بی سواد در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۰:
هادی گرامی،
ای کاش روشن میفرمودید کیانند که بیضه های زرین می نهند، کورها بینا ، بحرها شیرین و به گاه خفتن ماه بالین.
vahid در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸۵:
درود
بسیار زیبا جناب صائب میفرماید در بیت اخر که من به درجه عرفان مولانا نخاهم رسید همانطور که مولانا به درجه عرفان عطار نخواهد رسید
هادی در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۰:
درود خداوند بر روح بزرگ مولانا که کره تند فلک را زین کردند و چون باز آشنا بر دست دوست پر زدند، باز بازگشتند و میراثی چنین گرانبها برای بشریت بجای گذاشتن... خاک پای مولانا را سرمه چشم کنیم و ازو کیمیا بیاموزیم و حرکت کنیم... آمین یا رب العالمین
کامیار در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:
در جواب حدیث
هدف از زندگی داشتن احساس رضایت و به عبارتی شاد بودن و شاد کردن همه میباشد و جناب حافظ هم از این امر جدا نمی باشد و با شعرهایش راههای رسیدن به این خوشی ها و لذایذ را نمایش میدهد
مهدی یوسف زاده در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:
دوستان سلام
آقای مولانا یک معیار سنجش دارد : حق ولا غیر، با این منظر او هیچ مشکلی با هر کسی که در راه حق و حقیقت تلاش کرده و میکند، ندارد. مشکل او با کسانی است که از حق غافلند، آگاهانه یا نا آگاهانه .
ملامتش در دفتر ششم مثنوی هم متوجه کسانی است که از واقعه کربلا فقط دچار مراسم سازی و مراسم گرایی اند واصل اصل اصل قیام امام حسین (ع) که برای احیای راه حق است را بفراموشی سپرده اند.
پس عزا بر خود کنید، ای خفتگان!
زآنکه بَد مرگی است این خوابِ گران
روحِ سلطانی ز زندان بجَسْت
جامه چه درانیم و چو خاییم دست؟
چونکه ایشان خسروِ دین بودهاند
وقتِ شادی شد چو بشْکستند بند
سوی شادُرْوانِ دولت تاختند
کُنده و زنجیر را انداختند
روزِ مُلک است و گَش و شاهنشهی.
گر تو یک ذرّه از ایشان آگهی
ورنهای آگه، بَرو ،بر خود گِری
زآنکه در انکارِ نَقل و مَحشری
بر دل و دینِ خرابت نوحه کن!
که نمیبیند جز این خاکِ کهن
ور همی بیند چرا نبْود دلیر
پُشْتدار و جانسپار و چشمسیر
در رُخت کو از مَیِ دین فرّخی
گر بدیدی بحر کو کفِّ سخی
آنکه جُو دید آب را نکْند دریغ
خاصّه آن کاو دید آن دریا و میغ
—------------- مولانا، مثنوی دفتر 6
محسن حسن وند در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:
با سلام
گمان می کنم که «آموخته» در بیت سوم به معنای «آمیخته» است به این معنا که ما با موج و بحر (نماد خدا یا هستی و یکتایی )آمیخته ایم و یکی شده ایم. این مطلب در مورد عبارات آموزش و آموختن نیز صادق است چرا که فقط هنگامی می توان گفت که موضوعی را واقعا آموخته و شناخته ایم که با آن موضوع بیامیزیم و یکی شویم. و به قول دکتر سوزوکی ، ذنیست ژاپنی ،در کتاب پهنه دن، شناخت گل،شدن گل است.
محمد در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۲۲ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹:
بسیار آموزنده و زیباست
محسن در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:
همانطور گفتم متن کتاب اصلی تحریف شده است و درستشو بالا نوشتم . حال و هوای مولانا درباره دین در شعر زیر هست میبینید:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
رضا در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:
گفتم غم تـو دارم ، گفتا غمت سرآیـد
گفتم که ماهِ من شو ، گفتا ؛ اگر بـرآیـد
این غزل ِ زیبا وبیادماندنی نیز همانندِ غزل ِ پیشین شرح حال ِ یک گفتگوی خیال انگیزبین ِ حافظ ِ عاشق ومعشوقه ی رند وزیرک ِ او ست. معشوقه ای که پاسخ هایش اندیشه زای،خیالپرور ومنحصر بفرداست.
حافظ درانعکاس ِ مناظره، گفتمان ِ دوطرفه ولُغز ونکته گویی بی بدیل است. این غزل درعین سادگی، روانی وداشتن ِ موسیقی ِ دلپذیر، دارای مضامین بلند عرفانی وعاشقانه هست وهرگز کهنه نشده، نمی شود وتاجهان باقیست نخواهدشد.
به معشوق گفتم که غم ِ عشق تو گریبانم رارهانمی کند من به غم هجران ِ تو گرفتارم.چه بایدکنم؟
دلبرم گفت: نگران وناامیدمباش، سرانجام روزی اندوه وغمت به پایان میرسد. گفتم بیاازسرلطف وعنایت، معشوقه ی زیبارُخسار من باش،تاتاریکی های دلم بافروغ ِ ماهِ رخسارتو روشن گردد. گفت : اگر ممکن باشد وازدستم برآید مُضایقه نخواهم کرد. تاببینیم چه شود اگرامکان پذیر بود چشم حتماً اینکار راانجام خواهم داد .
دربرداشتِ عرفانی، غم عشق همان غم جدایی انسان ازمعشوقِ ازلیست. انسان تا به دریای حق نپیوندد چونان موجی ناآرام است وضجّه ها وزاریش فروکش نخواهد کرد. ما انسانها بخصوص عارفانی مثل ِ حافظ نیک می دانیم که اینجا(دنیا)نشیمنگاهِ راستین ِ مانیست ما به جایی تعلّق داریم که غیرازاین جهان ِ خاکیست. تازمانی که به خانه ی منزل مقصود بازنگردیم غم واندوه گریبانمان را رها نخواهدکرد!
تورا زکنگره ی عرش می زنند صفیر نشیمن ِ تونه این دیرمِحنت آباداست!
گفتم ز مِهرورزان رسم وفـا بـیـامـوز
گفتا ز خوبـرویان ایـن کار کـمـتــر آیـد
گفتم حداقل ازعاشقان که اینگونه خالصانه محبّت می کنند وبر سرپیمانشان، حتّا به قیمتِ جان وفاداری می کنند آیین وفاداری یاد بگیر وتوهم درپاسخ به محبّت های ما وفاداری کن وروی خوش نشان بده . معشوقه گفت:اینکارازاختیارمن بیرون است! نه تنها من بلکه تمام زیبارویان اینگونه اند آنها وفاداری رابَلدنیستند یا کمتروفاداری می کنند. انتظارمحبّت و وفاداری از زیبارویان، کاریست عبث وبیهوده وهرگزمُحقّق نخواهدشد.
گویا تقدیراینگونه رقم خورده ، آنانکه رُخساری زیبا دارند ودرمقام ِ معشوقی نشسته اند، توانِ محبّت کردن ووفاداری ندارند! تقدیرچنین است تا عاشقان باسوزوگدازبیشتری عشق ورزی کنند! اگرخوبرویان محبّت کنند شعله های آتش ِ اشتیاق ِ عشّاق فروکش می کند وجلوه های عاشقی کمرنگ می گردد!
نشان ِ عهد ووفانیست درتبسّم ِ گل
بنال بلبل بیدل که جای فریاداست.
گفتم که بـر خیـالت راه نـظر بـبـنـدم
گفتا که شبروست اوازراه دیگر آیـد
شبرو : درقدیم عیّاران ، گروهی سلحشور،تندرو،چابک وزرنگ بودند که به شب روان نیز معروف بودند. آنها شب ها عملیّاتِ راهزنی به سرعت ِ برق وباد انجام می دادند وازنظرها پنهان می شدند. تفاوتِ آنها باراهزنان این بود که مدّعی بودند اموالی که ازثروتمندان به دست می آورند درمیان ِ مستمندان توزیع می کنند.
معشوق بارندی خیال ِ خودرا به عیّاری شب رو وتند وتیز تشبیه کرده که به سرعت برذهن ِ عاشق نفوذ می کند وهیچ چیز نمی تواند مانع ازنفوذ اوشود. عاشق اگر ممانعت کند وراههای ورودرا ببندد بلاخره او راهی برای نفوذ پیدا خواهدکرد.
معنی بیت:
ازبس که غم واندوه ِ فراق تو توانسوز وسخت است گفتم که خیال ِ عشق ِ تورا ازسربیرون وازخیرِ عشقت چشم پوشی می کنم وخودراازبندِغم واندوه خلاص می سازم. گفت:
خیال ِمن عیّاری شب رو و چابک است و راه های دیگری را میشناسد و از آن راه ها وارد میشود .
عاشق تهدید می کند که چشمان ِ خودرا می بندد تارُخسار معشوق اوراتحتِ تاثیرقرارندهد وفراموشش کند تاازغم عشق آزادگردد. امّا معشوق می گوید عشق و محبّت از راههای دیگرمانندِ دل وقلب نفوذمی کند.
گفتم ؛ که بـوی زلفت گـمراه عالمم کـرد
گفتا ؛ اگر بـدانی هم اوت رهـبـر آیــد
زلف : در اصطلاح حجابِ صورت ِ معشوق است. درعرفان زلفِ سیاه نمادِ تاریکی های راهست وپریشانی زلف، گمراه کننده است. یعنی تعدادِ زیادِ دلبستگی هایی که دراین دنیاوجوددارند همانندِ پریشانی ِگیسوی یار گمراه کننده هستند. امّا اگربادرک وشناختِ درست دلبستگی وعشق ایجادشود، درنهایت ازهمین زلف وگیسوست که عاشق راه به رُخسار معشوق خواهدبُرد.
"ازبوی زلف" : استعاره ازتعدّد وکثرتِ دلبستگی هاوعشق های زمینیست.
"هم اوت رهبرآید": هم اونکه باعثِ گمراهی توشده، راهنما ورهبر تومی شود تا به رُخسار برسی.
معنی بیت : گفتم که بوی خوش و دلفریبِ زلف تـو مرا به بیراهه کشاندهاست ومن سردرگم شده ام.نمی دانم چکارکنم.
گفت : اگر خوب توجّه کنی بوی زلف من که تورا به ظاهر گمراه کرده، هم اوست که راهنمای تو در راه وصال خواهدشد.شکیبایی کن وازشتاب بپرهیر
اگرشتاخت ومعرفت درست بوده باشد آدمی از همین کثرت (عشق ها وعلایق ِ زمینی) به وحدت(عشق ِ معشوق ازلی) رهنمون میشود .
گفتم خوشا هوا یی کزبـادصبح خیـزد
گفتا خُنـُک نـسـیمی کزکوی دلبـر آید
خُنُک : ملایم، خوشایند ومطبوع
معنی بیت : گفتم ؛ ای خوش آن هوایی که هنگام ِ صبحگاهان برمی خیزد ودل وجان ِ آدمی را بانشاط وباطراوت می سازد. گفت نه بادصبح گاهی آن طرواتی را که ازنسیم ِ کویِ یار حاصل می گردد ندارد، نسیم کوی معشوق خجسته ترو مبارکتر است.
گفتم ؛ که نـوش لعلت ما را بـه آرزو کُشت
گفتا ؛ تـو بـنـدگی کـن کـو بـنـدهپـرور آیـد
نوش : شهد ، شیرینی
لَعل : استعاره از لب
معنی بیت : گفتم که آرزو واشتیاق ِلبان ِ شیرین تو ما را ازبین بُردگفت: تو فقط اطاعت وپیروی کن (عشقورزی کن) خواستِ خودراکناربگذار وبرخواست واراده ی او گردن نه. او خود روشِ بنده پروری و دلجویی از بندگان ِ فرمانبردارش را میداند وبه موقع عنایت وتوجّه خواهدنمود.
تو بندگی چو گدایان به شرط ِمُزد مکن
که خواجه خود روش ِ بندهپروری داند.
گفتم دل رحیمت کـی عزم صلح دارد؟
گفتا مگوی بـا کس تاوقت آن در آیـد
گفتم دل ِ مهربانت کی به ما عنایت وتوجّه خواهدنمود؟ کی سرسازش و آشتی با ماخواهدداشت؟
گفت رازدارباش واسرار ِعاشقی رابه نامَحرمان بازگومکن، سرانجام زمان آشتی نیز فرا خواهدرسید.
روز اوّل رفت دینم برسر سودای تو
تاچه خواهدشد دراین سودا سرانجامم هنوز
گفتم زمان عشرت دیـدی که چون سر آمـد ؟
گفتا ؛ خمـوش حافظ کاین غصّه هم سر آیـد
عشرت : زمان وصال،عیش وکامرانی
در اینجا حافظ حسرتِ فوت شدن ِ زمان ِ وصال رامیخورد وباافسوس می فرماید:
دیدی چگونه روزگار وصال و شادیخواری به سرعتِ برق وباد سپری گشت؟گفت:
خاموش باش شکایت وگله نکن که چنین نیزهم نخواهد ماند. این حسرت و اندوه تو پایان خواهدپذیرفت ودوباره بهار(ایّام وصال) فرا خواهد رسید.
زمهربانی جانان طمع مَبُرحافظ
که نقش ِ جور ونشان ِ ستم نخواهد ماند.
بهداد در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۲۶ - حکایت:
به گمانم بیت هفتم را اینطور هم میشود نوشت و خواند:
کسی را که با دوستی سر، خوش است
نبینی که چون بار دشمن کش است؟
یعنی که سرش با دوستی خوش است. چون در قدیم علامتگذاری نبوده و همه رونویسان هم سواد کافی نداشته اند و گاه به اشتباه دچار شده اند.
بهداد در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱۰:
عزیزان! مشکل از گنجور نیست. اشکال در نسخه های چاپی بازار هم زیاد است. من یک کلیات سعدی دارم که افتضاح است از غلطهای تایپی. تازه مشکل دیگری هم هست: هنوز خیلیها حتی با تحصیلات بالای ادبی، در خواندن اشعار اشتباه میکنند و فهمیدن برخی اشعار به راستی هم دشوار است. من نمیدانم گردانندگان گنجور، خود در فهمیدن شعر و ادبیات چقدر مهارت دارند، ولی بهرحال بهتر است دقت بیشتری کنند. مثلاً همین «اندوختنی» واقعاً از اون اشتباهات است که اصلاً پذیرفتنی نیست.
محسن کریمی پور در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۱۸:
الست بربکم قالوابلی از سوره اعراف آیه 172
مانوس در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳:
آقای سهراب اندیشه این قزل را پنجاه سال پیش شاید اوایل کار تلویزیون در این این غزل را با موسیقی بسیار زیبائی اجرا کردند .
می نوش در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۷ - حکایت آن راهب که روز با چراغ میگشت در میان بازار از سَرِ حالتی کی او را بود:
در ادامه ی بیت چهارم مولانا می سراید:
گفت: میجویم، به هر سو، آدمی!؟
که، بود، حیّ، از حیات آن، دمی!
گفت: من، جویای انسان، گشته ام!
می نیابم، هیچ و، حیران گشته ام!
توضیح اینکه: گشتن با چراغ ، در جستجوی انسان - که پیشتر آن را از زبان فیلسوف یونانی (دیواژنس) بیان شده ( دی شیخ گرد شهر...) - به گونه ی ترجیح بندی، پیوسته، ذهن مشتتاق انسان کامل مولانا را، به خود مشغول داشته بود است. زیرا، باز، در اینجا، در دفتر پنجم در مثنوی به سراغ آن، می رود. و این بار، به گونه ی تمثیلی، با گسترش بیشتر، به بسط آن می پردازد.
عرفان در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۵ - روان شدن شهزادگان در ممالک پدر بعد از وداع کردن ایشان شاه را و اعادت کردن شاه وقت وداع وصیت را الی آخره:
این تَسَفْسُط نیست، تَقْلیبِ خداست
مینماید که حقیقت ها کجاست
حالا می گوید این تَقْلیب یا برگرداندن سفسطه نیست. می گوید این که می گوییم یک مرکز مادی را بکَنَد خدا و عدم را قرار بدهد
این سفسطه نیست خیالبافی نیست، بحث و جدل فلسفی نیست، این یک تغییر عمده است. تبدیل خداست. و به شما نشان می دهد که حقیقتها کجاست،
حقیقتها توی ذهن نیست مرکز مادی نیست، موقعی است که شما تبدیل شدید و دلتان عوض شده و چشمهایتان هم باز شده.
امیر نوروز در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:
برخی پرسیده اند منظور از خشت در گو سر و خشت چیست، منظور این است که اگر مدعی مطلب را نمی فهمد مثل این که سرش مانند خشت است یعنی قدرت فهم ندارد
رضا در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸:
گفتـم ؛ کِی ام دهـان و لـبـت کامـران کنـنـد ؟
گفتا؛ به چشم ، هر چه تـو گویی چنان کنـنـد
کِیام : چه وقت مرا
معنی بیت : ازمعشوق پرسیدم پس چه وقت ازآن دهانِ
گُهربارت سخنان ِ لطف آمیز ومِهرانگیز خواهم شنید؟ کی
لَبت بوسه ی وصال خواهدبخشید ومرا کامرانخواهدکرد؟
کی نفس ِ جانبخش ِ توبا نفس ِ نیمه جان ِ من درهم
خواهندآمیخت؟
باتوجّه به اینکه خواسته وآرزوی ِ عاشق بسیارفراتر
ازانتظاراست. یار در پاسخ به طنزمی گوید: به روی ِ چشم!
به زودی هرآن چه که آرزوی توست برآورده خواهدشد !
دهان و لبم همان کار راانجام خواهند داد که طلب می کنی!.
باش تاصبح ِ دولتت بدَمَد.
معشوق حافظ نیز همانندِ خودِحافظ رند است وپاسخ های
طعنه دار وطنزآمیزمی دهد:
زدست ِ جورتوگفتم زشهرخواهم رفت
به خنده گفت که حافظ بروکه پای توبست!
گـفـتـم خـراج ِمـصـر طـلـب مـیکنـد لـَبـت
گـفـتـا در ایـن مـعـامـلـه کـمـتـر زیـان کنند
خراج : چیزی که به زور وستم گیرند،باجگیری،ظاهراً درقدیم مالیاتی که کشورمصر به دارالخلافه یامرکزحکومت، می بایست پرداخت می کرده مقدارزیادی نیشکر وقندبوده که زبانزدِهمگان شده بوده است. حافظ بانگاهی شاعرانه ،این موضوع را دستآویزقرارداده ومضمونی زیبا ساخته است. شیرینی ِ خراج مصر را با شیرینیِ لب معشوق ، وسنگین بودن ِ مالیات مصر را به انتظاراتِ معشوق ازعاشق، مرتبط ساخته ، ومی فرماید:
به یار گفتم که لبِ تو در اِزای یک بوسه، باج و خراجی به اندازه ی مالیاتِ مملکتِ مصر طلب می کند(یعنی معشوق ازعاشق چیزی انتظار دارد که ازحدودِ اختیار اوفراتراست.) ! یاردوباره رندانه پاسخ میدهد که درچنین معامله ای کسی زیان نمی کند! چراکه خریدار بوسه، اگرچه بایستی به میزان مالیاتِ کشورمصر درقبال یک بوسه پرداخت کند، لیکن بازخسارت نخواهد دید. شیرینی بوسه ی من بیشتر ازشیرینی همه ی نیشکرهائیست که دردنیا کِشت می شود!
پاسخ های معشوق، کنایه آمیز وپُرمعنی امّا مختصر ورندانه است وتوضیحی برپاسخ های خودنمی دهد! واین موضوع نشانگر ناز وغرور وغمزه ی معشوق است. حافظ با بیان ِ پاسخ ازطرفِ معشوق، گویی که شکل وشمایل ِ اورا نقّاشی می کند! ازطرفی مخاطبین رانیز واداربه کنکاش واندیشه ورزی پیرامونِ پاسخ های سربسته ومختصر معشوق می نماید.
دوش درخیل ِ غلامان ِ دَرَش می رفتم
گفت ای عاشق بیچاره توباری چه کسی؟
گفتم ؛ بـه نـقـطـه ی دهنت خـود که بـُرد راه ؟
گفت ؛ این حکایتی است که با نکتهدان کنـنـد
نقطهی دهن : دهن ِ معشوق در ظرافت و کوچکی به نقطه تشبیه شده است. درادبیّاتِ ما دهان یار همیشه، تنگ وکوچک است وبیشتربه نقطه وغنچه تشبیه می گردد.
دربحث ِ عرفان، هستی ازنقطه شروع می شود. همانگونه که دربحثِ خوشنویسی وخطاطی مقیاس ومیزان کشش ِ حروفات نقطه است ومبنای شکل گیری ِ حروفات ازنقطه آغاز می گردد. یعنی نطفه ی ِهرحرفی که باقلم خوشنویسی خَلق می شود نقطه هست. هرکس حتّا اندکی ناچیز نیز باقلم ِ نی ومرکّب، تجربه ی خوشنویسی داشته باشد آسان تر ازدیگران متوجّه ِ این موضوع می شودکه: "نقطه" اوّلین نقشیست که برصفحه می نشیند.
وقتی باسرانگشتِ خلّاق ِ خوشنویس به طرفین یابالا وپائین کشیده می شود یک حرف مثل ِ: الف،ب و.... متولّد می گردد وهیچ حرفی نیست که منشاء ومبداءِ آن چیزی غیراز نقطه باشد. علّت ِتشبیه ِ دهان به "نقطه" فقط بیانگر کوچکی دهان نیست وبیشتراشاره به "نقطه" به عنوان ِمبداء هستی هست.
راه بُردن : دستیابی، درک کردن و رسیدن به چیزی
نکته دان : عارف،سخن سنج ،کادان و زیرک
معنی بیت : گفتم کمتر کسی توانسته به دهان به دهان توگذاشته وبوسه ای ازتوبگیرد. کمترکسی توانسته به رمز وراز دهانت، وبه معنا ومفهوم ِکلماتِ ظریف وگهربارت دست پیدا کند. دورازدسترسی!
معشوق رندانه پاسخ داد: آری چنین است که می گویی! فقط رندان ِ زیرک ونکته دانانند که توان ِ دسترسی دارند! این کار فقط ازعهده یِ جویندگان ِ حقیقت وعاشقان حقیقی برمی آید.
خوش برآ باغصّه ای دل کاهل ِ راز
عیش ِ خوش دربوته ی هجران کنند.
گفتـم ؛ صنـمپـرسـت مَـشـو ، بـا صـمد نشین
گفتا ؛ بـه کـوی عشق هم این و هم آن کنـنـد
این غزل باآنکه مضامین بلندِ عرفانی نیز دارد امّا بهتراست ازهمان مطلع تامقطع غزل برداشت معنا پیرامون ِ عشق ِ زمینی باشد. یعنی چنین درنظرگرفته شود که حافظ درحال ِ گفتگو با یک معشوقه ی زمینیست. بااین نگاه ازاین بیت چنین برداشتی حاصل می گردد:
صَنم : بُت ،نمادِ معشوق زمینی
صَنمپرست : بتپرست ودل بستن به معشوق زمینی، دراینجا به معنی ِ جمال پرستی. حافظ به معشوق ِ زمینی اندرز می دهد که تو نسبت به عاشقانی که عارف وشخصیّتی معنوی دارند (مثل خودحافظ) بی توجّهی می کنی وبه عاشقان ِ دیگر که ظاهروجمالی زیباتر نسبت به سایرِخواهانت دارند بَها واهمیّت می دهی وبیشترباآنها نشست وبرخاست می کنی، جمال پرست مباش. به باطن ِ عاشقانت بیشترازظاهرشان توجّه کن.
صَمد : یکی از نامهای خداوند به معنی غنی بودن و بی نیازیست. ودراینجا چون روی ِ سخن بامعشوق ِ زمینی هست، منظورازباصمدبنشین یعنی به عاشقی که مناعتِ طبع دارد وازلحاظ معنوی غنی هست وبی هیچ چشمداشتی به توعشق ورزی می کند عنایت وتوجّه ِ بیشتر کن وبا اوبنشین.
معنی بیت :
گفتم ای معشوق، ظاهربینی وجمال دوستی همانندِ بُت پرستیست. بیا به عاشقان ِ عارفت که صمیمانه تورا دوست دارند روی کن وازعاشقان ِ دیگرکه ظاهری آراسته وجمالی فریبنده دارند دوری کن.
معشوق درپاسخ گفت:
در میدان ِ عشقبازی ودلبری ازاین اتّفاق ها زیاد می افتد. ددرازانتظار وعجیب نسیت. دلبران گاهی به عاشقان ِ ظاهر آراسته، وگاهی هم به عاشقان ِ پاک باطن تمایل پیدا می کنند واین طبیعی هست.
اگربخواهیم به معنای این بیت اززاویه ای دیگر برسیم باید چنین درنظر بگیریم که روی سخن ِشاعربا دل ِ عاشق پیشه ی خود است، درآنصورت معنی چنین خواهدشد:
گفتم ای دل، به ظاهر معشوقان ِ زمینی دل مَسپار وبیا به معشوق ِ اَزلی بیاندیش ونسبت به اوعشق ورزی کن.
دل درپاسخ گفت: "درعرصه ی عشقبازی، عشق ورزیدن به معشوق زمینی وآسمانی تفاوتی ندارد. معشوقان زمینی نیزتجلیگاهِ زیبائی های معشوق ازلیست و بت های زمینی هم مظهری ازدلبریهایِ آفریدگار مطلق است. بنابراین هردو خوب است. عشق زمینی پُل وپیش نیاز عشق آسمانیست."
برداشتِ اوّل به این دلیل نسبت به برداشت ِ دوّم برتری داردکه درآن معنا، رویِ سخن با معشوق است وارتباطِ عمودی ِ بیت های قبل وپیش رو محفوظ می ماند وغزل یکدست ترمی شود.
امّا دربرداشتِ دوّم ، معنا درچارچوبِ "خطاب به دل خویش" صورت می پذیرد ودراین برداشت پیوندِ معنایی ِ عمودی ِ بیت با بیت های قبل وپیش رو قطع می گردد وبه نظرحافظانه نمی آید که شاعردرحال صحبت بامعشوق، دل خویش راخطاب قراردهد.زیرا بیتِ بعدی نیز خطاب به معشوق است وبابرداشتِ اوّل همخوانی دارد.
گـفـتـم هــوای مـیـکـده غـم مـی بـرد ز دل
گفتا خوش آنکسـان که دلی شادمان کنـنـد
هوا : ایهام دارد: 1- میل و آرزو 2- فضا ، هوا و جوّ
معنی بیت :
به یار گفتم فضایِ میخانه(میگساری) عجب غم واندوه از دل می زُداید وآدمی رابانشاط وشادمان می سازد! گفت: خوش به حال کسانی که (ساقیان ومی فروشان) که اسبابِ شادمانی ِ دلها رافراهم می سازند.
حافظ دریک گفت وشنود بامعشوق، بستری فراهم ساخته ونکاتِ کلیدی ِ جهان بینی خویش رامطرح ومُهر ِتاییدیه ای ازجانبِ معشوق نیز به پای آن زده وبه جویندگان ِ حقیقت هدیه نموده است. یکی ازنکاتِ کلیدی ِ مَسلکِ حافظ، توجّه به شادکردن ِ دل دیگران،شادیخواری زدودن ِغم واندوهست که دراغلبِ غزلیّات توصیه شده است.
قَدح مگیرچوحافظ مگر به ناله ی چنگ
که بسته اند برابریشم ِ طَرب دلِ شاد
گـفـتـم شراب و خـرقه نـه آیین مذهب است
گفت ایـن عـمـل بـه مـذهب پـیـر مغان کنـنـد
همانگونه که گفته شد طرح نکاتِ کلیدی ِ جهان بینی برای رندِ شیراز بیشترازگفتگوی یک عاشق با معشوق ِ زمینی اهمیّت دارد. چنانکه ملاحظه می شود دراین گفتمان، حافظ بیشترسعی برطرح ِ افکار وعقایدِ خویش دارد وطرح ِ مسایل عاشقانه بامعشوق زمینی ازاولویّت اصلی برخوردارنیست.
بنظرچنین می رسد که حافظ باهوشمندی، باهدف ِ خاصّی غزل را درغالبِ گفتگوی "عاشق ومعشوق" آغاز می کند تا دلهای مخاطبین رابرانگیخته سازد وبستری مناسب جهتِ مطرح ساختنِ دریافت ها وباورهای ِ خویش پیداکند. اوشاعری بامسئولیّت است ودرنظرگاه ِ اوبیدارسازی ِ اذهان ِ مخاطبین، بیشتر ازبیان ِ سخنان عاشق ومعشوق اهمیّت دارد.
معنی بیت : به معشوق گفتم که شرابخواری و دینداری که با یکدیگر جور در نمیآید، تکلیفمان چیست؟ نمی توانیم شراب رانخوریم نه می توان بی دین بود! چکاربایدکنیم؟ که وین دورا درکناریکدیگرداشته باشیم؟
معشوق گفت : در طریقتِ پیر مغان (اشاره به مذهبِ زرتشت ) هردو درکناریکدیگر امکانپذیراست.
به باغ تازه کن آیین دین زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
گـفـتـم ز لعلِ نوشلبـان پـیر را چه سـود ؟
گفتابه بـوسـهای شـکـریـنـش جـوان کنـنـد
نوشلبان :شیرین دهنانی که شکرین بوسه دارند
معنی بیت : گفتم لب شکرین دلبران جوان و زیبا برای کهنسالان ِ ازکارافتاده ای چون من چه فایده ای دارند؟ آیا وقتی به سنّ ِ ازکارافتادگی رسیدی باید دست ازعشقبازی برداری وکنج عُزلت گُزینی وبه عبادت پردازی؟
گفت نه اینگونه نیست! دلبران ِ شکرین لبِ جوان، با یک بوسه ی شیرین پیر کهنسال را جوان می سازند.
گرچه پیرم توشبی تنگ درآغوشم گیر
تاسحرگه زکنارتوجوان برخیزم.
گـفتـم که خواجه کی به سر حجله می رود؟
گفت آن زمـان کـه مشتری و مَـه قِران کنـنـد
حجله :خانه ی آراسته به تخت و جامه های نو و پرده برای عروس، اطاق و حجره ای آراسته وزینت شده جهت عروس و داماد
قِران شدن : قرینه شدن، قرار گرفتن دو ستاره یاسیّاره ای که در دو مدار متفاوت میگردند لیکن درشرایطِ خاصّ در یک درجه از یک برج قرارگیرند. سالها باید انتظارکشید تااین شرایط فراهم وچنین اتّفاق ِ نادری رُخ دهد.
مشتری: ایهام دارد1- استعاره از داماد که مشتری وخواستارعروس است. 2- مُشتَری، هُرمُز، اورمزد، برجیس یا زاوش پنجمین سیّاره از خورشید و بزرگترین سیّاره در سامانه خورشیدی است. این سیّاره ی غول گازی با جرم یک هزارم خورشید است، ولی جرمی دو و نیم برابر تمامی دیگر سیارههای منظومهٔ شمسی دارد.
ماه نیز ایهام دارد: 1- ستاره ی ماه 2-استعاره ازعروس
هوشمندی ِ حافظ درانتخابِ "ماه ومشتری " وایهاماتی که درهردوواژه ایجاد کرده است قابل توجّه است. "مشتری وماه" ازستارگان ِسعد وخوشبختی هستند.
منظوراز"خواجه" دقیقاً روشن نیست که چه کسی بوده است. امّا باتوجّه به بیت ِ پایانی، چنین بنظرمی رسد که"خواجه" یکی ازدوستان ِ نزدیکِ حافظ که مَنصبی دولتی نیزداشته ودرحال عروسی بوده می باشد. حافظ این دوبیتِ پایانی رابه اواختصاص داده است.
معنی بیت : گفتم که خواجه(فردموردِ نظر کی به حجله گاه می رود ولباس دامادی به تن می کند؟ گفت:
روزی که ماه و مشتری با هم دیگرقران شوند، آن روز مبارک ومیمون خواهدبود واین دو(عروس وداماد) همانگونه که ماه ومشتری دریک مَدارقرارخواهند گرفت درمدارعشق قرار خواهند گرفت و خوشبختی را رقم خواهندزد.
حافظ درجای دیگروزیری دیگر راصاحب قران دانسته است. یعنی دارای اقبالی خوش ومیمون. صاحب قران آن مولود را گویند که وقتِ افتادن نطفه ی ِ وی در رحم مادر، یا به وقت ولادتِ او قران بزرگی باشد و بُرج قران در طالع بود.
و بعضی گویند که در سال ولادتِ اوقران ِ زُحل و مشتری یاماه ومشتری رُخ داده باشد و این نوع قران بزرگ بعد از سالهای فراوان واقع شود، و این چنین مولود را اقبالی بسیارنیکوست.
ساقیامِی ده که رندیهای حافظ فهم کرد
آصفِ صاحب"قران"ِ جرم بخش عیب پوش
گـفـتـم دعای دولـت او وِردحافظ است
گفت ایـن دعـاملایـکِ هفـتآسـمـان کنند
ورد : دعا وذکری که آهسته وتکراری گویند.
معنی بیت : گفتم که دعا برای حفظ دولتِ او وخوشبختی وسعادتِ او (خواجه ووزیرممدوح) وردِ هر روزه ی ِ من است.گفت:
تنها تو نیستی که برای سربلندی وسلامتی اودعا می کنی، فرشتگان هفت آسمان نیزهمیشه درحال ِ دعا برای او هستند.
کنجکاو در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۶ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:
درود ، تنها شاعری در ایران که در پیش معشوق ناله و زاری نمیکرده و همواره موقعیت خود را به عنوان شاعری بزرگ در نظر داشته و فراموش نمیکرده خواجه حافظ شیرازی است که گویا در قرن بیست و یکم زندگی میکند و
نه در قرن هشتم هجری و عشق برای او همواره توام با نوشیدن می است و لذت بردن از زندگی و معشوق او همواره سوم شخص است و نه دوم شخص ، به عنوان مثال " اگر آن ترک شیرازی و یا طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف و یا زلف آشفته و خوی کرده و بسیاری غزلیات دیگر و به همین دلیل غزلیات خواجه حافظ گذشته از عشق سرشار از بسیاری مفاهیم متنوع است و ما بیشر با فلسوفی طرف هستیم و نه صرفا یک شاعر
کوه کن در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵:
سعدی در بیت اول چهار حرف "ج" و "چ" و "ح" و "خ" را به عنوان یک صنعت شعری به زیبایی جا داده است . این صنعتگری نه تنها موجب تنزل ارزش و غنای شعر نشده بلکه موجب افزایش غنای شنیداری و غنای مفهومی آن نیز شده است . کار سعدی در این بیت نشان از اشراف گسترده و تسلط بی نظیر سعدی بر مفهوم سازی هنری مقوله های ادبی ، عرفانی و اجتماعی است .
باید گفت : سعدی اسطوره ای تکرار نشدنی
SS در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت میراند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر میکرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بیکدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوماند ملعون نهاند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب: