گنجور

حاشیه‌ها

۷ در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۵ - حکایت:

اگر هست مرد از هنر بهره‌ور
هنر خود بگوید نه صاحب هنر
واژه هنر که از آن ترکیبات بسیار ساخته میشود در اصل به معنی مرد شایسته یا بهمرد بوده است و از آنجا که از گذشته های دور یکی از جاهای نمود مردانگی گاه رزم و نبرد بوده است کسانی به نادرست هنر را به معنی جنگ و رزم دانسته اند ولی درست آن اینچنین است:
هنر=هونر=هو+نر
هو=خو=خوب،شایسته
نر=مرد
هنر=مرد شایسته،بهمرد

نادر در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

جناب حیدر زاده در اکثر منابع در نوش آمده، شما مطمئن هستید که درد نوش صحیح است؟

میترا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱:

درصورت امکان خوشحال می شوم اگر دانایی و شخص محققی بفرماید که منظور حافظ از هوشیار حضور و مست غرور و بحر توحید و آنگاه غرقه کنه چه بوده است؟

هادی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:

سلام.
بنظر حقیر این شعر درباره ی حضرت عباس (ع) و وقایع شهادت ایشان و شرح حال حضرت امام حسین(ع) می باشد.نظر دوستان در این باره چیست؟

سینا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۴:

جان او در جان تو گم گشت و دل از دست رفت
درد او از حد بشد گر می‌کنی درمان او
* بوی ابیات مولانا رو میده...چقدر جهان بینی عطار روی مولانا تاثیر داشته.!

خرم روزگار در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۶ - رسیدن شیرین به مشگوی خسرو در مداین:

مهناز گرامی
زود رخت بر بست، بخت شاگردیش به دو هفته نکشید و سایه دوستی دریغا شتابان بر گرفت.
یادش گرامی می دارم ، گرامی بداریم ، جز این چه میتوانیم کرد؟

ایمان سهیلی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۵۴ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

گفت:
الناس علی دین ملوکهم!
احسنت بر «ملوک» پر شوکت عصر جدید ما ٬ که چه کرده اند در گسترش و تعمیق خرافات! نمونه ی غلیظ و پررنگش ٬ حاشیه های نوشته شده بر این شعر!
وقتی زبان ها رو می برن و قلم ها رو می شکنن ، نقد خردمحور نه تنها فرصت بروز وظهور پیدا نمی کنه ، که کم کم به قول قدما ، مثل عنقا و کبریت احمر نایاب می شه ...
گسترش اعتقاد به پیشگویی وقایع ،
از نشانه های انحطاط فرهنگی یه جامعه ست.

یک خدای سر براه / پیشوایانِ گناه
مردمی بی گوش و چشم / نسل های اشتباه ...

علیرضا فاطمی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۲ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷:

سلام
بیت ششم
احوال ما
اصلاح بفرمایید.

علیرضا فاطمی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۲ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷:

سلام
بیت ششم
احوال ما
اصلتح بفرمایید.

حبیب حصیر در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۶:

در بیت دوم همین غزل (حرف شعله خویش را ....) اشتباه است درستش این است (حرف شعله ی خوی اش، با محیط سرکردم).
در بیت سوم مصرع دوم ( احوالی ) اشتباه است (احولی) درست است به فتح الف و فتح واو.
در بیت ششم مصرع اول (زکمین) درست نیست (از کمین) درست است.
بیدل هم در اخیر شعر اشتباه تایپی دارد. ممنون

سینا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۸:

ضمن عرض ادب و احترام
با توجه به وزن شعر خوانش سخن با سکون نون امکان پذیر نمی باشد. نون حتما باید با کسره آن هم به صورت اشباع (معادل مصوت بلند) تلفظ شود تا رکن اول (فعلاتن) صحیح باشد. همچنین بپذیر باید به صورت bepzir تلفظ شود تا رکن دوم با قاعده تسکین به صورت مفعولن( به جای فعلاتن) درآید. تنها در این صورت وزن این مصرع مطابق با رمل مثمن مخبون محذوف خواهد شد.
با تشکر

... در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۲۲ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » حکایت شبلی که گاه مردن زنار بسته بود:

البته من برداشت دیگه ای از این حکایت دارم.
شبلی هنگام مردن زنار می بنده تا تظاهر به کفر کنه. شخصی از شبلی می پرسه که الان چه وقت زنار بستنه؟
شبلی در جواب میگه از غیرت ابلیس می سوزم و بهش حسودیم میشه. چرا باید «لعنت» خدا فقط برای ابلیس باشه؟ چرا این خطاب «لعنتی» به من تعلق نمی گیره؟ پس منم کافر میشم که لایق لعنت خدا بشم.
شبلی از اینکه به اسم ابلیس از طرف خدا چیزی اضافه شده (لعنت) و به اسم خودش چیزی اضافه نشده، به ابلیس حسودی می کنه. ولو اینکه اون اضافه، لعنت باشه. در واقع لعنت و رحمت، لطف و قهر و ... از طرف معشوق، فرقی برای عاشق نداره و مهم اینه که چیزی از معشوق به عاشق برسه.
عطار هم در ادامه همین مسئله رو توضیح میده که اگر احساس کردی از دست شاه سنگ با گوهر برات تفاوت داره، مرد این راه نیستی. طلب واقعی اینه که به سمت سنگ زدن معشوق هم بشتابی.
با احترام.

بهنام در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:

حسین فکر کرده چون ابروی یار خَم هست و غدیر هم "غدیرِ خَم "هست. منظور حافظ از هلال ابروی یار، عید غدیر خُم بوده.... مشکلی نیست. تو شعارت رو بده و برو. داروخونه نفت داره یا نه مهم نیست.

علیرضا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

با سلام خدمت دوستان و بردار گرامی که سرده را به سرزده پیشنهاد داده بود
بابد عرض کنم که سرده به معنای شراب بوده و درست می باشد

جلال الدین دست در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۷ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۳:

در شرح بیت:
کدورت تا نچیند جوهر شمشیر استغنا
به جای خون عرق میریزد از زخم شهیدانت:
در معنای کدورت در شعر جناب بیدل باید به دو نکته توجه کرد که اولا در بسیاری از اشاراتشان کدورت را چیزی شبیه همان غباری نشسته بر سطحی صاف و شفاف تعبیر کرده اند که البته این خود همان کدورت است و دور از ذهن نیست و دوم مقارنه کدورت با مسأله ی نفَس است، به ویژه که معمولا در این معنا یک قرابتی با آینه،مینا و امثالهم که سطحی صاف و صیقلی دارد نیز دیده میشود.
ضمن اینکه بارها در اندیشه ی جناب بیدل دیده ایم که بقایِ نفَس را غباری وجود آدمی دیده اند.
حال، معنای چیدن،به قطع چیزی نیست جز همان برداشتن و پاک کردن. پس کدورت حاصله از بقای نفَس و نفس را چیدن، پرغریب نیست....
حال این کدورت را یک جا سالک و عاشق به سعی و همت خود از میان میبرد،یک جا به مدد و امداد معشوق و مراد،که البته آن نخستین بدون اراده ی آن دومین صورت نمیتواند بستن...
و البته که ذات معشوق ، و معشوق بالذات ،مستغنی از هرچه در وهم میآید است. چه تیغ برآورد چه نه، چه تیغ به فنای عاشق زند چه نزند...
و این همان "جوهر" است؛ که به یک معنا همان ذات برندگی و صیقلی شمشیر، و هم ذات استغنای صاحب شمشیر...
مصراع دومین هم برای اهل شعر و صاحبان طبع لطیف پرواضح است....
نتیجتا،حاصل بیت از نگاه بنده که پرپیچیده نیست:
مادامی که به مدد و لطف حضرت حق،شمشیر استغنای خداوندی که البته از ایمان و کفر آدمی بی نیاز است، کدورت و غبار نفس و نفَسِ ما را از میان برندارد و ما را به منزل فنا نرساند،"که ما به پای خود از رفتن به آن مقام عاجزیم"، همه در شرم و خفت غوطه وریم و از افتخار خون دادن به راه دوست بی بهره....
.
در این باب شاید ایراد مقدری مطرح باشد که بگوییم بیدل در مصراع دوم که همه را "شهیدان" نامیده است، پس چه جای خون و عرق؟
پاسخ این است که بله. همه سالگان راه حق شهیدانند، "اما یکی مقام شهید معرکه دارد یکی ندارد".
و بیدل شاعر شهید و شمشیر و خون است، نه عرق شرم و حیا...
.
به این معنا این لطیفه را اضافه کنیم که:
بله! همه شهیدان راه اوییم؛ اما تا شمشیر استغنای او کار را تمام و یکسره نکند، کار ،تمام نیست....

حامدس در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

سلام
مصرع شعر باید اینطور باشد: در دایره قسمت ما نقطه ی پرگاریم
طبق نسخه ی قدسی و طبق کتاب جمال آفتاب علامه طباطبایی
در ضمن باید عرض کنم حافظ از عرفای بزرگ هست و نه فقط یک شاعر
کسی میتونه اشعار ایشون رو معنی کنه و حقیقتش رو بگه که به مقام حافظ رسیده باشه. مثل علامه طباطبایی که در کتاب جمال آفتاب اشعار رو توضیح دادن
سلام و رحمت بر روح فانی حافظ

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۱ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۲۷:

بنده این رباعی را با دوستان به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 9466

علی احمدی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۱ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹:

در بیت ششم به اشتباه خاتم را خام وارد نموده اید و در واقع شکل صحیح آن بدین صورت است:
نگین خاتم عشق است گوهر دل و نیست
به غیر حرف وفا نقش آن نگین ما را

۷ در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵:

صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه
این "هنر" که امروزه کاربرد بسیار دارد و از آن معنی های گوناگون گرفته شده در اصل به معنی مرد خوب و شایسته بوده چه که شایستگی مردان بیشتر در هنر رزم بوذه و از اینرو برخی آن را به جنگ معنی کرده اند
هنر=هونر=هو+نر
هو=خو=خوب=شایسته=قابل
نرینه شایسته

رضا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱:

هر چنـد پـیـر و خستـه دل و نـاتـوان شـدم
هر گـه کـه یـاد روی تـو کـردم جـوان شـدم
دراینجا نیزحافظ دست به خَلق پارادکس زده است. چیزی که به آن سخت علاقمنداست ودرآغلب غزلیّاتش حداقل یک یاچندموردپارادکس مشاهده می شود. پارادکس یعنی جمع ضدّین، دراین بیت حافظ بااینکه ازغم واندوه عشق پیر وخسته دل شده، ازنتیجه ی همین عشق نیزدوباره جوانی آغازمی کند!
معنی بیت: بااینکه ازغم واندوهِ فراق تو آزرده دل وناتوان وپیرشده ام امّا هرگاه که ازروی ماهِ تویادمی کنم دوباره نشاط وانرژی می گیرم وجوان می شوم.
آن شمع سرگرفته دگرچهره برفروخت
وین پیرسالخورده جوانی زسرگرفت
شکـر خـدا که هـر چه طلـب کردم از خـدا
بـرمـُنتـَهای هـمـّت خـود کامران شـدم
خدای راشکرکه هرآنچه راکه ازخدا می خواستم برآورده شدند وتمام ِ آرزوها ورویاهای من به حقیقت پیوست.
ساقیامی بده وغم مخورازدشمن ودوست
که به کام دلِ ما آن بشد واین آمد
ای گلـبـُـن جـوان بـر دولـت بـخور که مـن
در سـایـه‌ی تـو بـلـبـل بـاغ جـهـان شـدم
گلبُن جوان: نورسیده وتازه شکفته شده
بَردولت بخور: یعنی سعادتمندزندگی کنی، به ثمردهی برسی، میوه ی خوشبختی وسعادت ببینی
معنی بیت: ای معشوق نوجوان ای تازه گل شکفته که درسایه ی تو وازعشق ومحبّتِ تو طبع شعری من شکوفاشد ودرباغ جهان چون بلبلی غزلخوان گشتم آرزومندم که توهم به ثمردهی برسی وازمیوه ی دولت بهرمند گردی.
بیاکه بلبلِ مطبوع خاطرِحافظ
به بوی گلبن وصلِ تومی سرایدباز
اوّل زتَحـتِ و فـوقِ وجـودم خـبـر نبود
درمـکـتـبِ غـم تـوچـُنـیـن نـکته‌دان شـدم
تحت: زیر
فوق: بالا
تحت وفوقِ وجودم: بالاوپائین زندگانی، فرازونشیبِ هستی
قبل ازآنکه باعشق توآشنا شوم وجودم مثل برکه ی راکد بودهیچ هیجانی درزندگانی نداشتم،حرکت و پویایی وبالندگی نداشتم. ازوقتی که دچارعشق توشدم بااینکه به ظاهر غم واندوه ورنج کشیدم لیکن نکته های لطیف وزیادی آموختم وبالنده شدم،اکنون درمسیرکمال هستم واززیروبَم زندگانی شناختِ عمیقی پیداکرده ام
آنکه درطرزغزل نکته به حافظ آموخت
یارشیرین سخن نادره گفاارمن است
قـسمـت حـوالـتـم بــه خـرابـات می‌کـنــد
هرچندکایـن چـُنـیـن شدم و آنـچـُنـان شدم
قسمت : تقدیر وسرنوشت
حوالت کردن: هدایت کردن، رهنمون شدن
خرابات: مکانی درتقابل بامسجد ، جایی که قماربازان ،بی خانمانان وگناهکاران درآنجا سُکنی گزیند. امّا حافظ همانگونه که به رندِ لااُبالی شخصیّتی دیگربخشید وازاو یک اَبرانسانی پاک نهاد ووارسته خَلق کرد، خرابات رانیزدرهم کوبید وبانبوغ معماری بی نظیرخویش، دوباره مکانی برای وارستگان وپاک باختگان بَنانهاد. مکانی که درآنجاکسی دلیلی برای ریاکاری وتزویرندارد ومجبوربه دروغ گویی نیست.
معنی بیت: تقدیرمرا به خرابات رهنمون می شود،هرکاری می کنم وبه هرجا می روم دلم درخرابات است. بااینکه میل به خرابات مرا بدنام می کند وهزینه های زیادی ازلحاظ منزلتِ اجتماعی برمن تحمیل می کند لیکن هیچ راه دیگری پیش روندارم قسمتِ من این است که ازخرابات نشینان باشم،هرچند که درحال حاضرجایگاه خوبی ازلحاظ منزلتِ اجتماعی دارم وچه بسا اگرخراباتی شوم ممکن است وضعیّت اجتماعی به هم ریزد وتاوان سختی برمن تحمیل گردد،همه رامی پذیرم.
البته حافظ به قضاوقدر وقسمت، چنانکه زاهد اعتقاد دارد معتقدنیست. لیکن هرجا که سخن ازتقدیر وقضاوقدر می گوید عمداً به زبانِ زاهد وواعظ سخن می گوید تا دهان آنها رابربندد. می خواهدبگوید مگرشما نمی گوئید که هرکس تقدیری دارد ونمی تواند ازسرنوشتش فرارکند؟ پس من نیزقسمتم این است که رندِ خرابات نشین باشم، دیگرازمن انتظارنداشته باشید به مسجد بیایم وباشما به عبادت پردازم من تقدیرم این چنین است که درخرابات باشم.
اگرامام جماعت طلب کند امروز
خبردهید که حافظ به می طهارت کرد
آن روز بـر دلـم در مـعـنـی گـشـوده شـد
کـزسـاکـنـان درگـه پـیــــر مـغـــان شــدم
درموردِ "پیرمغان" قبلاًتوضیحات زیادی داده شده لیکن باتوجّه به اهمیّتِ موضوع دراین بیت دوباره توضیحاتی ارائه می شودتادربرداشتِ معنا ابهام صورت نگیرد. پیر میکده ،انسان عارف کامل ، پیر و مرشدِ حافظ حقیقتاً چه کسیست که حافظ این همه به اوارادت می ورزد وجزاوکسی راقبول ندارد؟!
بعضی هامعتقدند ازآنجا که درمذهبِ زرتشت، شرابخواری حلال است وزرتشت مخالف هرگونه جنگ وخونریزی بوده وکسی رامجبوربه پذیرفتنِ مذهبش نمی کرده،وسخنان ِ حافظانه ی زیادی ازاوبه جای مانده، توجّهِ حافظ رابه خودجلب نموده ووی ارادتمندِ زرتشت شده واو رابه عنوان پیر وراهنمای خویش پذیرفته است:
گفتم شراب وخرقه نه آئینِ مذهب است
گفت این عمل به مذهبِ پیر مغان کنند.
وبعضی دیگربراین باورند که این"پیر" اصلاً وجود نداشته ویک شخصیّتِ خیالی بوده است. حافظ وسواس زیادی داشته وچون کسی رالایقِ رهبری پیدانکرده، ناگزیر در کارگاهِ خیال دست به آفرینش یک پیری روشن ضمیربه سلیقه ی خود زده، به او شخصیّتِ کامل بخشیده،سپس وی رابه عنوان الگو و شاخص قرارداده تارفتارهای خودرا با اوتنظیم کند.
برای احتمالِ اوّلی دلایل فراوانی وجود داردبرای نمونه:
به باغ تازه کن آئینِ دین زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
ضمن ِ آنکه معنای لغوی ِ مُغان(جمع مُغ،روحانی زردتشتی) نیزاین احتمال راتقویت وتایید می کند .
به هرحال پیر مغان ِ حافظ،هرکه بوده باشد باتوجّه به ویژگیهایی که ازاوتوصیف کرده یک انسانِ کامل،آگاه،پاک نیّت ونیک رفتاری بوده است.
معنی بیت:
تاروزی که باپیرمغان آشنانشده بودم،تازمانی که بااندیشه های انسانی ونیّتِ پاک اوآشنایی پیدانکرده بودم، گویی که درجهالت ونادانی بسرمی بردم! ازروزی که این پیرپاک باطن ِ پاک اندیش ِ پاک رفتارراشناختم ناگاه درمعنی به رویم بازشد ومعنای هستی رابهتر وروشن ترفهمیدم.
به ترکِ خدمتِ پیرِ مغان نخواهم گفت
چراکه مصلحتِ خود درآن نمی بینم.
البته هیچکدام ازاین مستندات نمی توانددلیلِ زرتشتی بودنِ حافظ بوده باشد،چراکه حافظ جهان بینی خاصّ ومنحصربفردی دارد وبیشتر متمایل به آزاداندیشیست تامذهبی بودن! اودرچارچوبِ هیچ مذهبی جای نمی گیرد. اوبیش ازآنکه به مذهب بیاندیشد به عشق وانسانیّت ومحبّت می اندیشد. اوخودبه تنهایی یک مذهب ومَسلکِ تمام عیاربا محوریّتِ انسانیّت است وعشق درسرلوحه ی باورها واعتقاداتِ اوست. حافظ حافظ است وهیچ برچسبی براندیشه های جهانی اونمی چسبد.
جنگِ هفتادودوملّت همه راعذربنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند.
در شـاهـراه دولـت سَـــرمـد به تخت بخت
بـا جـام مـی به کام دل دوسـتــان شـــدم
"سـرمـد" همیشه ودایم وپیوسته
"تخت بخت" بخت واقبال به تخت تشبیه شده است .
معنی بیت : در طریق عشق که دایمی وپیوسته است برروی تختِ اقبال وخوشبختی، باجام شراب وهمراه بادوستان کامروا شدم.
مراذلیل مگردان به شکراین نعمت
که داشت دولت سرمدعزیز ومحترمت
از آن زمان که فتنه‌ی چشمت به من رسید
ایـمــن ز شــرّ فتنه‌ی آخــر زمـان شــدم
ازاین بیت نیز دوجورمی توان برداشت کرد .یکی اینکه آشوب وبلایی که ازچشمانِ برمن فرودآمده چنان عظیم وطوفانی هست که حتّا فتنه ی آخرالزّمان نیزدرمقایسه بااین فتنه ناچیزاست. کسب که فتنه ی چشمان تورا تجربه کرده باشد ازفتنه ی آخرالزّمان هراسی نخواهد داشت.
برداشتِ دوّم:
دراین برداشت می توان پارادکس زیبایی رانیزشاهدبود. شاعرگرفتارفتنه ی چشم یارشده،لیکن همزمان ازشرّ فتنه ی جهانی که همه ی جهان رافرامی گیرد دراَمان مانده است!.
ازآن روزی که من گرفتارفتنه وافسونِ چشمان توشدم به نوعی بیمه شده ام دیگراز هرنوع فتنه ای حتّا ازفتنه وآشوبِ آخرالزّمان که گویند کسی را قدرت فرارازآن نخواهدبود رهایی یافته ام گویی که اَمان نامه ای دریافت کرده باشم ازهرآشوب وبلایا آسوده خاطرشده ام.
معمولاً اغلبِ شاعران دراثر فتنه وآشوبِ چشم یار همه ی دارایی وهستی خویش رامی بازند وازدست می دهند. امّا درفرهنگِ حافظانه موضوع کاملاً برعکس است! حافظ به میمنتِ فتنه ای که ازچشم یار دریافت می کند چیزهای زیادی بدست می آورد!
چه فتنه بود که مشّاطه ی قضاانگیخت
که کردنرگس مستش سیه به سرمه ی ناز
مـن پـیـر سال و مـاه نی‌ام یـار بی وفـاست
بـر مـن چو عـمـر می‌گـذرد پـیـر از آن شــدم
عمر: استعاره ازیاراست. امروزه نیزموردِ استفاده قرارمی گیرد. اگرکسی یکی را زیاد دوست داشته باشد بگوید توعمرمنی.
من ازگذشتِ روزگارنیست که پیرشده ام من کهنسال نیستم یاربی وفایی می کند وازمن عبورمی کند، یاازکنارمن باسرعت می گذردبی آنکه توجّهی به من بکند،ازاین هست که‌ من پیردیده می شوم.
گرچه پیرم توشبی تنگ درآغوشم گیر
تاسحرگه زکنارتوجوان برخیزم
دوشـم نـویـد داد عنـایـت که حافـظا
بـاز آ که مـن به عـفـو گناهـت ضـمـان شـدم
"دوشم نوید داد" : شب پیش ، دیشب مرا نوید داد.
"عنایت": لطف و توجّه خداوند ضمان شدم :ضامن شدم
معنی بیت : دیشب عنایت خداوندی شامل حالم شد و به من مـژده داد که ای حافظ بیا به سوی حق و روی به درگاهم بیاور که بخشش گناهانت را خودم ضمانت می کنم .
گرمی فروش حاجتِ رندان اَداکند
ایزدگنه ببخشد ودفع بلا کند.

۱
۳۱۹۳
۳۱۹۴
۳۱۹۵
۳۱۹۶
۳۱۹۷
۵۴۹۵