گنجور

حاشیه‌ها

ویزای کاری در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

این اشعار هر سال که میگدره باز میشه تعبری قشنگ و جدید ازش برداشت

منوچهر تقوی بیات در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵:

در این غزل حافظ می گوید؛ از باغ و بهار و خوشگذرانی و همنشینی با دوستان، چه چیز می تواند بهتر باشد؟ اکنون که همه ی این چیزها آماده است، ساقی کجاست؟ منتظر چیست و چرا بزم را برپا نمی کند؟ هر زمان خوش و بی درد سر را باید دریابیم و از آن بهره ور شویم، چون کسی نمی داند پایان کار چگونه می شود. او می گوید که آگاه باشید، رشته ی زندگی مانند یک تار مو است که به سادگی گسسته می شود، به خودت و خوشی خودت بیندیش و غم روزگار را نخور. آب زندگانی که در افسانه ها گفته اند همین جویبار و می خوشگوار است و باغی را که ارم نامیده اند، نیز چیزی جز همین کنار جوی و گل و سبزه، نیست. آن ها که شادمان و مست هستند و آنان که پرهیزکار و گوشه گیر هستند، از یک دست و مردمانی مانند ما هستند که هر یک شیوه ای را برگزیده اند، آیا اکنون ما چه باید بکنیم؟ آیا باید از آنان دنباله روی کنیم؟ یا خود راه خود را بربگزینیم؟ اختیار چیست؟
آنچه بر ما می گذرد بر همه کس نهان است و ستارگان از راز آنان چیزی نمی دانند. ای کسی که ادعای ستاره شناسی می کنی و راز زندگی را می خواهی پیشگویی کنی، خاموش باش! گفت و گوی تو درباره ی ستارگان که خود همچون پرده دار، راز هستی را پنهان می دارند، چه معنایی دارد؟ چرا کارهای مردمان باید گناه شمرده شود و چرا باید پروردگار آنان را ببخشد؟ لطف و رحمت پروردگار یعنی چه؟ این ها به چه معناست و چرا باید چنین باشد؟ زاهد یعنی آن کسی که پرهیزکار و گوشه گیر است، نوشابه ی چشمه ی کوثر را که در بهشت است می خواهد و اما حافظ جام شراب را برمی گزیند. اکنون باید دید که خدا چرا چنین می خواهد؟
دوست دانشمندم دکتر حسن حصوری این غزل را به شیوه ای زیبا به انگلیسی بر گردانده است. اگر آن ترجمه را به دست آورم با اجازه ی مترجم ، به دوستداران حافظ پیشکش خواهم کرد.
منوچهر تقوی بیات

شمس شیرازی در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۰:

روفیا،
می گفت؛ شیر تعزیه روستای ( ه) بی که رخت شیری از تن بدر کند، بر دوچر خه به بازی نقش در روستای(چ) می رفت.
تنی چند از فرنگان که در آن روزگار شمارشان کم شمار نبود، شگفت زده ، هراسان به پاسگاه ده رفتند و با اشاره به شیر پرچم و دوچرخه سرکار استوار داستان را در میان نهادند
استوار خندید و با همان زبان به آنان فهماند ؛
" شیر گاه از علم تک میشود ، بر دو چرخه می نشیند تا به یاری حسین بشتابد"
بیچاره ندانست که شیرش سفری بود.
و العهده علی الراوی

آتنا در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را
میشه این بیت رو معنی کنید لطفا؟

م. م.ب در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۷ - رفتن قاضی به خانهٔ زن جوحی و حلقه زدن جوحی به خشم بر در و گریختن قاضی در صندوقی الی آخره:

در این مصراع:
اتی وبالم در ربیع و در خریف
ای وبالم در ربیع و...
درست نیست؟ به نظر ایراد وزنی و معنایی دارد.

رضا در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱:

مـعـاشران ز حریفِ شبانه یـاد آریـد
حـقـوق ِ بـنـدگی ِ مُخلصانه یـاد آریـد
معاشران : هم صحبتان و هم‌نشینان
حریف : هم پیاله
حریفِ شبانه : دوست و هم‌نشین شب ها که استعاره ازخودِشاعراست. ظاهران بنابه دلایلی نامعلوم، بین حافظ وجمع معاشران جدایی افتاده وحافظ درحسرت ِ روزگارگذشته، این غزل راسروده است.
حقوق ِبندگی : حق ِدوستی ووظایفِ خدمتگزاری معنی بیت : ای دوستان،حریفِ شبانه ورفیق ِ مُخلص ِهمیشگی رافراموش نکنید.از هم‌نشین شب‌هایتان (حافظ) نیزیادکنیدووظایف ِ دوستیتان را را نسبت به خدمتگزاری های مخلصانه‌ی اوبه جای آرید.
رفیقان چنان عهدِ صحبت شکستند
که گویی نبودست خودآشنایی!
به وقت ِ سرخوشی از آه و ناله‌ی عشـّاق
به صوت و نغمه‌ی چنگ و چغانه یاد آرید
سرخوشی:شادمانی ، مستی
عشّاق : ایهام دارد : 1- عاشقان 2- یکی از گوشه های موسیقی ایرانی
چنگ: نوعی آلت موسیقی
چغانه : سازی از خانواده سازهای ضربی ِ محلّی
معنی بیت : درادامه ی بیت ِ پیشین خطاب به معاشران می فرماید:
آن هنگام که ازآواز ونوای عشّاق( بادرنظرگرفتن ِ هردومعنی)شادمان وسرمست می شوید، ازرفیق ِ شفیق ِ خود که ازجمع شماغایب افتاده است، با نوا و آواز چنگ و چغانه یاد کنید.
گرچه یاران فارغند ازیادمن
ازمن ایشانرا هزاران یادباد
چو لطفِ بـاده کند جلوه در رخ ساقی
ز عاشقان به سرود و تـرانـه یـاد آریــد
لطف:صفا وآثارباده که همان سرمستی ونشئگیست.‌ معنی بیت : هنگامی که صفا وسرخی ِشراب در رُخسار ساقی (معشوق) نمایان شد وچهره اش گلگون گردید.شمانیزازعاشقان ِ مَحرومش که درحسرتِ وصال درسوزوگدازند وازمَحفل ِ عیش وعشرتِ شما دورمانده اند،با سرود و ترانه یاد کنید.
چوباحبیب نشینیّ وباده پیمایی
به یاد دارمّحبّان ِ بادپیمارا
چو در میانِ مـُراد آوریـد دستِ امـیـد
ز عهدِ صحبت مـا در مـیـانـه یـاد آریــد
میان : کمر
مُـراد : کام و آرزو ، مقصود دراینجامعشوق
میانِ مُراد: کمر ِ معشوق
دستِ امید : منظور دستی است که ازروی نیاز واشتیاق وامید به کمر معشوق می پیچد.
عَهد : ایهام دارد : 1- دوران 2- پیمان
معنی بیت : هنگامی که به مُراد وکام خویش می رسید ودست ِ عاشقتان را ازروی نیاز به دورکمر نازمحبوب می پیچانید، در آن هنگامه ازما که روزگاری باهم هم‌نشین و هم پیاله بودیم یاد کنید. ویا از پیمانی که دلداربا ماداشت نیز یادآوری کنید،شاید مارا نیزبه این عیش وعشرت دعوت کند.
مگرش خدمتِ دیرین من ازیادبرفت
ای نسیم ِ سحری یاددهش عهدقدیم
سَمندِ دولت اگر چند سرکشیده رود
ز هـمـرهـان به سر تـازیـانـه یـاد آریــد
سمند : اسبی که مایل به رنگِ زرد باشد.
دولت : کامروایی، نیکبختی ، ثروت
سمندِ دولت :کامروایی ودولت به اسبی سرکشیده وباوقار ومغرور تشبیه شده است
سرکشیده : گردن فراز، خوش هیکل ودرعین ِحال مغرور ونافرمان
تشبیهاتِ حافظ ،هیچکدام ازروی باری به هرجهت ورفع تکلیف نیست،بلکه همه نغز وپُرمعنا وازروی روانشناسی، فلسفه ومنطق است، اندیشه زا وقابل تامّل است. درهمین بیت "دولت وثروت" ازروی هوشمندی وحکمتِ حافظانه به اسبِ سرکش تشبیه شده است. ثروت باعث می شود انسان رفتارش به سرعت دستخوش ِ دگرگونی شده وبرخوردش تغییرکند. بعضی ها که ظرفیتِ کمتری دارند خودرا گم می کنند وگویی که سوار اسبِ سرکشی شده ونمی توانند رفتارخودرا کنترل کنند. حافظ درمصرع اوّل ِ این بیت، به دوستانش یادآورمی شود که خاصیّتِ دولت وثروت همین است شما مُقصّرنیستید، من شمارا درک می کنم!
شماسواربراسب ِسرکش و نا آرام و تیز رو هستید حق دارید اگرنمی توانیداز احوالاتِ همنشینِ قدیمی جویاشوید ویادآرید.
معنی بیت : آری ای دوستان وهم پیاله های صمیمی، من نیک می دانم که اسبِ دولت وکامرانی، چقدرگردنکش ومغرور وناآرامست،( لیکن شمانیز ظرفیتِ کمی دارید وگویی خودرا باخته اید) به این دلیل که حداقل درحال ِ عبور باسرتازیانه(چنانکه دولتمندان ازبالای اسب به زیردستان اشاره کنند یا تازیانه ای ازروی خشم وغضب بزنند) ازیار ویاور قدیمی وصمیمی خویش یاد بیاورید واینقدربی توجّه ومغرور نباشید.!
انتظارحافظ ِ رفیق پرست ازدوستان ِ بی وفاانتظار بیجایی نیست. حافظ به استنادِ اشعار وغزلیّاتی که ازو به جامانده، بسیاررفیق دوست وبرعهد وپیمانهای دوستی پابرجا بوده وهرگاه که به عیش وعشرت می پرداخته،جای دوستان راسبز می دیده وبی یادِاَحباب(یاران ودوستان) جامی سرنمی کشید. حتّا به کسانی که فرصتِ شرابخواری دارند تاکید می کند که حتماً جرعه ای به یادِ درگذشتگان به خاک ریزند. درجایی درهمین زمینه می فرماید:
خوش بودوقتِ حافظ وفال ِمُراد وکام
برنام ِ عمر ودولت ِ احباب می زدم.
نمی‌خورید زمانی غـم وفـا داران
ز بی وفـایی دور زمـانـه یـاد آریــد
هنوزخطاب به معاشران ،هم نشینان ودوستان بی وفاست. حافظ دراین بیت لَحن شدیدتری دارد. ‌
معنی بیت :چنان به عیش وعشرت وخوشباشی مشغول هستید که اصلن یارانِ وفا دار رافراموش کرده اید ولحظه ای غم ِ آنها را نمی‌خورید! حداقل ازبی وفایی ِ روزگار یادکنید که روزی فراخواهد رسید وچرخش ِ روزگار وفق ِ مُرادتان نخواهد بود!
چنان نماند اینچنین نیزهم نخواهدماند، روزگاربه کسی وفا نکرده به شما نیزهم وفادارنخواهدماند.
مَحروم اگرشدم زسرکوی اوچه شد!
ازگلشن ِ زمانه که بوی وفاشنید؟
به وَجـهِ مرحمت ای ساکنان ِصدر جلال
ز روی حافـظ و این آسـتـانه یاد آرید
وَجه: قصد، نیّت، مالی که برای ضمانت می سپارند. زروسیم
به وَجهِ مرحمت : 1- به روش لطف، ازروی مهربانی
ساکنانِ صدر جلال : دولتمندان ،کامیابان وبزرگان
آستانه : ورودی، درگاه ، پیشگاه
دراین بیت "حُسن طلب" نیزبه چشم می خورد.یعنی حافظ بگونه ای رندانه وزیرکانه، ازدوستان ِ دولتمند وکامیابِ خویش، بادرنظرگرفتن ِمعنای دیگر ِ "وجه" (زروسیم ونقدینگی) درخواست کرده است. امّا طوری سخن گفته که درصورتِ ضرورت می تواند منکر آن شود ومدّعی گردد که نه درخواستِ من مرحمتِ معنویست نه مادّی!
دراین بیت آرایه ی تضاد نیز وجود دارد. شاعردوستانش را برصدر مجلس نشانده وخود درنقطه مقابل ِ آن یعنی درآستانه ی مجلس قرارگرفته است.
معنی بیت : ای دوستانِ دولتمند وکامروا که برصدر مجلس تکیه داده وبه عیش وعشرت مشغولید،ازروی کرامت وبزرگواری، به آستانه وپیشگاهِ این بارگاه نیزعنایتی کنید کنید (ویابابخشیدن سیم و زر به حافظتوجّهِ مرحمت آمیزکنید) حال که بخت شمارایاری کرده ودراوج ِنازونعمت برصدرمجلسِ عشرت نشسته اید به شکرانه ی این ازاین نقطه ی پائین ِمجلس نیز(آستانه نیز) یاد کنید .

حافظ اَربرصدرننشیندزعالی مَشربیست
عاشق ِدُردی کش اندربندِ جاه ومال نیست.

آتنا در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

سپاس آقا حسین بابت توضیح کاملتون

شمس شیرازی در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰:

خوانش هانی نیز زیباست،
کسان که به جستجوی
" فیض روح قدسی " به شیراز رفته اند، سروهای ناز را به یاد دارند،
بناز ! که عشاق هر لحظه به نازت صدنیاز دارند

پریسا در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۳:

کانال تلگرام من
مثنوی بخوانیم
MasnaviStd@

پریسا در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۳:

معنی این شعر لذتی به من داد که میخواهم برداشتهای خود را بنویسم:
سیر نمی‌شوم ز تو ،نیست جز این گناه من
سیر مشو ز رحمتم ، ای دو جهان پناه من
معنی:
(مرا ببخش که)سیر نمی‌شوم ز تو
نیست جز این گناه من
(تو هم لطفا ) سیر مشو ز رحمتم
ای(در) دو جهان پناه من

سیر و ملول شد زِ من
خُنب و سقا و مُشک او
تشنه‌تر است هر زمان
ماهیِ آب خواهِ من
معنی:
تو از من دوری ،ولی انگار تو را هر روز یک سقا برایم با خم و مشک می آورد و کم کم در گلویم می چکاند.
من ماهی هستم،آنقدر آب می خواهم که دیگر خم و مشک و سقا از من سیر و خسته می شوند.
ولی من باز هم تشنه ترم....

درشکنید کوزه را
پاره کنید مشک را
جانب بحر می روم
پاک کنید راه من
معنی:
فریاد میکشد که: اصلا من هم خسته شدم،کوزه و مشک چیست؟ من با این چیزها سیر نمیشوم!! چرا ذره ذره لطفت را به من هدیه می کنی؟
اینها را دور بیاندازید...
اصلا از سر راه من کنار بروید ،چرا مانعم میشوید؟من خود دریا را می خواهم... من به سویت می آیم....
احتمالا مولانا یک نیمه شب خنک تابستانی از خیال او دچار بیخوابی شده ،عبایش را بر دوشش انداخته،دفترش را برداشته و به حیاط آمده...
غم طوری بر او غلبه کرده که گفته:
چند شود زمین وَحَل*؟
از قطرات اشک من
چند شود فلک سیه؟
از غم و دودِ آهِ من
معنی:
*وحل:گل و لای
غم من حتی روی زمین و آسمان هم اثر دارد...
چرا باید اینطور باشد؟ اصلا چه لزومی دارد؟!

چند بزارد*این دلم،وای دلم خراب دل
چند بنالد این لبم پیش خیال شاه من
معنی:
بزارد: زاری کند
تا کی دل بیچاره ام زاری کند؟
تا کی فقط با خیال شاهم (عشقم) صحبت کنم؟

جانب بحر رو
کز او
موجِ صفا همی‌رسد
غرقه نگر ز موجِ او ،خانه و خانقاه من
معنی:
به خودش می گوید:
برو به سوی او ،هر چه میشود بشود، موج دریایش اگر غرقت هم کند باز هم صفا دارد.
همین الان هم خانه و زندگیت غرق در موج اوست.

آب حیات موج زد
دوش ز صحن خانه‌ام
یوسف من فتاد دی
همچو قمر به چاه من
معنی:
از دیشب موج دریای تو نه تنها مرا بلکه خانه مرا در خود گرفته و من در آن خوشم،خیال تو برایم آب حیاتست.
چون عکس یوسفم را به وضوح در آب میبینم.
احتمالا مولانا روبروی حوض کوچک خانه اش در مهتابی نشسته وعکس ماه را در آب دیده ...
احتمالا وقتی این شعر را می گفته سه تاری میزده و اشکی می ریخته و مخفیانه یادداشتی بر می داشته ...
چه حالی داشته است...

سیل رسید ناگهان
جمله ببرد خرمنم
دود برآمد از دلم
دانه بسوخت و کاه من
معنی:
هجوم خیالت مثل سیل آمد و نابودم کرد.
آه آتشینم مثل دودیست که از سوختن کاه و آخرین دانه هایش بر میخیزد.

خرمن من اگر بشد
غم نخورم
چه غم خورم؟؟
صد چو مرا بس است و بس
خرمن نور ماه من

معنی:
باز با خود می گوید:غصه چه را بخورم؟هیچ چیزی نمی خواهم
اگر از ماهم(عشقم) فقط نورش به من برسد برای صدتا مثل من کافی است.

در دل من درآمد او
بود خیالش آتشین
آتش رفت بر سرم
سوخته شد کلاه من
معنی:
حالا کم کم به خود مسلط می شود و نفسی تازه می کند. با خود می گوید : عجب حالتی بر من گذشت، خیالش آتشی در دلم بر پاکرد که سرم و کلاهم را نیز سوزاند.
ولی خوب می داند که این حالت چه شوری در او بر می انگیزد...

گفت که از سماع‌ها
حرمت و جاه کم شود
جاهِ تو را،
که عشق او
بخت من است و جاه من
معنی:
حالا بعد از تسلط بر غم فراغ، شوری در سر مولانا پرپا شده که دلش می خواهد برقصد.
ولی یاد حرف کسی می افتد که گفته:
رقص، حرمت و جاه را کم می کند،شاید گفته رقص در شان تو نیست...
مولانا اینجا جوابش را چنین میدهد:
رقص در شان تو نیست نه من
جاهِ تو را کم می کند ،از من چیزی کم نمی شود.
چون عشق او بخت من است و جاه من

عقل نخواهم و خرد
دانش او مرا بس است
نور رُخش به نیم شب
غره صبحگاه من
معنی:
باز می گوید عقل چیست؟نمی خواهم عاقل باشم
من فقط او را میشناسم...
الان حالی دارم که انگار نیمه شب من از نور روی او روشن تر از صبح است.

لشکر غم حشر کند
غم نخورم ز لشکرش
زانکه گرفت طلب
طلب تا به فلک سپاه من
معنی:
احتمالا مولانا سماعی کرده و لذتی برده که تصویر آن لذت را اینگونه بیان کرده:
لشکر غم مرا از پای در نمی آورد،برعکس ، سپاه من پیروز شد.سپاه من طلب من را گرفت. آنهم چه طلبی ...تا به فلک...

از پی هر غزل دلم
توبه کند ز گفت و گو
راه زند دل مرا
داعیه اله من
معنی:
حالا که غزل را سروده دوباره دل خود را سرزنش می کند که چرا رازش را بیان کرده ولی یاد شور حالش و شب روشنش که می افتد می گوید:
اله من (عشقم) دلم را از راه به در می کند.


سینا حلمی در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۲۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۰:

در بیت چهارم مصارع اول به این شکل صحیح است:
خانه زنبور از گردن فرازی شد هدف

بابک چندم در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰:

پوزش که این از قلم افتاد،
در هر بیتی در این غزل از یک فعل برای هر مصراع استفاده کرده، در بیت اول نیز همینگونه باید باشد...که خلاف آن به گمانم همانی است که دکتر خانلری به عنوان سکته مطرح کرده...

بابک چندم در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰:

@ هانی،
اگر که اینگونه بخوانیم آنزمان در این مصراع دو فعل موجود می شوند: "می روی" و "بناز"، که دومی نمی تواند فعلی برای مصراع بعدی باشد چرا که "نیاز" ( نیاز است، باشد)در آنجا خود فعل است...
اگر بیت هشتم را نظر کنیم می بینیم که در مصراع نخست آن نیز دو فعل موجودند، ولی فعل آخر یعنی "نیست" در آن فعلی است برای مصراع پسین...
دیگر آنکه سرو یا سروناز (سروِ نازنین) که پایشان در گِل است و راه نمی روند، بلکه در نسیم و باد می رقصند که این همان "ناز" یا نازیدن سرو باشد...
در اینجا خرامیدن این سروناز، به ناز یا همان رقص سرو در باد و نسیم تشبیه شده...

رضا در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸:

مَقام اَمن و مِی بی‌غَش ورفـیـق شـفـیـق
گـرَت مـُدام مُیـسـّر شـود زِهی تـوفـیـق
مقام : مَنزلت ،جایگاه ، مکان
اَمن : آسودگی ِخاطر، بی خطر ، راحت بی‌غَش : بی غل وغش،عاری ازآلودگی، صاف و زلال ، ناب
رفیقِ شفیق :دوستِ دلـسوز ،یار ویاور مهربان
مـُدام : ایهام دارد : 1- پـیـوسـته ، همیشه 2- شـراب انگوری
زهی : چه خوب ، چه بسیار
توفیق : موفقیّت،پیروزی و کامیابی
معنی بیت :
مکانی باشد راحت وبی خطر،شرابِ نابی خالص وخوشگوار ودوستی دلسوز ومهربان،دیگرچیزی کم نداری، همه چیزت زیادی می کند یعنی کامرواهستیی وخوشبخت. وچنانچه این هرسه همیشه وبی وقفه دردسترست باشد که دیگرتویک اَبَرخوشبخت هستی!
جالبه که خواجه ی فرزانه، اسبابِ خوشبختی وکامیابی را چیزی فراتر از دسترس نمی داند وبراین باوراست که با یک دل خوش ومکان ِ اَمن ورفیقی بامَرام وجامی باده ی ناب نیز،توان زندگی رادرآغوش کشید،کام گرفت وگلبانگِ شادکامی برآسمان توان زد. برای خوشبخت بودن حتماً لازم نیست یک ثروتمندِ یا یک دکتریا یک عارفی که همه ی مراحلِ سخت وصعب العبور عرفان راپشت سرگذاشته باشیم. خوشبختی ازنظرگاه ِ حافظ رسیدن به خواسته هانیست بلکه لذّت بردن ازداشته هاست. همین که دلی رانشکنی ومردم ازدست وزبان وکردارت درآسایش باشند توبی گناهی وبی گناهی درفرهنگِ رندی وحافظانه یعنی خوشبختی.
حافظ گرچه درسُرایش ِ غزل پیچیده ترین،پُرابهام ترین وژرف انگیزترین واژه ها وعبارات را خَلق می کند،لیکن شگفتا درتبیین باورها واعتقاداتِ خویش ودرتعریفِ گناه وثواب، وتوصیفِ خوشیختی وبدبختی،آسان ترین ،ساده ترین وهمه فهم ترین عبارات را انتخاب می کند. خوشبختی درنگرش حافظانه هزینه ای ندارد وبا داشته ها امکانپذیراست. دراین نگرش گدا که ازمنظراجتماعی درپائین ترین رده قراردارد وکمترین است بی هیچ هزینه ای تنها بایک چرخش نگاه، به بالاترین رده ی اجتماعی صعودمی کند!
گِدا چرانزند لافِ سلطنت امروز ؟
که خیمه سایه ی ابراست وبَزمگه لبِ کِشت
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ ست
هزاربارمن این نکـته کرده‌ام تـحـقـیـق
هیچ بر هیچ :مطلق بیهوده،بی ارزش و ناپایدار
نکته: مفهوم ِ لطیف و دقیقی که با دقّت و تأمّل دریافت شود .
تحقیق :پرس وجو، بررسی ، مطالعه ، پژوهش
هیچ انگاری یابه اصطلاح(نهیلیسم) در فلسفه، موضوعی ریشه دار وبحثی مفصّل است که طرفداران ومنتقدان ِ جدّی وسرشناسی دارد.
بی‌معنی‌انگاری به معنایِ اِنکار معنی‌ داشتن و ارزش برای هستی است.هیچ‌انگاشتن یانیست انگاشتن پدیده ونکته ای نیست که حافظ آن را کشف کرده وبدان رسیده باشد. این اندیشه که ازسوی منتقدانش بسیارمُخرّب وویرانگرشناخته شده ازقرن پنجم پیش از میلاد مطرح بوده واغلب فیلسوفان به کنکاش درپیرامون ِ آن پرداخته اند.
"نیچه "فیلسوفِ آلمانی قرن نوزدهم بیش از هر کسی به شرح باورهای بی‌معنی‌انگارانه پرداخته و نیهیلیسم را به عنوان یک پدیده ی شایع در فرهنگِ غربی شناسایی کرده است. وی معتقد بود که پیامدهایِ نابودگر آن در نهایت، تمامی احکام اخلاقی، مذهبی و متافیزیکی را به تباهی خواهد کشاند و بزرگترین بحران تاریخ بشر را رقم خواهد زد!.
اندیشه ی خیّامی رانیزمی توان درطبقه ی نیهلیسیت قرارداد. امّا حافظ باجهان بینی ِ خاصّی که داردچنانکه پیش ازاین نیزگفته شده ، آنقدرجهانشمول وبزرگ است که درهیچ طبقه وچارچوبی جانمی گیرد. اوبه تنهایی یک اندیشه،منطق وفلسفه ی ویژه ای عرضه کرده است. حافظ "هیچ انگاری" را ازگذشتگان گرفته ،نوسازی،به سازی وبازسازی کرده وبه گونه‌ای ترویج می کند که نه تنها جنبه ی مُخرّب ندارد بلکه جنبه ی تعالی وپویایی نیزبدنبال دارد. حافظِ فرزانه جهان راهیچ درهیچ می پندارد امّا درهمین جهان ِ هیچ درهیچ، دروغ وریا وکینه را برنمی تابد ومردم آزاری را گناهی نابخشودنی می داند. حافظ با بینش خاصی که دارد ازنهیلیسیم بستری مناسب برای، درحال ولحظه زیستن، خوشباشی، عشق ورزی وعیش وعشرت درچارچوبِ انسانیّت می سازد. حافظ بامسئولیّتی که درخوداحساس می کند،ازهیچ درهیچ بودن جهان سواستفاده نمی کند وارزشهای انسانیّت را زیرپانمی گذارد.
معنی بیت : جهان واموراتِ مربوط به جهان ِهستی،شامل ِ تغذیه، مقام وموقعیتِ اجتماعی،سیاسی،جاه وجلال ومال ومَنال همه ناپایدار،بی اعتبار وبی ارزشند. من هزار بار این مَطلبِ لطیف وظریفو دقیق را بررسی و مطالعه کرده‌ام و شخصاًبه این نتیجه رسیده‌ام که همه چیز ناپایداروفناپذیراست.
حافظِ فرزانه باطرح حکیمانه ی این نکته(همه چیز بی اعتبار وبی ارزش است) می خواهد مارا نسبت به همه چیز بدبین وشکّاک کند، می خواهد ما به هیچ چیز دل نبندیم، می خواهد ماخون دل ِ روزی ِ ننهاده نخوریم،کینه نورزیم ،بدنگوئیم ومیل به ناحق نکنیم و... حافظ می خواهد ما بعد ازخوانش این بیتِ نغز ِ وپُرمعنی ِ "جهان وکارجهان جمله هیچ برهیچ است" ازخواسته هایمان دست برداریم،تشنه ترشویم وبه این سئوال برسیم که پس چه چیزی پایدار،باارزش وبااعتباراست؟ واوازوَرای پرده ی ِسنگین ِقرنها سربرآورده وبه آواز حزین،لب فراگوش ِما نهاده پاسخ دهد:
ازصدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که دراین گُنبدِ دوّاربماند.
دریـغ و درد کـــه تـا ایـن زمـان نـدانـسـتـم
که کـیـمیـای سـعـادت رفـیـق بـود ، رفـیـق
کیمیای سعادت : سعادت به کیمیا تشبیه شده است. کیمیا یکی از شاخه‏های علوم غریبه است که به کوشش در تبدیلِ موادِ کانی ها و فلزات مانندِ آهن به طلا می‌پردازد.علوم غریبه دارای پنج شاخه ی عمده می‌باشد که دانش طبیعی ِ آن کیمیا خوانده می‌شده‌است.
حافظ به رفیق وهمدم ِ دلسوز وصادق بسیاراهمیّت قایل شده ودرچندغزل داشتن ِ آن رانعمتی بزرگ دانسته است. دراینجانیزازرفیق به عنوان ِ کیمیای سعادت نام بُرده است. رفیق بَد وقتی انسان را به تباهی وگمراهی می کشاند پس رفیقِ شفیقِ مهربان نیزقطعاً درسعادت وکامیابی ِ انسان همان نقش ِ کیمیا رادارد. یعنی شخصیّت ِ آدمی رادگرگون وازآهن به طلا تبدیل می کند.
معنی بیت: جای بسی دردوافسوس است که ازاین حقیقتِ بزرگ تاکنون غافل بودم وتازه این نکته ی مهم رادریافته ام که اکسیرسعادت چیزی جز یک دوستِ دلسوز ورفیقی موافق وهمدل نیست.
بیاموزمت کیمیای سعادت
زهمصحبتِ بدجدایی جدایی
به مـَأمَنی رو وُ فرصت شـُمـَر غنیمتِ وقت
که در کـمـیـن‌گـهِ عمرنـد قـاطـعـانِ طـریـق
مأمن : پناهگاه ، جای مطمئن وبی خطر
فرصت‌شمر : قدربدان وبهره ببر
منظوراز"غنیمتِ وقت" عمرو زمانیست که به رایگان دراختیارماست. وقت به غنیمت تشبیه شده است.
قاطعانِ طریق : قطع کنندگاه راه، راه زنان ، دزدان،منظورحوادث وخطراتیست که زندگانی ماراهرلحظه تهدید می کنند وضمانتی برای یک نفس زنده ماندن نیست.
معنی بیت : بایادآوری مطلع ِ غزل که مقام اَمن را زهی توفیق خوانده،دراینجانیز پیداکردن ِجای اَمن وبی خطر راتوصیه کرده وگوشزد می کند هرلحظه خطرمرگ ماراتهدیدمی کند وهیچکس تضمینی ندارد که لحظاتی دیگر زنده خواهدبود.پس همین لحظه ای راکه دراختیارداری،بهره ببر و گوشه‌ی راحتی اختیار کن وبه کاری بپرداز که دوست داری. حوادثِ بی شماری در کمین گرفتن ِ زندگانی ماهستند وماغافل وبی خبریم.
چه بسیارکسانی که تمام عمربه مال اندوزی صرف می کنند وزندگانی رابرخویش واطرافیان خود تلخ می سازند وهرگزفرصت ِ بهره برداری ازمالی را که جمع کرده اند پیدا نمی کنند وبرای دیگران به ارث می گذارند! درصورتی که می توانستند با آنچه که بدست آورده اند هم برای خود واطرافیانشان روزهای خوبی رقم زنند وهم کارهای عام المنفعه وخیربرای همنوعان خودانجام دهند! اگربه پیرامون خویش نگاه کنیم همه ی ما چندنفرازاینها رامی شناسیم وکسی چه می داند شاید خودِ مانیزکه درحال خوانش این بیت هستیم دربخش هایی اززندگانی چنین بوده وهستیم ! درداینجاست که همیشه همگان چنین تصوّرمی کنندکه مرگ برای همسایه است! ای کاش می توانستیم چنان که این فرزانه ی شیرین سخن می فرماید،به خودبیائیم وبه دنبال خوشبختی نگردیم که پیداکردنی نیست،خوشبختی ساختنیست.
اگر شما حافظ دوستان عزیزهم مثل منِ ناتوان فکر می‌کنید که با رسیدن به سطح خاصی از تحصیلات، شغل و پول، زیبایی و حتی سفر یا همسر به خوشبختی می‌رسید باکمال تاسّف سخت در اشتباهید، زیرا با رسیدن به هریک از آنها ،تازه خواهیم دریافت که چه بسیار کمتر از آنچه تصور کرده بودیم خوشبختیم و چقدرخوشحال نیستیم!
دیگر به بیشتر و بهتر و ای کاش روزی... فکر نکنیم، زیرا در این صورت امکان ِ خوشبختی را عملاًاز خود گرفته‌ایم و آرامش و خوشحالی خود را منوط و مشروط به هدفی خاص کرده‌ایم که شاید محقّق نگردد ویااگرهم محقّق شودتاثیر چندانی درتغییر وضعیتِ ما نداشته باشد. مهّم این است که احساس خوشبختی باید از درون بجوشد و عوامل بیرونی تاثیر قابل ملاحظه‌ای بر این حس نداشته و اگر هم داشته باشند موقّتی و گذراست.

پس بیایید که از این به بعد واقع‌بین‌تر عمل کنیم و لحظه ی حال را فدای لحظه یِ نامعلوم فردا نکنیم.
درلحظه زندگی کنیم ازگذشته وآینده دل کنده وبه حال بپردازیم. به خودمان برسیم ودرحوضچه ی اکنون آبتنی کنیم. بیشتر بخندیم وکمترعبوس باشیم. همه چیز رارهاسازیم وبزنیم زیرآواز. هریک ازآرزوهایمان شدنیست عملی کنیم. اگردلی راشکسته ایم به دلجویی وپوزش، دوباره بدست آوریم،درعیش وعشرت دست ودل بازباشیم وباساختن خوشبختی خوشبختی رااحساس کنیم.
ساقیاعشرت امروزبه فردامفکن
یازدیوانِ قضا خطِّ اَمانی به من آر
بـیـا که تـوبـه ز لَعلِ نگار و خـنـده‌ی جـام
حکایتی‌ست که عقـلـش نمی‌کند تصدیـق
لَعل ِنگار: واژه ای کاملاً حافظانه است. "لعل" ازسنگهای قیمتی وباارزش وخوش رنگ واستعاره از لبِ خوش آب ورنگِ معشوق است. جالبه که حافظ لب راابتدا به لَعل تشبیه می کند وواژه ی "لبِ لعل" را می آفریند. سپس تشبیه معکوس کرده و واژه ی"لعل ِلب" راخَلق می کند. درقدم بعدی "لب" راحذف وتنها با استفاده از"لعل" منظور وهدفِ خودرا می رساند وشرح کیفیتِ لب یار را ازآن می گیرد.
"خنده‌ی جام": به جام شخصیّتِ انسانی داده که می خندد،اشاره به دهانه ی بازجام است.
معنی بیت : بیاکه دوباره به عیش وعشرت بپردازیم. مگرمی شود ازعشقبازی ومیخواری دست کشید وتوبه کرد؟
عقل وخرد، توبه از لبِ لعلگونِ یار و شرابِ نابِ خوشگوار را درست ندانست و تاییدنکرد.
حافظ عقل را درتقابل باعشق همیشه یک بازنده می شمارد وجایگاهی بسیارپائین ترازعشق رابه اواختصاص می دهد. لیکن دراینجا عقل رابه طنزوطعنه حاکم قرارداده تاشکست دربرابرعشق را به دست ِ خوداو رقم زند.
هرنقش که دستِ عقل بَندد
جزنقش ِ نگارخوش نباشد
اگر چه موی ِ میانت به چون منی نـرسد
خوش‌ست خاطرم ازفکر این خیال دقیق
میان : کـمـر
"موی میان" کمریارازباریکی به مو تشبیه شده است .
"به چون منی نرسد" یعنی دست افراد ضعیفی چون من به کمر تو نمی‌رسد.
"خیالِ دقیق" ایهام دارد : 1- اندیشه‌ وآرزوی لطیف ، نکته‌ی ظریف 2- "خیالِ دقیق" همان تصویرسازی ِ باریکی کمردرکارگاهِ فکراست. روشن است که خَلق ِ تصویرکمری به باریکی ِ مو،نیازمندِ خلّاقیتِ هنریست وظرافتِ خاصّی نیازدارد.
معنی بیت : من یقین می دانم که دستِ من سزاوار رسیدن به کمرباریک تونیست ، با این همه ازپرداختن به این فکرو اندیشه کردن در باره‌ی وصال تـووتصویرسازی ِ کمرباریک تـو دل ِ خودرا‌خوش کرده ام .
بدان کمرنرسددستِ هرگداحافظ
خزینه ای به کف آورزگنج قارون بیش
حـلاوتی کـه تـو را در چـهِ زنخدان سـت
به کـُنـهِ آن نـرسـد صـد هــزار فـکر عـمـیـق
حلاوت : شیرینی و لـذّت
زنخدان : چانه
چاه زنخدان = گودی ِ چانه
کـُنـه :اصل و ذات، اعماق، نهایت حقیقت
عمیق : ژرفناک .
معنی بیت : شیرینی ولذّتی که در کیفیّتِ گودیِ چانه‌ی تـو هست باهزار اندیشه‌ی ظریف وفکرژرف هم کشف ودریافت نمی شود! رازی درحقیقتِ زیبایی زنخدان ِ افسونگرتونهفته که هیچکس قادربه فهم ِ آن نیست. چون صحبت ازچاهِ زنخدان است،حافظ طوری شاعرانه سخن می گوید که اززاویه ای چنین بنظربرسد که این چاه بسیارعمیق است وکسی قادرنیست به هیچ طریق به تَه ِ آن برسد!
درخم ِزلفِ توآویخت دل ازچاهِ زنخ
آه کزچاه برون آمد ودر دام افتاد.
اگر به رنگِ عقیقی شد اشکِ من چه عَجب
که مُهر خاتـم ِ لـَعـل تـو هست همچو عَـقـیـق
عقیق : از سنگهای ارزشمند وقیمتی سرخ‌رنگ
"مُـهرخاتم ِلعل ِتو" نگینِ انگشتر لب تو، لبِ یاربه نگین انگشتری تشبیه شده است معنی بیت : چنانچه اشکِ من سرخ‌رنگ و خونین است تعجّبی ندارد ،چرا که لبِ تو همانند انگشتری است که نگین عقیق دارد.دلم من درحسرت وآرزویِ لبانِ تو خون دل می اندوزد،لیکن چشمهایم زیادگریه می کنند وچون اشک کم می آورند بناچار ازهمان خون دل نثارمی کنند واینگونه می شودکه اشک خونین می‌بارم.
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تَلف کرد وکه اندوخته بود؟
بـه خنـده گفت که : حـافــظ ! غلام طبع تـو ام
بـبـیـن که تـا به چه حدّم همی کـنـد تـحمـیـق
طبع : ذوق ِشاعرانگی
تحمیق کردن :نادان واحمق پنداشتن. معنی بیت : معشوق به طنزوطعنه درحالی که می خندید به من گفت : ای حافظ من چاکر وغلام ِ شاعرانگی ِتو هستم ! (باسابقه ای که ازمعشوق به خاطردارم جزنیشخند وطعنه منظور دیگری ندارد) ببینید که چگونه مرا احمق ونادان فرض کرده و می‌پندارد که سخن او را باورمی کنم .
گفتم آه ازدل دیوانه ی حافظ بی تو
زیرلبِ خنده زنان گفت که دیوانه ی کیست!

سهراب در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۳۰:

بسیار شعر عمیقی ست

امید مددی در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸:

برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند
ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن

در این بیت شور آفرین، حافظ فریاد برخاستن و حرکت کردن سر می‌دهد و برای القای پیام خود، آشنایی خود با هنر موسیقی را تمام و کمال به کار بسته است. اینجا "نوا" به معنای آهنگ و نغمه و "طرب" به معنای شادمانی و شور است اما از سوی دیگر "نوا" یکی از مقامهای موسیقی ایرانی است که در ایهام به آن اشاره رفته است.
همینطور "خروش" نیز علاوه بر معنای فریاد و غوغا می‌تواند اشاره به "خروش مغان" داشته باشد که از دستگاه‌های بسیار کهن پهلوانی است و در شاهنامه به همراه دستگاههایی چون "دادآفرید"، "پیکارگرد" و "سبز در سبز" به آنها اشاره شده است:
زن چنگ‌زن چنگ در بر گرفت
نخستین خروش مغان درگرفت
"خروش" را به همراه "جوش" زیاد شنیده‌ایم اما ترکیب شاعرانه "خراش و خروش" نیز بسیار جالب توجه است که کمتر استفاده می‌شود.

مهرداد پارسا در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۳:

شعری که خانم افضلی از فریدون مشیری ذکر کردند دقیقا دارد به دیدگاه "تناسخ‌گونه" خیام اشاره می‌کند که تجدید پیکره‌های انسان را در قالب کوزه بارها و بارها در اشعار خود گوشزد کرده‌است. شاید در یک مضمون به قطعیت بشود گفت که خیام سراینده رباعیات بوده، و آن اشعار "کوزه‌نامه‌ای" است که رجعت انسان را از خاک در قالب کوزه‌ها یا گیاه و نبات بی‌جان همراه با نگاهی تراژیک ترسیم می‌کند
درباره این رباعی فکر می‌کنم خیام در بیت پایانی دارد نوعی کنایه را بکار می‌گیرد: یعنی همین لفظ "ای کاش" نوعی "لحن بعید" از خواسته شاعر است. از سایر رباعیات معتبر می‌شود فهمید که خیام امید چندانی به زنده شدن دوباره مردگان ندارد، اما باز با نگاهی تراژیک گویی آرزویی محال را که قصه همان "کاش را کاشتیم در نیامد" خودمان هست با اندوهی بشری بیان می‌کند

در کل شاعر در دو بیت به صورتی موجز سرنوشت اندوه‌ناک بشر و سیر تراژیک زندگی یک انسان مرگ‌اندیش را که به عمق هستی و نیستی پی برده به تصویر می‌کشد. این رباعی داستان خیلی از آدم‌ها و جدال‌های درونی‌شان برای غلبه بر حس "پوچی" در تمام عمر را روایت می‌کند
من ظاهر نیستی و هستی دانم
من باطن هر فراز و پستی دانم
با این هـمه از دانش خود شرمم باد
گـر مرتبه ای ورای مستی دانم

ایوب در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۰:

صرف نظر از مفهوم کلی شعر ، در بیت یکی مانده به آخر مولانا می فرماید " من دهان بستم تو باقی را بدان " و در تعداد زیادی از شعر های مولانا که خوانده ام ، مولانا در انتهای شعر به " دهان بستن " دعوت میکند ؛ چون میداند که زبان بسیار ناتوان است ." این زبان بربند و خامش چون صدف ، کاین زبانت خصم جان است ای پسر" . گاهی ما نماییم که از مولانا یاد بگیریم و به سمت کامل شدن حرکت کنیم . تنها میاییم که شعرهای مولانا و حافظ و سعدی و دیگر شاعران بزرگ را حفظ کنیم تا در موقعیت مناسب نشان بدهیم چقدر باسوادیم ؛ یا از شعر مولانا و دیگر شاعران در جهت تخریب شخص دیگری استفاده کنیم ؛ یا در جهت دفاع از منافعمان از این شاعران و حتی قرآن آیه بیاوریم . من نظرات روفیا را زیر چند گنجور خوانده ام و سخنان او بیشتر به رنگ حقیقت هستند . امیدوارم روحش هم به زیبایی نظراتش باشد .خواستم اگر این حاشیه را میبیند ، به او بگویم که : "ممنون"
" در حقیقت کفر و دین و کیش نیست
عاشقان را جستجو از خویش نیست"

همایون در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹:

در غم او یعنی‌ در آروزی او که به معشوق مربوط است
اندوه به این جهان و مسائل آان بر میگردد
در آان یکی‌ باید غرق شد و فرو رفت و این را باید فرو خورد و نابود کرد
وگرنه به خشم و کینه تبدیل میشود و سینه را تار میکند و آیینه ات کار نمیکند
جهان غیر از نور دیدنی یک نوری دارد که شادی میاورد و اندوه و ماتم آان را بی‌ اثر میکند
بسیاری از این غم‌ها به همان رابطه زن و مرد و بطور کلی‌ انسان‌ها بر میگردد
این رابطه‌ها عشق را آلوده میکند در حالیکه عشق باید مستقل از روابط رشد کند
این روابط ما و من را برجسته میکند که همچون دیوی جلوی پیشرفت و تعالی را میگیرد
آسمان از خودش نمیگوید بنابراین همه چیز را در خود دارد
ما هم خیلی‌ چیز‌ها در کنار خود داریم که بیهوده کنار ما قرار نگرفته اند
بلکه تا ما را در راه شکوه و گشایش هدایت کنند که نام این راه صبر است
که یک راز است نه‌ برای بیان بلکه برای بکار بردن. همین راز اگر فقط برای حرف زدن
باشد با راز‌های برتری خنثی و بی‌ اثر میگردد
پیدایش انسان از همین راه صبر صورت گرفته است که سود بردن طبیعت از آنچه
در اختیار داشته بدون هیچ طرحی از خود است، رازی بزرگ

شمس شیرازی در ‫۸ سال قبل، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴:

خواجه خود در جایی دیگر می گوید:
گفتمش زلف به خون که شکستی ؟ گفتا
حافظ ! این قصه دراز است به قرآن که مپرس
زلف و شب و قصه و.... چنین روشن دوستان به کار وصله پینه و اکستنشن!! سر گرم کرده اید؟؟

۱
۳۲۱۴
۳۲۱۵
۳۲۱۶
۳۲۱۷
۳۲۱۸
۵۵۵۲