودش هم یکی از عشاق است. حافظ در موارد بسیار با حریفان خود مدارا میکند. مقام معشوق مایه این همدردی است.
میفرماید:
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
در موارد بسیاری نیز حریف معنای همبازی و همدرد میدهد.
صوفیان جمله حریفند ونظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
در پارهای از موارد نیز به جماعتی خراباتیان گفته میشود که در کنار هم مست و فارغ و خراب میافتند.
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
فرگل در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶۹ - قصهٔ آدم علیهالسلام و بستن قضا نظر او را از مراعات صریح نهی و ترک تاویل:
نام هرچیزی نهایتا همان چیزیست که به آن تبدیل میشود عمر ممکن است در پیش از اسلام بت پرست بوده اما نهایتا یکتا پرست شده و نزد پروردگار از ابتدا یکتا پرست بوده!
مرد را عاقبت نامی نهد نه بر آن کاو عاریت نامی نهد
رامش در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:
جناب فرهاد خان
آخه!!!
بی عشق زمینی، نتوان عاشق او شد
روفیا در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۱۲ - حکایت معروف کرخی و مسافر رنجور:
درود نادر جان
به نظر خودم هم آن نیم بیت نا خوش آهنگ است.
ممکن است نادرست باشد؟
از جامیست.
روفیا در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵ - قبول کردن نصاری مکر وزیر را:
این روفیا در حاشیه پیشین کاذب است.
می دانید که!
آرین در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۰ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش هفتم » بخش ۹ - الحكایة و التمثیل:
فکر میکنم بیت چهارم مصرع دوم (تا وان) صحیح نیست و بایست (تاوان) نوشته شود
بهروز در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۴۲:
وان زلف شکسته را ز رخ یک سو زن
بر هر دو طرف مزن تو بر یک سوزن
گر آتش عشق تو وزد یک سوزن
یک سو همه مرد سوزد و یک سو زن
... در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۰ - امتحان کردن مصطفی علیهالسلام عایشه را رضی الله عنها کی چه پنهان میشوی پنهان مشو که اعمی ترا نمیبیند تا پدید آید کی عایشه رضی الله عنها از ضمیر مصطفی علیه السلام واقف هست یا خود مقلد گفت ظاهرست:
دوست عزیزم
ما اینجا داریم در مورد ادبیات و هنر صحبت می کنیم. من عرض کردم انتظاری که شما از مثنوی دارید، انتظار بجایی نیست. نه فقط در مثنوی که در چارچوب ادبیات عرفانی به هر اثر قابل توجهی که نگاه کنید همین الگو رو می بینید. فضای ادبیات عرفانی یه فضای سمبلیک و نمادین هست و در فضای نمادین شما دنبال کدوم واقعیت تاریخی می گردین؟ این نگاه شما به مثنوی دقیقاً مثل اینه که به منطق الطیر عطار این ایراد رو بگیرید که پرنده ها که باهم حرف نمیزنن یا سیمرغی در واقعیت وجود نداره. در آثار بزرگی مثل حدیقه سنایی، منظومه های عطار و ... این همه حکایت بیان شده و شما برید ببینید به کدوم حکایت میشه با دید تاریخی نگاه کرد و کدومشون درست هستن؟ حتی اونهایی که به شخصیت های واقعی نسبت داده میشه.
ادبیات عرفانی، حماسی، غنایی و هر جریان دیگه ای در ادبیات و هنر چارچوب ها و الگوهای خاص خودشون رو دارن و شما با توجه به این چارچوب ها به این جریان ها نگاه می کنید. برای مثال شما نمی تونید از یک اثر حماسی ملی مثل شاهنامه همون انتظاری رو داشته باشید که از یک اثر عرفانی مثل حدیقه سنایی دارید. چون این دو جریان بیانگر دو دیدگاه کاملاً متفاوت هستن و برای بیان مطالب متفاوتی به وجود اومدن.
انتظاری که شما در مورد صحت تاریخی وقایع دارید رو تاریخ بیهقی و طبری و جهانگشا برآورده می کنن که ذاتاً راوی تاریخ هستن و ایراد تاریخی به این آثار وارد هست. در نتیجه عدم انطباق روایات مثنوی با تاریخ نه خطاست و نه اشتباه. چون مولوی قصدش روایت تاریخ اسلام نیست. تک تک شخصیت ها در گفتمان مولوی نمادی هستن برای اون هدفی که دنبالش هست.
در انتها شما رو دعوت می کنم که عنوان این بخش رو یه بار دیگه بخونید تا بهتر متوجه منظورم بشید و سر زینب و زهرا و خدیجه و عایشه چک و چونه نزنید. امتحان کردن مصطفی عایشه را ... تا پدید آید که عایشه از ضمیر مصطفی واقف هست یا خود مقلد گفت ظاهرست!
می بینید هدف مولوی چیه؟ بحث تقلید ظاهری یا وقوف به ضمیر هست، نه عایشه و زهرا و فلان و بهمان. حالا شما اگه دوست دارید به جای عایشه بذارید زهرا یا هر کس دیگه، ولی در سطح گفتار متوقف نشید. بذارید زهرا ولی تا عمق مطلب برید.
امیدوارم تونسته باشم منظورم رو درست و رسا برسونم.
با احترام.
محمد حنیفه نژاد در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۱۳ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶:
دوستان بزرگوار ، اگر چه به توصیه شما مصرع دوم بیت سوم اصلاح شده اما صورت درست آن باید این گونه بود: گفتا که در ره ما غم نیز شادمانه است ، شادمانه یعنی جشنی که از روی شادی و نشاط گیرند. و شاعر می گوید در راه ما مجلس غم نیز مجلس شادی است و این قافیه جعلی « شادمانه » در خوانش هم اشکالی ایجاد نمی کرد . پس خواهش می کنیم آن را به صورت « شادمانه » تغییر دهند.
مهرناز در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۲:
ممکنه معنای بیت اخر رو توضیح بدید؟
پیشاپیش سپاسگزارم
محمدی در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:
در مصرع دوم بیت دوم، به نظر میرسد «اوباش» صحیح باشد و فاصلهٔ میان «او» و «باش» نادرست است.
khayatikamal@ در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۰۰:
بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 7547
جواد در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
در این بیت اشاره به حدیثی نبوی شده است که در آن شراب مادر همه ی پلیدی ها خوانده شده است اما مشخص است که مراد خواجه طعنه زدن به رسول اکرم نیست. بلکه در اینجا صوفی همان کسانی هستند که در جای جای شعر حافظ به زهد خشک و ریا نقد می شوند و آموزه های دین را دستآویزی می کنند تا چهره ی خود را موجه نشان دهند.
شراب تلخی که حافظ از آن به خوبی یاد می کند و چنین می گوید که حتی از عیش و نوش با دختران دوشیزه هم آن را بیشتر دوست دارم با قرینه سایر اشعار او باید چیزی غیر از شراب خارجی باشد. البته گاهی حافظ همان شراب خارجی و معمولی را طلب می کند و آن را می ستاید اما با این ملاحظه که انسان را از اموری که پلیدتر و پست ترند باز می دارد. مثلا آنجا که می گوید: ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را/ دمی ز وسوسه ی عقل بی خبر دارد.
و یا آنجا که می گوید: شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش/ که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش
احساس می کنم که با توجه به بیت بعدی در اینجا نیز به همین ملاحظه باشد که شراب تلخ را ستایش میکند و آن را بسیار دلخواه و لذیذ می داند.
احتمال دیگری هم در این بیت می رود مبنی بر اینکه مراد از شراب همان شراب دنیوی باشد و آن اینکه شاعر به این طریق طعنه به صوفی بزند و در پرده بگوید تو خود اهل کامجویی از دختران دوشیزه ای و ما را از شراب منع می کنی. این شراب برای ما از کار تو لذت بخش تر است.
نادر.. در ۸ سال قبل، سهشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴۰: