حمید در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱:
سلام، آقای امین شما باید به کلماتی که در ادبیات عرفان به کار رفته شده است و چگونه وارد ادبیات شده اند باخبر باشید.
مثال: سافی در معنی اصلی خود کسی است که آب و شراب می ریزد ولی در ادبیات عرفان به معنای فیض الهی است.
عرفان در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:
سلام.
داشتم فکر میکردم که "داغ" در مصراع دوم بیت اول چه جایگاه و تناسبی داشته. آیا معنی ای داره که جور در بیاد. آیا مثلا کلمه اصلی همون "جای" نبوده که بشه: "جای تو دارد این دلم جای دگر نمی شود"...و اینطور معنی بده که دل من جای توست و چیز دیگری در آن جای نمیگیرد و جا نمی شود.
دوستان کسی راهنمایی دارند؟
ارش در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:
به راستی که حضرت مولانا درست میفرماید که :
هرکسی از ظن خود شد یار من ... از درون من نجست اسرار من
دوستان نظرات جالبی رو مطرح کرده بودن ...
مهدی کاظمی در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۸ - در بیان این حدیث کی ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعر ضوا لها:
پیامبر میگفت دم بدم درین روزها رایحه و الطاف خوش الهی بیشتر میرسد بگوش و هوشیار باشید اگر طالب فیض ربانی هستید درکمین باشید که این باد خوش وزید و به هرکس که خواست جان بخشید و رفت ولی باز هم نفحه دیگری وزیدن گرفت مراقب باش ازین یکی درغفلت نباشی ای بزرگوار .....مولانا درمان سوختن جانهامان را در اتش حرص و شهوت رو با رایحه و لطف دوست میدونه و همینطور هم درمان مردگی و افسردگی هامان رو با زندگی یافتن ازین بوی خوش میدونه
گفت پیغامبر که نفحتهای حق
اندرین ایام میآرد سبق
گوش و هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت
نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش
تا ازین هم وانمانی خواجهتاش
جان آتش یافت زو آتش کشی
جان مرده یافت از وی جنبشی
جان ناری یافت از وی انطفا
مرده پوشید از بقای او قبا
این جنب و جوش در جانها از پاکیزگی حضور حضرت است و مثل جنبیدنهای عالم حیوانی نیست( معنی دیگر اینکه زنده شدن به حضرت مانند رویش درخت طوبی در بهشت جان ماست) ..این جنبش اگر بر زمین و اسمان نازل شود در یک زمان ازترس زهره هاشون آب میشود برهمین اساس از قبول این امانت الهی سرباز زدند ..اشاره است به ایه ای بدین مضمون ::«اِنّا عَرَضنا الاَمانَةَ علی السَّمواتِ و الارْضِ و الجبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنها وَ حَمَلَها الاِنسانُ اِنَّهُ کانَ ظلُوما جَهولاً؛ بی گمان، ما امانت (تکلیف) را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، اما آن ها از برداشتن آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و انسانْ آن را به دوش کشید، راستی که او بسیار بیداد پیشه و نادان است.»
اگر اینطور نیست پس چرا در ادامه ایه از ترسیدن کوها دلخون شدن اسمانها صحبت بمیان اورده شده ...
تازگی و جنبش طوبیست این
همچو جنبشهای حیوان نیست این
گر در افتد در زمین و آسمان
زهرههاشان آب گردد در زمان
خود ز بیم این دم بیمنتها
باز خوان فابین ان یحملنها
ورنه خود اشفقن منها چون بدی
گرنه از بیمش دل که خون شدی
مولانا در بیت بعدی میفرماید دیشب این احوالات برای ما روشن میشد که مانعی برای آن پیش امد و اون مانع رو به خوردن چند لقمه تشبیه میکنه حالا این غذا چه بوده که راه دریافت های الهی رو بسته بود رو در ابیات بعد میفرماید که این اضطراب و خارخار درجان ما از برای لقمه هاییست که روزانه بدنبال ان میدویم میفرماید مراقب دست و پاهایتان باشید که برای بیرون کشیدن این خار وسوسه دچار مشکل میشوید چونکه خار ریز رو در دست پیدا کردن خیلی سخته و اشاره میکنه به آثار این حرص و طمع در روح و روان ادمی که مثل خاری پیدا کرده محل دقیقش سخته و انسان رو به انحراف میکشونه
دوش دیگر لون این میداد دست
لقمهٔ چندی درآمد ره ببست
بهر لقمه گشته لقمانی گرو
وقت لقمانست ای لقمه برو
از هوای لقمهٔ این خارخار
از کف لقمان همی جویید خار
در کف او خار و سایهش نیز نیست
لیکتان از حرص آن تمییز نیست
اون لقمه ای که گوارا به اصطلاح مولانا مانند خرما دیده ای خار بدون که تو بسی در اشتباه هستی و عشق لقمه و نان کورت کرده
خار دان آن را که خرما دیدهای
زانک بس نان کور و بس نادیدهای
پس جان یک انسان (لقمان) که جایگاه و گلستان خداست چرا باید زخمی خاری کوچک باشه یعنی باید حواسمون به لقمه های زندگیمون باشه تا خار زندگی در جان ما فرو نره .... این لقمه های رو میشه به حرص..طمع و لقمه های شهوت و هرچیزی که در طی روزمره گی هامون غذای نفسمون میشه تشبیه کرد ....مولانا در بیت بعد این وجود خاکی مارو به شتری مثال میزنه که بخوردن خار عادت کرده وسوار براین شتر و جان الهی ماست مولانا درینجا از مصطفی زاده بودن این جان الهی صحبت به میان میاره که یعنی برگزیده شدهء خداوندیست
جان لقمان که گلستان خداست
پای جانش خستهٔ خاری چراست
اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفیزادی برین اشتر سوار
ای شتر دسته گلی بزرگ و خوشبو بر پشت تو سواره که از رایحه اش و عطرش دردرون تو صدها گلزار و گلستان روییده میشه ولی میل تو سوی خار مغیلان و ریگ بیابان است و دریغا که نمیتونی گلی بچینی ازین خارستان ...یعنی میل و گرایش این وجود خاکی ما سمت چیزهای بی ارزش و پوچه و توی اونها بدنبال خوشبختی میگردیم توی لذتهای آنی و زودگذر خودمون رو گم میکنیم مثل کسی میمونیم که دنبال خوشبختی ازین کوچه به کوچه دیگری میره و هی میپرسه که این گلستانی که میگن کجاست ؟میفرماید تا این خار رو از پا بیرون نکشیم چشم ما قادر بدیدن این گلستان نیست و الکی جولان میدیم
اشترا تنگ گُلی بر پشت تست
کز نسیمش در تو صد گلزار رست
میل تو سوی مغیلانست و ریگ
تا چه گل چینی ز خار مردریگ
ای بگشته زین طلب از کو بکو
چند گویی کین گلستان کو و کو
پیش از آن کین خار پا بیرون کنی
چشم تاریکست جولان چون کنی
ادمی که از بزرگی و مقام در جهانی نمیگنجد ببین چگونه بر سر خار خوردن دنیوی مشغول شده و در بازی این نفس و لذات جسمانی نهان گشته و مخفی شده ..... مولانا با اشاره به حدیثی که نشانگر توجه پیامبر اکرم ص به عایشه است (کلمینی یا حمیرا کلمی) و درخواست دل دادن عایشه(حمیرا) به اوست مبحث تازه ای رو باز میکنه که در زبان عربی مثل این کلمه :::حمیرا ::: جان و روح رو هم مونث خطاب میکنن و اینکه روح و جان ما عالی تر از مرد و زن بودن هست ازین موضوع هم باکی نداره و میدونه که بدین ترتیب معشوقه بیان میشه مولانا متذکر میشه که این جانی که ازش دم میزنه همان وجهه الهی ماست نه اون جانی که در طبیعت در سطوح و شعور پایینتر وجود داره و با خوردن جسمانی و حیوانی فربه تر میشه....
آدمی کو مینگنجد در جهان
در سر خاری همی گردد نهان
مصطفی آمد که سازد همدمی
کلمینی یا حمیرا کلمی
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
این حمیرا لفظ تانیشست و جان
نام تانیثش نهند این تازیان
لیک از تانیث جان را باک نیست
روح را با مرد و زن اشراک نیست
از مؤنث وز مذکر برترست
این نی آن جانست کز خشک و ترست
این نه آن جانست کافزاید ز نان
یا گهی باشد چنین گاهی چنان
همیرضا در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸:
@حسین ادهمی:
اشکال وزنی ندارد. سکته عروضی دارد و در آن جزء دوم وزن (فعلاتن) به (مفعولن) تبدیل شده که مجاز است.
حسین ادهمی در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸:
بیت آخر، مصرع اول اشکال وزنی دارد.
(( مجلس یاران بی ناله سعدی خوش نیست))
از آنجا که از شیخ اجل چنین اشتباهی باید است؛
لطفا اگر از بین دوستان کسی صحیح آن را میداند اعلام کند
بابک بامداد مهر در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:
دلبرانند که دل بر(میوه وحاصل)ندهد بی برشان(بدن و پهلوی آنان).
خلاصه اینکه دلبرانی هستند که دل بدون بهره گیری ازنزدیکی ودمخوری باآنان رسیده نمی شود وثمری نمی دهد
... در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸:
حسین جان
متاسفانه قانع نشدم. اساس آثار مولانا رو همون تفکراتی تشکیل میده که شما باهاشون مخالفید و البته من بین خرافات مذهبی و عقاید مولانا تفاوت بسیاری قائلم. به هر حال ترجیح میدم بیشتر از این به این گفتگو ادامه ندم چون به نظرم به بن بست رسیده. ممنون از شما.
سید سهراب میرجوادی در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:
سوالی هم از بانیان گنجور دارم چرا بسیاری از اشعاری را که میبینم در سایتتون ناقصند و ابیاتی ازشون رو حذف کردین و با تحریف اونها رو میزارین
برای سایت خوبی چون شما زیبنده نیست که به اشتباه بیندازین کسانی رو که این اشعار رو از توی سایتتون میخونن
لطفا اصلاح کنید ممنون
سید سهراب میرجوادی در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸:
درود به همگی جناب بی دل از روی نامشون مشخصه دیگه جای سخنی نمی ماند
سوال اینجاست که چه کسی میتونه ادعا کنه درباره دیگران و قضاوت کنه و نظر بده حال آنکه شیخ عطار رو اصلا ندیدیم و نشناختیم
نظر شمای بی دل هم فقط برای خودت محترم است برای دیگران بازگو نکن که از عقل و خرد هیچ بهره ای نبرده ای
reza vahdani در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۳۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶:
بت: استعاره از معشوق است
بربط: ساز عود
بساز: بنواز
شب در سیاهی به یک غلام هندی مانند شده است.
مصطفی فریدی در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۱۰ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:
ترجمه بسیار عالی بود. به نظرم آنهایی که ترجمه را نقد کرده اند در مورد شعر و شاعری بیگانه اند.واااااااااااقعا لذت بردم از ترجمه
کمال داودوند در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱:
یوم دانشجو
جمع این رباعی از 7796
همایون در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۵:
این گونه دیدن یعنی کامل شدن در هستی و این که هستی در بطن خود زیبایی نهفتهای دارد بی آنکه ظاهر شود
مرد خدا دان اون را میبیند بر عکس مرد خدا خوان که همیشه از خدا طلبی دارد
سام و نریمان و رستم خوی پهلوان دارند و هرگز از خدا طلب روزمره ندارند بلکه در راه پهلوانی خود هر گاه که
نیاز باشد خدا را یاد میکند و خدا هم بصورت سیمرغ به یاری میآید و در این تردیدی نیست
آنکه یگانه است همواره میرسد غیبت نمیکند
جان عاشق این را خوب میداند برای همین پهلوانی میکند
همایون در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۳:
عشق یگانه است با یک و عدد یک سر و کار دارد و ریاضیات خودش را دارد
هم معشوق یکی است و هم عاشق یکی بین است اگر اینطور نباشد عشق به بیماری مبدل میشود
هستی هم با یک کار میکند اگر یک نبود هیچی نمیبود و وقتی هیچی نباشد آنوقت یک هست
این غزل زیبا هم قافیههای طاق را به زیبایی بکار برده است
حسین،۱ در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸:
...جان
شب زنده دار عزیز
سپاس از اینکه نیمه شب هم از پیام به این کمترین غافل نشدی.
کوتاه سخن
نوشتم : هر نوشته ای را میخوانم ، که گاه عدو شود سبب خیر ،
منکر تفکر خوب مولانا در بعضی امور نیستم.
ولی آنجا که به خرافات مذهبی گرایش دارد ، مرا دور می کند و خود را در نظرم بی اعتبار .
زمانی که از استن حنانه سخن می گوید به عقل او شک می کنم .
بدین معنا که با بعضی عقایدش مخالفم ، که اوهام است
و با بعضی موافقم که حقیقت است و راهنما .
زنده باشید
... در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸:
حسین عزیز
دقیقا یعنی چی که مولوی رو از نظر پندار بالانشین می دونید؟
مگه نمیگید هذیون میگه؟ بعد چجوری هذیون گو به لحاظ پندار بالانشین میشه؟
و نکته دوم اینکه چطور میشه با اوهام مولوی ارتباط برقرار نمیکنید ولی از شعراشم صرف نظر نمیکنید؟ محتوای اشعارش که همون اوهامه که باهاش میونه خوبی ندارین. به لحاظ فن شعر هم که به عقیده شما ضعیفه. پس اشعار مولوی نه فرم قابل توجهی برای شما داره و نه محتوای جذابی. پس چطوره که میتونید با اشعارش ارتباط برقرار کنید؟
ممنون میشم این دوتا مسئله رو برام حل کنید.
رضا در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:
در دیر ِ مُغان آمد یارم قَدحی در دست
مست ازمی ومیخواران ازنرگس مستش مست
دیر: جایی که راهبان در آن اقامت کنند و به گوشهگیری و عبادت بپردازند؛صومعه.
دیر مغان: آتشکده؛ عبادتگاه ِزردشتیان
به استناد لغتنامه معنای دیرمغان همان عبادتگاه زردشتیان است. احتمالاً منظور حافظ همان خرابات و محفل رندان بوده، امّا چرا حافظ به جای محفلِ رندان یا خرابات ازدیرمغان استفاده می نماید؟ دلیل روشنی دارد وآن ارادتِ خاصّ نهانی وآشکاراوبه زرتشت است. بعضی ازحافظ دوستان وحافظ دانان،بیتها وغزلیّاتی که حافظ درآنها ازپیرمغان، دیرمغان، مغبچگان و.... استفاده کرده راکنارهم چیده و به این نتیجه رسیده اند که حافظ دراواخرعمرش به دین زرتشت گرویده بوده است! امّا باشناختی که ازحافظِ بی قرار وناآرام داریم قطع یقین اوآزاداندیشی وارسته وفرهیخته بوده ودرهیچ چارچوبی جای نمی گرفته و به همین خاطردرغزلیّاتش،سعی کرده ازوابستگی مذهبی به روشنی حرفی نزند. مذهبِ اصلی اوعشق ودلدادگی به معشوق ازلیست وبس. اواگرچه ازهمه ی ادیان ومذاهب، نکات حَکمی ولطایفِ اخلاقی راباوسواس ودقّت فراوان جمع آوری کرده ومکتبِ رندی رابنا نهاده است ولی به هیچیک ازادیان ومذاهب تعلّق ندارد. ارادت داشتن واحترام گذاشتن به اندیشه های نابِ زردتشت، نمی توانددلیل گرویدن اوبه دین زرتشت بوده باشد، اگرغیرازاین بود بی شک،غزلیّاتِ بیشتری درموردِ مذهب زرتشت ازاوسراغ داشتیم. همانگونه که نیچه وبسیاری ازفیلسوفان واندیشمندان درمقابل اندیشه های پاک زرتشت سرفرود می آورند وازاوبه نیکی واحترام یادمی کنند بی آنکه به دین اوگرویده باشند، اونیزازهمین منظربه شعارهایی چون:پندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک ارج می نهاده واین گنجینه ی نابِ فرهنگی راکه متعلّق به نیاکانمان می باشدگرامی می داشته است.
قدح: کاسه ی بزرگ شراب به اندازه ای که دوکس راسیراب کند.
نرگس مست: استعاره از چشم مست است.
حافظ دراین غزل ازکرامت، بزرگواری وباطن پاک، شخصی عزیز وگرامی سخن می گوید چون اسم خاصی بُرده نشده، هرکس می تواند گمانه زنی کرده وجای خالی اسم اورادراین غزل،بانوشتن نام یکی ازبزرگان واندیشمندانی که افکار واندیشه های اوبانگرش حافظ مطابقت داشته باشد پرکند.
این احتمال نیزمتصوّراست که حافظ خیالپردازی کرده ودرعالم رویا ومکاشفه، چنین صحنه هایی رامشاهده یاتصویرسازی کرده،تااحساسات و عواطفِ درونی خویش را درقالبِ غزلی ریخته وکام دوستارانش راشیرین نموده باشد.
شخصی که باچنین شرح حالی واردِ جمع رندان شده، بی تردید پیرمغان یا راهنمایی کهنسال نبوده، بلکه معشوقی زیباروی بوده که ظاهرواندامش نیزفریبنده ودلرُبابوده است.
معنی بیت: یار ودلدار من، درحالی که سرمست بود وکاسه ی شرابی دردست داشت واردِ محفل رندان شد. اومستِ میِ بود ورندان وباده نوشان، ازجاذبه و جادوی چشمانِ شوخ و شهلای اومست بودند.
مستی به چشم شاهدِ دلبندِ ما خوش است
زانروسپرده اند به مستی زمام ما
در نَعلِ سَمندِ او شکلِ مَه نو پیدا
وز قدّ بلندِ او بالای صنوبر پست
نعل: نعل اسب، وسیله ای که معمولاً از فلز ساخته می شود؛ هرچند قسمتهایی یا گاهی همه ی آن را، از مواد مصنوعیِ مدرن هم میسازند. این محصول برای محافظتِ سُم ِ اسب در برابر سایش طراحی و ساخته می شود.
سَمند: اسبی که رنگ آن متمایل به زردباشد.
غرض ازاینکه شکل ماهِ نو درنعل اسبِ یارحافظ پیدابوده این است که محبوبِ شاعر بسیاربلندپرواز بوده وروی ابرها راه می رفته است. معمول این است که نعل راگرد وغبارفرابگیرد امّا شاعر ازروی شدّتِ محبّت اورا برفرازابرها می بیند. یعنی اووالامقام وآسمانیست. مصرع دوّم نیز که درموردِ بلندی قدّ یاراست درامتدادِ همین معناست. واززاویه ای دیگر، به مصداق اینکه ازمحبّت خارها گل می شود، دراینجانیز همه چیزمعشوق درنظر عاشق، زیبا ولطیف است،زُمخت ترین چیزی که متعلّق به مَرکبِ یاراست به لطافتِ ماهِ نودرآمده است.
معنی بیت: نگارمن که سواره وبااسبی زیبا باشکوهی خیال انگیزواردِ محفل رندان شده،سرتاپا لطافت است وزیبایی، بطوریکه که گویی برفرازابرها مرکب می راند! ازنعل مَرکبِ اوعکس ماه نو پیداست وازبلندیِ قدوقامتِ او،سرو وصنوبرپَست وکوتاه شده وبه خاک نشسته اند.
درجایی دیگربا"نعل مرکبِ یار"مضمون زیبای دیگری خَلق نموده واینبارخورشید رادستمایه ی خویش قرارداده است.
شهسوارمن که مَه آئینه دار روی اوست
تاج ِخورشیدِ بلندش خاکِ نعل مَرکب است
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وزبهرچه گویم نیست با وی نظرم چون هست
مضمون های یکایکِ بیتها ی این غزل درعین شیوایی وبلاغت و روانی بسیار پُرمایه ونغزهستند .
معنی بیت: آخرچگونه وبه چه استنادی بگویم که هوش وحواسم به خودم هست وازخودم بی خبرنیستم؟حقیقت که این نیست من ازخودبیخودهستم.
درمصرع دوّم: برای چه وبه چه دلیل ادّعاکنم که چشم دلم رابه اوندوخته ام. من که دل به اوباخته ام وهمه ی وجودم تبدیل به اوشده است. مگرمی شود این عشق راپنهان کرد؟
سِرّسودای تودرسینه بماندی پنهان
چشم تَردامن اگرفاش نکردی رازم
شمع دل دَمسازم بنشست چو او برخاست
وافغان زنظربازان برخاست چواو بنشست
"شمع دل دَمسازم بنشست" : دلم که مثل شمعی می سوخت ومراباسوزو گدازش همراهی می کرد فرونشست. مشغول تماشای جلوه گری یارشد وازکارسوزو گداز بازماند. به شمع وقتی می گویند: برخاست یعنی روشن شد وقتی گویند نشست یعنی دیگرخاموش شد.
چواوبرخاست : هنگامی که او جلوه گری آغازکرد.
نظربازان: رندان وکسانی هستند که با تماشا کردن دررخسارزیبا به منبع مطلق زیبایی می اندیشند وبه نوعی حسّ وحال روحانی می رسند ودرعالم عاشقی سِیرمی کنند. البته که این نوع نگاه کردن درسیمای خوبرویان، باچشم چرانی وهوسرانی، متفاوت بوده وتفاوت رَه ازکجا تابه کجاست .
معنی بیت: شمع دلم که همواره مونس من بود وباسوختن و گداختن مراهمراهی می کرد هنگامی که جلوه گری یار رامشاهده کرد ازسوز وگدازافتاد و مشغول تماشای اوشد.
هنگامی که یار ازجلوه گری فارغ شد ونشست، نظربازان ورندان که ازجلوه گری او حیران مانده بودند ناله وفغان سردادند وافسوس خوردند که چرا یار ازجلوه گری فارغ شد ای کاش همینطور ادامه داشت.
که شنیدی که دراین بزم دَمی خوش بنشست
که نه درآخرصحبت به ندامت برخاست!
گر غالیه خوش بو شد درگیسوی او پیچید
وَر وَسمه کمانکش گشت درابروی او پیوست
غالیه: بوی خوشی مُرکّب از مُشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند.
وَسمه : گیاهی است با برگ هایی شبیه برگ مورúد که پس از رسیدن سیاه می شود و از آن برای رنگ کردن ابرو استفاده می کردند.
معنی بیت:اگرغالیه اینگونه خوشبو ومعطّرهست به سبب این است که در گیسوی یارپیچیده وعطروبوی خودرا ازاو وام گرفته است.
واگر وَسمه شهرت پیداکرده ومعروف است که باعثِ زیبایی ِ ابرومی گردد،به این دلیل است که به ابروی یارما خورده است. ابروی یارما آنقدرزیباست که به وَسمه زیبایی واعتباربخشیده است. مردم به اشتباه فکرمی کنند که وَسمه باعث زیبایی ابرومی شود! شهرت واعتباراو مدیون ابروان دلکش یارماست.
به بوی زلف ورُخت می روند ومی آیند
صبا به غالیه سازیّ وگل به جلوه گری
بازآی که بازآید عمر شده ی حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
عمر شده: عمرازدست رفته، ضمن آنکه به کسی که خیلی عزیز باشد می گویند توعمرمنی. پس دراینجا "بازآیدعمر" هردومعنی رامی دهد. هم اینکه روزهای ازدست رفته بازآید،هم اینکه یاربازآید.
معنی بیت: ای یار بیا، بازگردتا روزهای ازدست رفته درفراق تو بازآید. هرچندکه این بازگشتِ روزهای ازدست رفته ناممکن است. همانگونه که پیکانی که ازکمان رها می شود به جلوپرتاب می شود وبازگشتی ندارد. توعمرمنی بازگرد تاجان رفته به تن بازآید.
ازسر ِکُشته ی خود می گذری همچون باد
چه توان کرد که عمراست وشتابی دارد
مهدی ز در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ شیخ بهایی » نان و حلوا » بخش ۳ - حکایة فی بعض اللیالی:
شاید "نصف اللیل" بوده باشد.
هاتف در ۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۳۸ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲ - منع کبر و غرور و مذمت دنیا: