گنجور

حاشیه‌ها

مهدی کاظمی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۷ - داستان پیر چنگی کی در عهد عمر رضی الله عنه از بهر خدا روز بی‌نوایی چنگ زد میان گورستان:

پس اگر میخواهی ازین نغمه های الهی فیض ببری هم میتونی از انسان کامل و ولی نور و مدد بگیری هم مستقیم از عشق به حضرت حق چراغ برافروزی مولانا با مثال خوردن می از سبو (یا کدو )و یا از سر خم رو بیان میکنه برای استفهام بیشتر میفرماید این کدو ازون خم می مثل تو جدا نیست بلکه انها بهم سخت پیوستند و یکی شدند و خوشبحال اون کدوی نیکبخت که به خم و اصل خودش پیوسته ...مولانا در ادامه این موضوع به حدیثی از پیامبر اسلام اشاره میکنه بدین مضمون ::«طوبی لمن رآنی و لمن رآی من رآنی» (خوشا به حال آن که مرا دید و آنکس را دید که مرا دید) که البته مراد از دیدن، ادراک اوصاف و مقام است نه دیدن صورت و جسم...
خواه ز آدم گیر نورش خواه ازو
خواه از خم گیر می خواه از کدو
کین کدو با خنب پیوستست سخت
نی چو تو شاد آن کدوی نیکبخت
گفت طوبی من رآنی مصطفی
والذی یبصر لمن وجهی رای
مولانا در ادامه میفرماید مثل چراغی که نور شمعی رو بخودش میگیره و روشن میشه وهرکسی اون رو ببینه دقیقا خود شمع رو دیده و بهمین ترتیب اگر صد چراغ بعد ازون هم نور از هم بگیرن دیدن آخرین همان لطفی رادارد که اولین دارد ..حالا تو میخوای نور از اخرین چراغ برگیر و یا از شمع جان خودت هدایت پذیر... اما مستقیم نور گرفتن باید خالی از نفس و خودخواهی باشی و کار سخت تری بنظر میاد بیشتر تاکید مولانا پیروی از پیر و اولیای خداوندیست ....در کل نور واحدست ولی به تعدد برما عرضه میشود و هریک از اولیا با بازتاب مختص خود چراغ راه ما شدند
چون چراغی نور شمعی را کشید
هر که دید آن را یقین آن شمع دید
همچنین تا صد چراغ ار نقل شد
دیدن آخر لقای اصل شد
خواه از نور پسین بستان تو آن
هیچ فرقی نیست خواه از شمع جان
خواه بین نور از چراغ آخرین
خواه بین نورش ز شمع غابرین

حمید در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:

باسلام،غیرازمعنی ظاهری شعرکه نشان ازبی وفایی دنیاست،یک برداشت معنوی ازاین شعردارم،که میخواهم باعزیزان درمیان بگذارم. دراین جهانی که زندگی میکنیم اگربتوانیم به ذات خداکه دروجودماگذاشته شده برسیم،یعنی جام را ازدست معشوق که ذات اوست دریافت کنیم،زندگی ما آنچنان میشود که آهوبه عنوان مظهر مظلومیت ،پاکی،به راحتی میتوانددراین وجود بچه بیاورد،وروباه مظهرپلیدی ومکرنمیتواندکاری بکند،بنابراین آرام میگیرد

رضا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

مَطلَب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز اَلست
غزلی نغزوپُرمایه ی دیگر که بازتاب روشنی از باورها وعقایدِ سرحلقه ی رندان جهان است.
مطلب طاعت: ازمن پرهیزگاری وتقوا توقّع نداشته باش
پیمان وصلاح : وفاداری به احکام شریعت ومصلحت اندیشی
پیمانه کشی: باده نوشی
روزالَست: روز خلقت
خطاب به متشرّعین،زاهدان وعابدان هم روزگار است که ازعشقبازی ورندی ومیخواری حافظ خُرده گرفته ووی راموردِ ملامت قرارمی دادند.
معنی بیت: ازمن انتظار پایبندی به قوانین واحکام شرعی ومصلحت اندیشی نداشته باشید. سرنوشت ِمن ازهمان روز اَزل به باده نوشی ورندی رقم خورده است پس توقّع دیگری ازمن جز رندی نداشته باشید.
بعضی ها با استناد به چنین بیت هایی که حافظ صحبت ازسرنوشت می کند چنین نتیجه می گیرند که حافظ جبری بوده ومبنای اعتقاداتش تسلیم به جبرمحض است. یعنی معتقداست که سرنوشتِ همه ازقبل رقم خورده وتلاش برای فرار ازسرنوشت، همچون آب درهاون کوبیدن بیهوده وبی ثمراست!
امّا حقیقت مطلب این نیست. هرگز برچسبِ جبری گری برحافظی که شورشی وعصیانگراست وجسورانه همه چیزرا به زیرسئوال کشیده وچالش می انگیزد نمی چسبد. هم اوکه قصدِ شکافتن ِ سقفِ فلک ودرانداختن ِ طرحی نو درکلّ ِ هستیست، چگونه می تواند تسلیم جبر بوده باشد؟!
حافظ شاعرتضادهاست وهدفش ازبرجسته کردن تضادها، تولید اندیشه وتفکّراست. اودراینجا روشن است که به شیخ وعابد وواعظ به زبانی طنز وطعنه می فرماید که دست ازسرما بکشید ومارا به حال خویش رهاسازید. ماهمینطوری به دنیا آمده وهمینطوری نیزازدنیا خواهیم رفت. اگر دقّت شود هرجا که حافظ این چنین به اصطلاح به زبان جبرگرایان سخن می گوید مخاطبش زاهد وعابد است که زبانی جز جبر را درک نمی کنند.آنها عبادت وبندگی رافقط درگوشه ای نشستن وسربخاک مالیدن معنی می کنند وعبادت عاشقانه وعشقبازی باخدا را درک نمی کنند،خدمت به خلق ومهرورزی را جزو عبادت وبندگی نمی دانند و معتقدندکه خداخودش هرکس راکه بخواهدهدایت می کندوهرکس رانخواهد درگمراهی وضلالت نگاه می دارد.حافظ نیز درمقابل آنهاست که می فرماید: پس بااین حساب خداوند مارا چنین آفریده وشماراچنان! ازماتوقّع پرهیزگاری وتقوا نداشته باشید .
برو ای زاهد وبردُردکشان خُرده مگیر
که ندادند به ما تُحفه جزاین روز الَست
من همان دَم که وضو ساختم از چشمه ی عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
چارتکبیر زدن :اشاره به چهارتکبیریست که ازارکان ِ نمازمیّت است. تعدادتکبیرها درفرقه ها ی مختلف سنّی وشیعه دارای اختلاف هست. امّا دراینجا تعداد تکبیرها مدّ ِ نظرشاعرنبوده تا رساننده ی شیعه ویا سنّی بودنِ حافظ باشد.بعضی ها با پرداختن به این نکته داستانها ساخته ونتیجه گیری کرده اند که حافظ به سببِ اینکه چهارتکبیر گفته بنابراین به فلان فرقه گرایش داشته است.! "چارتکبیر زدن" یک اصطلاحیست که حافظ برای تاکیدِ بیشتربرای پشت پازدن به همه چیزبکاربرده است. یعنی چنانکه برمیّت نماز می گذارند وچهارتکبیرنیزمی خوانند وبا اوخداحافظی ِ ابدی می کنند، من نیزبا همه چیز جزعشق خداحافظی ابدی کرده ام. جزعشق همه چیز درنظرگاهِ من مُرده وفاتحه ی آنها راخوانده ونمازمیّت هم گزارده ام.
حالا هرکسی مسلمان ویاغیرمسلمان که این اصطلاح رادرمیان کلام بکاربرده وبرمنظورخویش تاکید کند،آیااین سطحی نگری نیست که نتیجه بگیریم صاحب سخن به فلان فرقه تعلّق دارد!
چارتکبیرزدن یعنی قلم کشیدن ، ازنظرانداختن ومُهر تائید زدن برپایان ومرگ ِ چیزی وترک کردن آن.
معنی بیت: من همان لحظه که ازچشمه ی زلال عشق وضوساختم( آن دم که باعشق آشناشدم واین طریق را انتخاب کردم) عشق دراولویّتِ اصلی اموراتِ من قرارگرفت. درنظرمن همه چیز مرده وفاتحه ی آنها راخوانده ام . تنها چیزی که برای من اهمیّت دارد عشق است.
درنظرگاهِ متشرّعین ِ متعصّب آن دوران که همانندِ فریب خوردگان داعش امروزی ، برداشت های غلط ازقرآن وروایات داشتند کلاً "عشق" اَمری حرام وبه معنای بی بند وباری بوده وعاشقان را تکفیر می کردند! حال تصوّرکنید حافظ درچه آوردگاهِ سختی واردشده ویک تنه به صفوفِ آنها می تازیده است.
اغلبِ غزلیّات حافظ تحتِ تاثیر این نبردِ سنگین ودراین آوردگاه سروده شده است. باورهای حافظ درست نقطه مقابل باورهای متعصّبانه ی خشکه مغزان قراردارد. آنها درآن سوی آوردگاه، درپی کسب جاه ومال ،مردم رافریب داده ومُدام ازآتش دوزخ می ترساندند وباحُقّه بازی به سیاق داعش امروزی که شاهدبودیم قطعاتی ازبهشت را واگذارمی کردند!! ودراین سوی میدان حافظ به تنهایی یا به کمک معدود رندانی پاک باخته، عشق ومحبّت ودلداگی را تبلیغ نموده وسعی می کردند مردم را ازحیله های آنان آگاه سازند.ازهمین روست که حافظ مُدام فریادمی زند دنیا راازنظرانداخته، ترسی ازدوزخ وطمعی به بهشت ندارد.
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاک کوی دوست برابر نمی کنم .
مِی بده تا دهمت آگهی از سِرّ قضا
که به روی که شدم عاشق وازبوی که مست
درادامه ی سخن می فرماید:
ای زاهد وعابد که برمن خُرده می گیرید که چراعشقبازی می کنم وچرا رندی می کنم؟ آیا می خواهید دراینباره بیشتربدانید؟
معنی بیت: جامی باده یاشراب به من بدهید تاسرمست شوم وبرای شماازحقایق ِ زندگانی بگویم، از سرنوشت بگویم وتوضیح دهم که من چرا وچگونه ازشما(شیخ وزاهدریاکار) جداشده وبه راهِ عشق کشیده شدم. وقتی سرمست باشم می توانم بگویم به رخسار چه کسی عاشق شدم وازبوی چه کسی سرخوش می گردم.
گفتی زسِّرعهدِ ازل یک سخن بگو
آنگه بگویمت که دوپیمانه دَرکشم
حافظ دراینجا "مستی وراستی" رابه رُخ زاهد وعابد که آن راگمراه کننده ومادرپلیدیها می داند،کشیده تاآنها را بیشتر برعلیه ِ خود شورانده باشد. هرچه آنها برعلیه حافظ بشورند حافظ آن رافرصتی مغتنم می شمارد! چراکه دراینصورت ،حافظ درموقعیّتی عالی قرارمی گیرد تا مُشتِ حقّه بازی آنها راواکند ونگرش وباورهای پوسیده ی آنها رابه چالش بکشاند. ضمن آنکه گوشزد می کند که درعالم ازخودبیخودی ومستی، راحت ترمی توان به کشفِ حقیقت نزدیک شد. اوبه زبان کنایه این نکته را می رساند که آن سوی ِتنگه ی تاریکِ عبوس نشستن وعبادت ریایی وخودپرستی بن بست است وهیچ روزنه ای به سوی نور و روشنایی ندارد.
رموزمستی ورندی زمن بشنو نه ازواعظ
که با جام وقدح هردَم ندیم ماه وپروینم
کمر ِکوه کم است از کمر ِمور این جا
ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست
بعضی ها کمرکوه ازکمرمورباریکست رابه این معنی گرفته اند که بارعشق همانندِ کوه سنگین است وکمرعاشق مانندِ مورضعیف! درحالی که بنظراین برداشت نادرست است وبا مصرع دوّم همخوانی ندارد.ضمن آنکه اصلاً سخن ازبارعشق به میان نیامده است.!
با توجّه به "درگاهِ رحمت" درمصرع دوّم، به نطرنگارنده، منظورحافظ این است که دردرگاهِ رحمت ِخداوند، کمرکوه ازکمرمور مورنیز باریکتر است. بااین برداشت معنی:
حافظ با اینکه مرتکبِ گناه می شود، باده خواری می کند وفریاد می زند که ازمن طاعت وعبادت مخواهید و.... امّا می بینیم که ازهمه ی شیخ وزاهد وواعظ وعابد، بیشتر به رحمتِ بی پایان خداوند امیدوار است. هرگزنمی ترساند ،هرگز ازمجازات سخن نمی گوید،ازآتش سوزان وسُربِ داغ وحیواناتِ کریه المنظر و....حرف نمی زند! هرچه می گوید درراستای بخشش وکرم وبزرگواری خداوند کریم ومهربان ست.
معنی بیت: ای باده نوش که زاهد وعابد ازمجازاتهای وحشت انگیزخداوند دردل وجان تو رُعب ووحشت انداخته است! ناامید مشودر محضرخداوند بخشنده ی مهربان، همه چیز بامعیارها ومقیاس های ما متفاوت است. آنچه که ما همانندِ کمرکوه بزرگ می بینیم درآنجا ازکمرمورچه نیز باریکتراست.آنجاست که وقتی دریای رحمت به تلاطم درمی آید گناه صاحبِ خویش راگم می کند.
طمع زفیض کرامت مَبُر که خُلق ِ کریم
گنه ببخشد وبرعاشقان ببخشاید
به جز آن نرگسِ مستانه که چشمش مَرساد
زیر این طارُم ِفیروزه کسی خوش ننشست
نرگس مستانه: چشمان مست ِ معشوق
چشمش مرساد: چشم زخم نبیند. خداحفظش کند
طارم فیروزه: طاق آسمان، گنبد فیروزه ای چرخ فلک
خوش ننشست: به این زیبایی ننشست
اشاره به زیباییِ چشمان معشوق است .مضمونی بکر،حافظانه وبدیع. بسیاری ازابیاتِ غزلیّاتِ حافظ را نباید تفسیر وتشریح کرد،چراکه هیچکس نمی تواند لطفِ کلام وجادوی سخن حافظ را به هیچ زبانی انتقال داد فقط باید آنهارا بارها وبارها خواند ومحظوظ شد.امّا چه می شود کرد که بعضی ازحافظ دوستان وحافظ خوانان، اشتیاق دارند واژه به واژه ی اشعار آن نادره گفتارشیرین سخن را بشکافند وازلابلای واژه ها، کیمیای نافه ی حافظانه ای رابجویند تابه شمیم ِ دلپذیرآن ،مشام دل و جان را معطّرنمایند.
معنی بیت:
درتمام نقاط این جهان پهناور،زیر این آسمان کبود،هیچ چیز وهیچ کس به غیرازچشمان مست وشَهلای تو، به این زیبایی درسرجای خود قرارنگرفته است. چشمان دلرُبای تو بی هیچ نقصی دربهترین حالتِ ممکن، درزیر طاقِ ابروان تونشسته وهربیننده ای رامجذوب سِحروجادوی خود می کند.
ازفریب نرگس مخمور ولعل می پرست
حافظ خلوت نشین را درشراب انداختی
جان فدای دهنش باد که در باغ ِنظر
چمن آرایِ جهان خوشتر ازاین غنچه نبست
باغ نظر: گلشن نظرگاه ،میدان دید که به باغی تشبیه شده است.
چمن آرای جهان: باغبان گلشن جهان،خالق زیبائیها
غنچه: دهان معشوق ازکوچکی وزیبایی به غنچه تشبیه شده است.
جان به قربان آن دهان زیبای معشوق باشد که خالق زیبائیها، زیباترازغنچه ی دهان معشوق، غنچه ای نیافریده است.
تشبیهِ دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست
سلیمانی: به معنای مانند سلیمان شدن .
"باد به دست" ایهام زیبایی دارد: هم به معنای دست خالی و محروم بودن، هم اشاره به قدرت حضرت سلیمان که باد تحتِ فرمان اوباد. به هردومعنی صحیح است وهردومدّ ِ نظرحافظ بوده است. حافظ علاقه ی عجیبی به چندوجه بودن معنا داشته ودرچیدمان واژه ها،بگونه ای معماری می کرده که حتماً چندین معنا وحداقل دومعنای متضادتولید گردد.
گرچه درنگاهِ اوّل چندوجهی بودن معنا، کمی سردرگم کننده به نظرمی رسد لیکن بانگاه عمیق تر درمی یابیم که چند وجهی بودن سخن یک مزیّت عالی وارزشمنداست.چراکه درچند وجهی بودن ِ کلامست که میدان بحث وتبادل نظر توسعه یافته واندیشه ها متبلور می گردد. عدّه ای به طرفداری یک وجهِ معناسخن ها می رانند وعدّه ای دیگر دروجه های دیگر. وازتقابل همین اندیشه هاست که اندیشه های نو وبدیع دیگری زاده می شود وحقایق عریان تر وعریان تر می گردد.مباحثه ومجادله اگربراساس منطق شکل بگیردقطعاً راهگشا بوده و راهی به سوی حق وحقیقت پدیدارخواهدشد. تکامل واوج گرفتن به سوی کمال،نتیجه ی برخوردِ اندیشه هاست نه یکدست بودن اندیشه ها، اگربادِ مخالفی نَوَزد بادبادک ها هرگز اوج نمی گیرند وارزش خودرا ازدست می دهند.
معنی بیت: ازوجود عشق توو به برکتِ عشق تو حافظ جاه وجلال ِ سلیمانی یافت. همانندِ اوبزگوار وعزیز وقدرتمند شد.عشق تومعجزه می کند وعاشق را به والاترین مقام می رساند. حضرت سلیمان که قدرت مافوق بشری داشت وبربادنیزحکومت می کرد من نیز به مددِ عشق تو چنان شده ام.یعنی هرصبح وشام بابادصبا سروکاردارم واورابه خدمت گرفته ام وضمن آنکه پیام مرا به تو(معشوق) می رساند،عطر وبو وپیام تورانیزبه من هدیه می دهد.
برداشت دوّم باطنزی ملیح وبرای جلبِ نظرمعشوق: حافظ به مددِ ونیروی عشق تو به قدرت وشوکت ِسلیمانی رسید! ازاین جهت که هردوی ما باد به دست هستیم.! با این تفاوت که باد به دست بودن سلیمان یعنی دراختیاربودن باد وتسلّطِ اوبرباد و بادبه دست بودن من یعنی اینکه ازوصل تو هیچ چیز به دست نیاوردم.!
اندرآن ساعت که برپشت ِ صبا بندند زین
باسلیمان چون برانم من که مورم مَرکب است!

خسرو در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۵ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱:

به نظر میاد در دومورد که به شکل زیر تغییر دادم درست تر باشه
ای سیل اشک، خاک وجودم به آب ده
تا بر دل کسی ننشیند غبار من
و
گفتی: برو، هلالی و صبر اختیار کن
وه! چون روم؟ که نیست بدست اختیار من

رضا مهام آذر در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۴:

برخی از ابیات این قصیده را حسین علیشاپور در اپرای عروسکی مولوی (اثری از بهروز غریب پور، به آهنگسازی بهزاد عبدی) در نقش بهاء ولد، پدر مولانا، خوانده است.

جعفر مصباح در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۵ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۶۹:

شادُروان: پرده

hessam۷۸ در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۳ - حکایت آن مؤذن زشت آواز کی در کافرستان بانگ نماز داد و مرد کافری او را هدیه داد:

این شعر مولانا عالیه!D:

سیدمحمدکاظم هاشمی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸:

در بیت دوم قصیده ترکیب (بدرالظم )آمده که یک لام کم دارد و درست آن (بدرالظلم )می باشد به معنای ماهی که مایه ی نور و روشنی در دل تاریکی هاست.

دانیال عطائی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴ - یاران دغل:

سلام
به حضورتان عرض کنم عزیزی که حاشیه ی 1 را نوشتند باید به این نکته توجه داشته باشند که در اصل این بیت در شعر استاد شهریار نیست هرچند توسط ایسان گفته شده.
جهت رفع ابهام باید بگویم همانطور که می دانید ایشان در مراسمی در حضور ملک الشعرا بهار و ایرج میرزا و تعداد زیادی از ادیبان آن دوره این غزل خود را به عنوان یک فرد جدیدالورود به محفل ادبی ملک الشعرا به جمع تقدیم کردند.هنگامی که به بیت اشاره شده در حاشیه ی 2 رسیدند (که جایگاه آن در غزل مذکور بین ابیات 3 و4 است ) فرد سیاسی در جمع به طعنه حرفی را به استاد شهریار می گوید و ایشان بیت ذکر شده در حاشیه 1 را در جواب آن مرد به صورت بداهه می سرایند که مورد تشویق شدید حضار هم قرار می گیرند.

حمید در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۶ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح حسین‌خان صاحب اختیار:

در بیت دوم کلمۀ کامگار نوشته شده است «کامکار» درست است.

شاپرک در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

آنچه در اینجا بدان اشاره شد بخش کوتاهی بود از یک داستان بلند پرکشش و دنباله دارکه نخستین بار در دفتر سوم دیوان به ان پرداخته شده است. ما در همین باره پژوهشی را آغاز نموده ایم که گشایشگر این دامنه پرکشش ناب باشیم و باشد که با یاری شما دوستان از پس آن برآییم.
فلیکس آیزنبرگوت در کتاب التداخل فی مداخل به دخالت نخاله های خالی بند کلاه مخملی مخالف تخلیه خلا خیلی خلیده که خلاصه خالی از لطف نیست.

رامین آلیاری در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۲ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸:

با سلام و درود خدمت ادب دوستان گرامی...
کلمه‌ی اول از دومین مصرعِ بیت چهارم "پیدا" میباشد که دارای اشتباه تایپی میباشد.
با تشکر

رضا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست این غزل پُرمایه ونغز،یکی ازپخته ترین غزلهائیست که حافظ عزیز،احتمالاً دراواخرعمرگرانمایه ی خویش سروده وسعی کرده جهان بینی ونگرش خودرابی پرده ولی پروااعلام کند.گویا خودمی دانسته که مخاطبین درموردِسخنان ِ اوبرداشت های مختلف خواهند کرد. بنابراین ازهمین ابتدای سخن، به متعصّبین، متشرّعین ِ یکسونگر وخام اندیشانی که دوست دارند درشهرت واعتباردیگران سهیم شوند هشدار داده که قصدِ مصادره کردن اوراننمایند واوراهمانگونه که هست ببینید نه آنگونه که دلخواهِ آنان هست.
امّا هیهات! که این رویّه ی خودخواهانه وسودجویانه همچنان متداول بوده وهست وبرداشتهای منفعت طلبانه ازاشعاراو تمامی ندارد!. یکی ازمهمترین دلایل این اتّفاق، محبوبیّت ودوست داشتنی بودنِ حافظ است. هیچکس نمی خواهد اورا ازدست بدهد. هرکسی باهر عقیده ای دوست دارد حافظ را درجمع همفکران خودببیند وای بسا ازسفره ی گسترده ی اعتبار ومحبوبیّتِ اوکام خودراشیرین کند.
حافظ شاید خودنمی دانست که روزی فراخواهدرسید و او دوست داشتنی ترین ومحبوب ترین شاعرجهان خواهدبود!
اهل دل:رندان،عاشقان واهل شعروادب. اهل دل کسانی هستند که باحوادثِ پیرامونی خودراهماهنگ می کنند، متعصّب نیستند،خشکه مغز وعبوس نیستند ودربرابراندیشه های مخالفین ، ازخودانعطاف نشان می دهند. خودرا حق مطلق نمی پندارند ودرکناردگراندیشان به صلح وصفا زندگی می کنند.
نه ای: نیستی
معنی بیت: زمانی که سخنان ِ اهل شعروادب ومعرفت رامی شنوی، بادقّت گوش فراده ومنظور ومقصود آنها را دریاب. آنگونه برداشت نکن که خودت دوست داری! اگرغیراین باشد توسخن شناس نیستی جان من خطا وایرادِ کارتو دراین نکته هست.
یکی ازویژگیهای بارزحافظ این است که اصلاً باآنها که استعدادِ درک ِسخنانش راندارند جرّ وبحث نمی کند وآنها رابه حال خود رها می دارد.
سرتسلیم ِ من وخاکِ درمیکده ها
مدّعی گرنکند فهم سخن،گوسروخشت
سرم به دُنیی و عُقبی فرو نمی‌آید
تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست
دنیی: دنیا. به سببِ آنکه به وزن شعرلطمه نخورد باید همان دنیی خوانده شود.
عُقبی:عقبا،عاقبت، آخرت
تبارک اللّه : مرحبا،آفرین
فتنه: آشوب ،شورش. فتنه در عربی: به معنای آزمودنست امّا دراینجا همان آشوب است.
معنی بیت: نه به دنیا ومظاهرفریبنده ی آن دلبسته ام نه امیدی به آخرت وروز رستاخیز دارم. طمع دنیا وبهشت ندارم. مرحبا به این عصیانگری وحسّ ِ شورشی که نسبت به دنیادوستی وآخرت دارم.
حافظ یک عصیانگر وشورشی ِ حقیقیست. اوبه زندگی وپیرامون خویش ازدریچه ی خاصّی می نگرد. اودرهیچ چارچوبی آرام نمی گیرد. اودرپشتِ هیچ مرز ومذهبی منتظرنمی ماند. اوجویای حقیقت است نه جویای راحتی ونعمت وبهشت، وتا بدان دسترسی پیدانکند آرام نمی گیرد. جالب اینکه حافظ ازاین روحیّه ی شورشی که داردنه تنهاناراحت نیست بلکه رضایتِ خاطرنیز دارد وبه خود آفرین واَحسنت می گوید.
حافظِ بی باک وعصیانگر، فرزندِ خَلَفِ همان آدم وحوّاست که به سببِ کنجکاوی وتجربه کردن ِ گناه، دست به ریسکی بزرگ زده و ازبهشت ونعمتهای فراوانش چشم پوشی کردند! حافظ نیزبه همان سیاق وباهمان کنجاوی،همه چیز را به زیر سئوال وتردید می کشد تا به حقیقتِ زندگانی دسترسی پیدا کند. برای او هیچ چیز تقدّس ندارد!.چراکه تقدّس،نقد را برنمی تابد وبا پُتکِ تکفیر هرنقد وانتقادی راسرکوب می کند!
حافظ همه چیزرا به بادطنزوتمسخرمی گیرد تاحقایق ِ نهفته وپوشیده شده را عُریان سازد! درنظرگاهِ اوگناهی زشت ترازمردم آزاری وجود ندارد، اوشهامتِ آن را دارد که برای کشفِ حقیقت دست به گناه بزند!
پدرم روضه ی رضوان به دوگندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم!
هم او که دندان طمع ِ بهشت را ازریشه کنده، اوکه مردم آزارنیست وعشق ورزی راسرلوحه ی همه ی اموراتِ خویش قرارداده، صاحب شهامتی ستودنی شده و ازهیچ چیزنمی ترسد. اومی داند واطمینان دارد که خداوند دوستی مهربان ورحیم وبخشنده است وآنقدربزرگوار وکریم هست که بتوان دربرابر اوهمچون یک دوست نشست وصحبت کرد. بااین نگرش است که گهگاه باخدانیزگُستاخانه دردِ دل می کند:
این چه استغناست یارب وین چه قادرحکمت است؟
کاین همه دردِ نهان است ومجال آه نیست.
اویقین دارد که خداوند آنقدرکه از فریبکاری، چاپلوسی وبُزدلی ِ بندگانش به خشم می آید ازاین گستاخی خشمگین نخواهد شد.
در اندرون ِ من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
حافظ گرچه ازاین کنجکاوی ِ بی پایان رضایتِ خاطر دارد امّا خودش نیز درحیرت است که این چه معمّایست واین چه رازیست درحالی که اوساکت وخاموش است همچنان دردرونِ او شورشی برپاست واورابه عصیان وآشوب دعوت می کند؟!
البته دراینجا حافظ نکته ی بسیار باریکترازمویی را بیان کرده وآن اینکه: خداوند خودش این کنجکاوی ِ جسورانه و تمام ناشدنی را دردرون انسانهاتعبیه نموده است! گویا خداونداز کنجکاوی متهوّرانه ی مخلوقاتِ خویش، که همه چیز را درراستای کشفِ حقیقت به چالش می کشند خرسنداست.
بنظرمی رسد خداوند، بندگان ِ خطاکار ترسو، بُزدل وچاپلوس رادوست ندارد وبرعکس ازبندگان جسور وکنجکاوی مثل حافظ که فراشمول به انسانیّت عشق می ورزند وشهامتِ به نقدکشیدن ِ همه چیز را دارند به وَجد وسرورمی آید. کسی چه می داند؟ شاید فتبارک اللّه گفتن خداوند به انسان، ازهمین منظربوده باشد! وگرنه بندگانی که فکرواندیشه ی آنها ازحدودِ شکم وشهوت فراترنمی رود وبرای رفتن به بهشت، چه ریاکاریها وچاپلوسی هایی که نمی کنند سزاوار "فتبارک اللّه" نیستند بلکه چندش آور ومشمئزکننده نیزهستند. هیچ تردیدی دراین نیست که خداوند بیش ازهمه اززُهدِ ریایی بیزار ومتنفّراست.
کسی که بی هیچ منظوری نه به سببِ ترس ازدوزخ ونه به طمع بهشت، به همنوعان خویش عشق ورزی می کند، ارزشمندترازکسی است که ازترس آتش دوزخ ویا به طمع بهشت کاری را انجام می دهد.
حافظ معتقداست که این حسّ ِ عصیان وشورش که دروجودِ اوموج می زند،لطف وعنایت خداوند یست! ازهمین رو دربیتِ پیشین به روحیّه ی آرام ناپذیرخویش تبارک اللّه می گوید.
حافظ مکن ملامتِ رندان که درازل
ماراخدا زِ زُهدِ ریا بی نیازکرد.
دلم ز پَرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
دلم ز پرده برون شد: دلم ازپرده برافتاد، رازدلم آشکارشد.
هان: شبه جمله ای برای هشدار دادن، تأکید در امرِ بِنال
ازاین پرده: اصطلاحی درموسیقی، ازاین آهنگی که می زنی
کارما به نواست: حالمان بهترمی شود. ضمن آنکه "نوا" هم به معنای سر و سامان،هم به معنایِ آوای موسیقیست.
معنی بیت: اسرارپنهانی من(جهان بینی واعتقادات من، عشقبازی من) آشکارشد ومتشرّعین ومتعصبیّن برعلیه من شوریده اند(مورد تهدید وتکفیر وآزارقرارگرفته ام) ای مطرب کجایی که دراین لحظات به تونیازمندم. شروع به نواختن کن که ازاین آهنگی که می زنی دلم آرامش پیدا می کند.
وصفِ رخ ِ چوماهش درپرده راست نآید
مطرب بزن نوایی ساقی بده شرابی
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رُخ تودرنظرمن چنین خوشش آراست
این بیت عارفانه ترین وعاشقانه ترین بیتی هست که حافظ خطاب به معشوق اَزلی سروده است.
التفات: توجّه
معنی بیت: اگرتونبودی، این جهان باهمه ی زیبائیهایش اصلاً هیچ ارزشی برای من نداشت. ازبرکتِ وجودِ توست که همه چیزخیال انگیز وزیبا بنظرمی رسد. تمام زیبائیهای این جهان فروغی از رُخسار دلرُبا وزیبای توست.
این همه عکس مِی ونقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که درجام افتاد.
نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من
خُمارصدشَبه دارم شرابخانه کجاست
خیال پختن: آرزو در دل پروراندن.
خُمار: سستیِ ناشی از ننوشیدن شراب
معنی بیت: خیلی وقت است که ازفکرو خیال عشقِ معشوق، خواب به چشمانم نمی آید، "شراب لازم" هستم تا کمی بیاسایم راه شرابخانه رانشانم دهید.
زاهداگربه حور وقصور است امیدوار
مارا شرابخانه قصوراست ویار حور
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
صومعه: عبادتگاهِ صوفیان. حافظ که نه به صومعه می رفته ونه به مسجد، دراینجا به منظور خَلق ِ یک مضمون وطعنه زدن به صوفیان است که می فرماید:
گرم: اگرهم.
بعضی چنین برداشت کرده اند که گرمرا به باده بشوئید. درصورتیکه صحبت ازآلوده شدن ِ صومعه هست ومنظورحافظ این است که اگرهم صومعه رابه باده بشوئید حق دارید.
حق به دست شماست: ایهام دارد : اوّل اینکه اگرصومعه رابه باده بشوئید شما دارید کارخوبی می کنید. دوّم اینکه زمانی که شما مشغول شستن صومعه هستید باده دردستان شماقراردارد واین باده همان "حق" است که دردستِ شماست.
معنی بیت:
ای صوفیان ،اینگونه که دل من ازدست ریاکاری وفریبکاری شما خون آلود است، صومعه ی شماراهم خون آلود کرده ام(نجس کرده ام) شماها که اینقدربه طهارت ونجاست اهمیّت می دهید، حق دارید اگرهم در ودیوار صومعه رابا باده بشوئید! ضمن آنکه وقتی صوفیان شروع به شستنِ صومعه با باده کنند، باده ای که دردست دارند ازطرف حافظ "حق" شمرده شده است. به عبارتی حافظ ازهمه سو صومعه وصومعه داران را باتوپخانه ی طنز وطعنه وکنایه به توپ بسته است‌!
البته این به توپ بستن ها نه ازسرکینه وخصومت، بلکه در راستای آگاهسازیست. آگاهسازی مردمی که فریب خورده ودردام ِ این شیّادانِ حُقّه بازگرفتارشده اند.
باده وشراب درنظرگاهِ صوفیان نجس است. حافظ ازروی تمسخر ومزاح به صوفیان پیشنهادمی دهد که خون دل مرا با باده بشوئید باده خوب تمیزمی کند!
امّا ازاین جهت که باده درنظرگاهِ حافظ بهترین تمیزکننده ی رنگِ ریاست، به صوفیان پیشنهادمی دهد که اگرشراب وباده راهمانندِ زرتشتیان ومسیحیان واردِ صومعه کنید وشروع به باده خواری کنید اندک اندک ریاکاری وتظاهررانیزبه کنارگذاشته وبه پاکی می رسید!
دلم زصومعه بگرفت وخرقه ی سالوس
کجاست دیرمُغان وشرابِ ناب کجا؟
از آن به دیر ِمُغانم عزیز می‌دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
ازآن : ازآن رو
دیرمُغان: عبادتگاهِ زرتشیان
این بیت نیز ازآن بیتهای بحث برانگیز است. حافظ دراینجا به صراحت، ارادت وتعلّق ِ خاطر خودرا به مذهبِ نیاکانمان نشان داده است. امّا آنهایی که از نیاکانمان دل خوشی ندارند براین باورند که منظور از" دیرمُغان" مَحفل ِ اُنس واُلفتِ عارفانِ مسلمان است نه عبادتگاهِ زرتشتیان!! درصورتی که مطابق تمام لغتنامه ها دیر مُغان همان عبادتگاه ومعبدِ زرتشتیان است نه چیزدیگر.
معنی بیت: ازآن رو من درمعابدِ زرتشتیان حُرمت و جایگاهِ ویژه ای دارم که آن آتشی را که زرتشتیان مقدّس می شمارند وهرگزخاموش نخواهدشد،بی وقفه وهمیشه دردل من بوده وخواهدبود. حافظ مثل همیشه ازاین آتش دومعنی گرفته است. یکی همین آتش معابد زرتشتیان ودیگری آتش عشق. حافظ این دورا بگونه ای درآمیخته است که معنای سوّمی نیزدراین میان تولید شده وآن اینکه: آتش ِمعابدِ دیرمغان نیزدرواقع همان آتش‌عشق زرتشتیان است که به اهورامزدا دارند. باید یادآورشد که زرتشتیان ازنگاهِ اعراب آتش پرست معرفی شده اند وگرنه هرگزآنها آتش پرست نبوده وقبل ازاعراب توحیدی وخداپرست بودند. واین ازافتخاراتِ باستانی ماست که ازابتدا آن زمانی که اعراب بُت های گوناگون می پرستیدند نیاکانِ ما موّحد وخداپرست بودند.
گرچه ابیاتِ زیادی دردیوان حافظ وجود دارد که بصراحت حاکی ازاین است اوارادتِ خاصّی به زرتشت و دین نیاکانمان داشته است.
آن روزبردلم درمعنی گشوده شد
کزساکنان درگهِ پیرمُغان شدم
امّا این ابیات اثبات کننده ی این موضوع نیست که حافظ به دین زرتشت گرویده بود. بنظرچنین می رسد که حافظ به همه ی فرهنگ ها،مکتب ها ومذهب ها توجّه داشته، لیکن درنهایت به یک نوع آزاداندیشی رسیده است. دین اوعشق وانسانیّت ومذهب اومهرورزیست.
من نخواهم کرد ترک لعل یار وجام می
زاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است.
چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دَماغ پُر ز هواست
پُرزهوا: پر ازامید و آرزو و خیال است.
ساز: آلتِ موسیقی مثل تارونی و.....
پرده: موسیقی،تغییرارتعاشی میان دونُتِ موسیقی
دماغ : ذهن،مغز،مشام
معنی بیت: مطرب چه نوع سازی می زد؟ چه مهارتی داشت وچه ارتعاشی باتغییرنت ها ایجاد می کرد که هنوز که هنوزاست بااینکه عمرم بسرآمده، ازیاد وخاطرمن بیرون نرفته،مشام وذهن من پرازآرزوها وخیالات است.
آهنگی که شاعراز یک مطربِ ماهرشنیده، بسیارخیال انگیز بوده که درضمیرشاعرماندگارشده است. این مطرب می تواند همان مطرب عشق بوده باشد که ساز ونوایش درهمه ی زمانها درگوش عاشقان طنین خیال انگیز می افکند.‌
مطرب عشق عجب سازونوایی دارد
نقش هرپرده که زد راه به جایی دارد
ندای عشق تودیشب دراندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوزپُرزصداست
پُرز صداست: پر از ندای عشق است.
دیشب می تواند همان روز ازل وروز خلقت بوده باشد. آن روز که معشوق اَزل با دستان مهربان خویش، گِل وجود ِ آدمی رابا باده ی عشق ومحبّت می سرشت.
آهنگ ِ عشق ومحبّتِ تو دیشب درضمیر من پیچید وجاودانه شد. هنوز که چندین زمان وچندین سال سپری شده، فضای سینه وجان من پُرازشور وغوغاست.
آتش عشقی جاویدان در درونِ سینه ی چون دیگ جوشان من روشن شده که هرگزخاموش شدنی نیست.
درازل دادست ماراساقی لعل لبت
جرعه ی جامی که مدهوش آ جامم هنوز

تماشاگه راز در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:
معانی لغات غزل (94)
دلنواز: نوازش دهنده دل، دل‌آرام، مهربان.
نکته: سخن پاکیزه و بکر، مطلبی که با دقت نظر درک آن ممکن باشد، مضمون لطیف.
نکته‌دان: داننده مضامین لطیف و بکر.
خوش: خوب.
مخدوم: صاحب اختیار خادم، سرور، فرمانده، آمر به خدمتگزار.
مخدوم بی‌عنایت: (استعاره) معشوق بی‌ملاحظه و نامهربان.
ولی: نامی از نامهای خدای تعالی، در اصطلاح صوفیه به معنای پیرومراد، فانی در خویش و باقی به مشاهده حق تعالی، دوست صدیق و یار نیکان.
ولی‌شناسان: عارفان وشناسندگان مردان‌حق‌که اخفای‌حال‌خود‌کنند، شناسندگان‌مقربان الهی.
مپیچ: درگیرمشو.
به غمزه: با ناز و کرشمه.
کوکب: ستاره.
کوکب هدایت: ستاره راهنما، ستاره‌یی که در شب مسافران را راهنمای جهت است (جدی)، اشاره به آیه شریفه 16 سوره نحل: و علامات و بالنجم هم یهتدون. و علامات و به ستاره‌یی ایشان راه می‌یابند.
نهایت: انتها، پایان.
بدایت: آغاز.
بردی آبم: آبرویم را بردی.
روی از درت نتابم: از درگاه تو رو گردان نمی‌شوم.
رعایت: مراعات، منظور نظر وزیر حمایت.
چارده روایت: در زمان حضرت رسول اکرم (ص) کاتبان وحی آیات نازل شده توسط نبی اکرم (ص) را می‌نوشتند لیکن به سبب متداول نبودن اعراب و نقطه و دستورات نحوی، اشکالاتی در قرائت پیش می‌آمد که تا پیامبر (ص) در قید حیات بودند توسط ایشان رفع می‌شد. بعد از رحلت حضرت رسول اکرم (ص) و وفات بعضی از کاتبان، ضرورت تدوین نسخة صحیح قرآن حس شد و در زمان خلفاء اربعه در این امر مهم کوششهای پی‌گیر به عمل آمد. مبنای کار براین بود که زیدبن ثابت که خود یکی از کاتبان وحی بود یک هیئت 12 نفری از افراد صلاحیت‌دار را تشکیل و در طول مدت 6 سال 7 نسخه ازقرآن کریم تهیه و هر نسخه توسط یک قاری به بلادی ارسال شد تا مسلمین آن بلاد را تعلیم دهند. این هفت قاری هرکدام دو راوی داشتند و قرائت قرآن بوسیله این چهارده راوی، متداول و به ما رسیده است و این مختصری است از چگونگی وشرح کتابت و قرائت و انتشار قرآن در صدر اسلام.
گرخود: اگرهم، حتی اگر.
به سان: به مانند.
معانی ابیات غزل (94)
(1) از آن یار دلنواز تشکری به همراه شکایتی با هم دارم و اگر تو در عشق نکته‌سنجی به این حکایت گوش فرادار.
(2) هر خدمتی که کردم بدون مزد و منت بود. خدایا مخدوم بی‌التفات نصیب کسی نشود.
(3) کسی به رندان قلندر توجهی ندارد گویی آنهایی که اولیای صادق و یکرنگ را می‌شناختند از این ولایت رفته‌اند.
(4) الف: ای دل، درکمند سرزلف او نیفت زیرا در آنجا چه بسیار سرهای بریده بی‌گناه را خواهی یافت.
ب: ای دل به دنبال کشف پیچیدگیهای راز آفرینش مباش که چه بسیار سرهای بی‌گناه بر سر این کار رفته است.
(5) با رضایت و تأیید تو چشمانت با غمزه و کرشمه سبب ریختن خون ما شد. عزیز من حمایت و پشتیبانی از خونریز روا وشایسته نیست.
(6) در این شب تیره و تار، راه مقصود و هدف را گم کرده‌ام. این ستاره جدی هدایتگر برای راهنمایی من از گوشه‌یی سربرآور.
(7) به هر سو که رفتم جز ترس و وحشت چیزی عایدم نشد. از این بیابان و راه بی‌پایان بپرهیز و برحذر باش.
(8) چگونه می‌توان پایانی برای این راه تصور کرد. راهی که در بدو امر از صد هزار منزل بیشتر به نظر می‌رسد.
(9) با اینکه سبب آبروریزی من شده‌یی، روی از تو بر نمی‌گردانم، چرا که تحمل ظلم و جور از دوست، بهتر از مراعات از طرف دشمن است.
(10)حتی اگر به مانند حافظ بتوانی قرآن را با چهارده روایت قرائت کنی، باز باید عشق به فریاد تو برسد (تا از راه عرفان رستگار شوی).
شرح ابیات غزل (94)
وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحرغزل: مضارع مثمن اخرب
*
شیخ عطار:
ای پرتو وجودت در عقل بی نهایت هستی کاملت را نه ابتدا نه عایت
اوحدی‌مراغه‌یی:
بد می‌کنند مردم ز آن بی‌وفا حکایت
وآنگه رسیده ما را دل دوستی به غایت
کمال‌خجندی:
ای ابتدا دردت هر درد را نهایت
عشق ترا نه آخر شوق ترانه غایت
عمـاد‌فقیه:
جایی که خون عاشق ریزند بی‌جنایت
سهل است بی‌دلان را بودن در آن ولایت
دربارة قراء سبعه شاعری نام آنها را در شعر زیر آورده است:
استاد قرائت بشمرپنج و دو پیر
بو عمر و علا و نافع و ابن کثیر
پس حمزه و ابن‌عامر و عاصم دان
زین جمله کسائی شمر و هفت بگیر
هریک از این قاریان دو راوی داشته که توسط این چهارده نفر چگونگی قرائت این استادان هفت گانه به ما رسیده است.
****

میر ذبیح الله تاتار در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

سلام
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
(01) ای ساقی جامی به گردش در آور و آن را به من ده ، زیرا عشق در آغاز آسان به نظر آمد اما بعد مشکها رو نمود.
مصرع اول عربی میباشد ؛ الا حرف ندا (هان )
یا ایها الساقی ای ( تقسیم کننده شراب)
ادر فعل امر به معنی (چرخاندن وبه گردش در آوردن )
کاساً به معنی ( جام یا کاسۀ )
ناولها فعل امر از مناوله به معنی (چیزی را به کس دادن ویا دراز کردن).
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
(02) به امید آنکه باد صبا آخر گره ای از سر زلف توبکشاید ، از پیچ و تاب زلف مجعد مشکبویش چه خونی در دلها افتاد.
جعد : موی مجعد، مصدر به معنی اسم مفعول
درمصرع دوم بیت میتوان هم مُشکین وهم مِشکین خواند .
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
(03) من درمنزل معشوق امنیتی برای عیش و شادی ندارم زیرا پیوسته ، صدای جرس بلند است که بار ها را ببندید.
منزل :جایگاهی که کاروان درسفر بارهای خویش وقافله را بر زمین میگذارند وبعداز آنجا حرکت میکنند ، محل فرود.
جرس : زنگ مراد از زنگی که در گردن شتر بسته شده باشد وکاروانیان را از حرکت کاروان آگاه سازند ، وآهنگ حرکت را اعلام نماید.
مقصود اینکه در این دنیا که خطر مرگ ، مثل بانگ جرس که به کاروانیان اعلام حرکت میکند ، هردم مارا تهدید مینماید، چگونه با خیال آسوده عیش وشادی کنیم.
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
(04) اگرپیرمغان بگوید مصلی ات را با شراب رنگین کن بپذیر ؛ زیرا روندۀ راه طریقت از رسوم منازل بین راه بی اطلاع نیست.
پیر مغان : شراب فروش ، مسلمین قدیم شراب را از دو جا بدست میآوردند یکی از مسیحیان و دیر ها دیگری از مجوسان یعنی مغان . شعاری هم هست شراب خوب نیست از از خم مجوسی باشد که روی آنرا عنکبوت گرفته باشد .
سالک : رونده راه حق سالک ابتدا طالب هست وطلب نتیجه احساس نقص و تنبه ومیل به کمال است که پس از یافتن پیری ومرید شدن در پرتو راهنمایی او سیر کمالی میسر میشود . وطالب مردید سالک جازم ومجذوب میگردد.
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
(05) شب تاریک و ترس از امواج وگردابی اینگونه هولناک ؛ آنها که بر ساحل دریا آسوده می گذرند کی حال ما را میدانند.
برای نشان دادن حال وحشت و سرگردانی خود در جست وجوی راز خلقت ، نمای از وحشت شب دریا وطوفان ساخته ، وآنرا در برابر آرامش سواحل آرام قرار داده است . خودرا به عنوان سالک راه طریقت به کسی تشبیه کرده که شبی تاریک برکشتی نشسته وبیم موج و گرداب شک و گمراهی ، وسرانجام گرداب هائل مرگ هرکدام به نوعی در این نما جلوه گرند.
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
(06) هرچه کردم براثر خود سری به بدنامی منتهی شد ؛ بی شک رازی که از آن گروه گروه سخن گویند ، پوشیده نخواهد ماند.
یعنی به جای اینکه رسوم متعارف جامعه را رعایت کنم خودسرانه به دنبال تمنیات دل رفتم واین سبب بدنامی من گردید، واکنون مردم گروه گروه از این بدنامی سخن میگویند،چنین است که این راز پنهان نخواهدماند.
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
(07) اگر حضور قلبی میخواهی پیوسته او را درنظر داشته باش ؛ هر وقت به کسی که دوستش داری برخوردی ، دنیا را وا گذار وآن را نادیده بگیر.
تلق : ازفعل لقی یلقی به معنی ( کسی را دیدن یا باکسی برخورد کردند).
تهوی : ازفعل هوی یهوی به معنی ( دوست داشتن).
دع : صیغه امر ازفعل وَدَعَ یَدَعُ به معنی ( ترک کردن و واگذاشتن).
اهمِل : صیغه امر از فعل اهمَلَ به معنی (فراموش کردن).
حاصل معنی اینکه :
اگرمیخواهی حضور قلبی با معشوق داشته باشی ازیاد او غافل مباش ؛ ووقتی به معشوق رسیدی هرچه را که جز اوست نادیده بگیر.

مهدی مح در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹:

فاعلاتن مفاعلن فعلن

ر.غ در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - به شکرانه توشیح قانون اساسی:

با سلام مصراع اول بیت پایانی را تصحیح کنید به این صورت: ارجو کزین

مهدی کاظمی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۷ - داستان پیر چنگی کی در عهد عمر رضی الله عنه از بهر خدا روز بی‌نوایی چنگ زد میان گورستان:

جانهای مرده در این تن خاکی و جسم ما بوسیله این اوا (نغمه های درون اولیا)از جا و میپرند و بجنبش میفتند ومیگن این صداها بقیه صداها فرق میکنه و زنده کردن فقط کار نفخ الهییه چونکه ما مرده بودیم و بکلی عدم بودیم و با این بانگ همگی برخاستیم ..... بانگ الهی چه در حجاب و چه بیواسطه همونی رو میده مثل عیسی ع که به مریم داد و جهانی متبرک به او شد
جان هر یک مرده‌ای از گور تن
بر جهد ز آوازشان اندر کفن
گوید این آواز ز آواها جداست
زنده کردن کار آواز خداست
ما بمردیم و بکلی کاستیم
بانگ حق آمد همه بر خاستیم
بانگ حق اندر حجاب و بی حجاب
آن دهد کو داد مریم را ز جیب
ای به نابودی گرویده در زیر پوست تن و عالم صورت با اوای دوست ازین نابودی دست بکشین و سوی زندگی حقیقی برگردین و مطمئن باشین این اوازه خداونده گرچه از درون و گلوی بندگانش بیرون میاد ....خداوند گفته درون تو و درزبان و در دیدهء تو منم من رضایت و خشم توام
ای فناتان نیست کرده زیر پوست
باز گردید از عدم ز آواز دوست
مطلق آن آواز خود از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
مولانا در ادامه از از جانب خداوند به ما میگه که برو که بدون من نه میشنوی نه میبینی و ذکر میکنه که آفرینش تو بدانگونه اس که تو خود راز و سر هستی وچجوری میتونی بدون من جایگاه صاحب سر یعنی خود من باشی هرگاه همگی وجودت پر از من شد اونوقت منهم برای تو خواهم شد
((اشاره به حدیث قدسی(معنای این عبارت و حدیث این است :::که هر کس کارهایش خدایی و برای خدا ورضای او باشد خدا نیز برای اوو پشتیبان و تایید کننده او است . به عبارت دیگر معنایش این است که هر کس در راه خدا باشد و برای او کار کند نتیجه این است که خدااو را تنها نمی گذارد و او را یاری می نماید .)))
.
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
رو که بی یسمع و بی یبصر توی
سر توی چه جای صاحب‌سر توی
چون شدی من کان لله از وله
من ترا باشم که کان الله له
مولانا در ادامه از قول خداوند عالم میفرماید که گاهی تو را تو خوانم و گاهی تورا من میخوانم و هرچه بگویم مهم اینست که من همچو افتاب به این عالم وجود روشنی و زندگی میبخشم و هرکجا مثل مشکات یا چراغی بتابم اونجا زندگی شکل میگیره و یه عالم مشکلاتشون حل میشه و اگر تاریکی در درون توی انسان هست که توسط آفتاب ازبین نرفته از کلام و اراده ما بروشنی صبح بدل میشه.... خداوند در روز خلقت ادم ع را از علم خودش و از اسما الهی اموزش داده و این علم رو در نهادش قرار داده و مابقی مردم علوم رو ازین راه کسب میکنند
(((مرحوم حضرت آیت الله العظمی بهجت می فرمود: منظور از اسما در آیه‌ی (و علم ادم الاسماء کلها)()؛ (و تمامی اسما را به حضرت آدم(ع) آموخت.) علم به حقایق است که موجب امتیاز انسان از حیوانات بلکه فرشتگان می‌گردد. بنابراین، مقصود از «اسما» حقایق اسما است نه تنها اسم بدون مسمی، که به جهت وحدت اسم و مسمی، اسم بر مسمی اطلاق شده است؛ و (باسماء هولاء)(3), (به اسامی اینان) در ذیل آیه یعنی «هولاء المسمیات»؛ (به این مسمی‌ها)، زیرا علم به اثر تفصیلا، علم به موثر است اجمالاً و حقیقت مطلب، همان خداشناسی است.

سوره بقره، آیه 31)))
گه توی گویم ترا گاهی منم
هر چه گویم آفتاب روشنم
هر کجا تابم ز مشکات دمی
حل شد آنجا مشکلات عالمی
ظلمتی را کآفتابش بر نداشت
از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت
آدمی را او بخویش اسما نمود
دیگران را ز آدم اسما می‌گشود

مهران در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۱۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۶ - بیان آنک نفس آدمی بجای آن خونیست کی مدعی گاو گشته بود و آن گاو کشنده عقلست و داود حقست یا شیخ کی نایب حق است کی بقوت و یاری او تواند ظالم را کشتن و توانگر شدن به روزی بی‌کسب و بی‌حساب:

مولوی بر خلاف دفتر اول که می گه:
ای دریغا لقمه ای دو خورده شد
جوشش فکرت از آن پژمرده شد،

در این دفتر سوم این رو می گه:
دوش چیزی خورده‌ام ور نه تمام
دادمی در دست فهم تو زمام
دوش چیزی خورده‌ام افسانه است
هرچه می‌آید ز پنهان خانه است
که یعنی اصلا نفسی وجود نداره ک بخواد نابود بشه، اصلا شخصی وجود نداره که بخواد به عرفان برسه. همیشه همه اش کار او بوده. کار آنی که از پنهان خانه انجامش می ده. همه چیز، همه ی تصمیمات، همه ی اتفاق ها کار او بوده. نه گناهی وجود داره و نه کار ثوابی، نه خوبی و نه بدی. اصلا شخصی وجود نداره که بخواد گناه بکنه. همه اش اوست. و این ها همه بازیه. برای اینکه نفس را از بین ببری باید وجود داشته باشی.

۱
۳۱۹۹
۳۲۰۰
۳۲۰۱
۳۲۰۲
۳۲۰۳
۵۶۲۹