گنجور

حاشیه‌ها

سودابه صالحی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۹:

بیت یکی مانده به آخر را لطفاً اصلاح کنید و به جای (گذارید) (گدازید) بنویسید:
هر پاره کف جسم کز آن بحر نشان یافت
در حال گدازید و در آن بحر روان شد
.
شعر با صدای پیرایه یغمایی:
پیوند به وبگاه بیرونی

بی سواد در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

می فرماید ؛
سری به بنفشه زار بزن تا ببینی تطاول زلفت چه بر سر بنفشگان آورده است.
و تطاول ظلم بسیار است چنان که شیخ آنرا بر دشمن خونخوار خویش نمی پسندد.
در همین حاشیه دوستی ، چند شاهد بر سوگواری و سر درگریبانی بنفشه آورده است،
این از سوگواری بنفشه ها.
اما
مغبچه ای با زلف دوتا و نرگسان مست در گدر رندان می خرامد ، عشوه می فروشد ، ناز می خرد و گیسو بی قرار.
به همین سادگی، به همین آسانی
ببخشایید کم گفتم، ناگزیده

rezasafari در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:

نیز

rezasafari در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:

که سجده نیز، دراین راه سرگرانی بود...

rezasafari در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:

که سجده ! دراین راه ؛ سرگرانی بود...
صحیح می نماید

rezasafari در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۵:

زان زلف گره گیر به هرجا شکنی بود...
باعرض پوزش

rezasafari در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۵:

مارا به عدم نیز! همان قید وجود است
چون زلف گره گیر...

ایمان در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۳:

سلام
در مصرع اول کلمه "درویش" اشتباه نوشته شده
اصلاح فرمایید

همایون در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۱:

تنهایی
با آنکه تنهائی گنج عظیم انسان است که همواره او را یگانه و پاک نگاه میدارد
ولی جلال دین به صراحت از جمع دفاع میکند و به آن ارزش می‌گذارد
و تنهائی را در جمع کارامد میدند نه‌ در تنهائی‌!

احمد در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی:

من نمی دونم چرا حس میکنم از بیت "عد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر" به بعد شاعر شعر عوض شده انگار بعدها بهش اضافه شده .

رجبی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

سلام : یک مقددمه طولانی داشتم .صرف نظر شد . دکتر شریعتی در سخنرانی نیایش می فرماید خدایا رحمتی کن تا ایمان نام و نان برایم نیاورد . عزتم بخش تا نانم را وحتی نامم را در گرو ایمانم افکنم . تا از آنهائی باشم که پول دنیا را می گیرد وبرای دین کار میکند . نه از آنهائی که پول دین را میگیرند و برای دنیا کار میکنند . کلمه گوارش یعنی مرگ در راه خدا شیرین تر از عسل . در صورتی که معمولا مرگ زهر است . جمله نا گوارشت از طلب گوارش است ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت . این حرفها الهی است چون حق لا یتناهیست .

بهرام مشهور در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹:

بهتر نیست بپهلویِ را به پهلویِ بنویسیم ؟

شبرو در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:

واضح است که این غزل برای تقاضای زر و سیم و مال گفته شده است.

بهرام مشهور در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:

دوست گرامی ، غزل : صدهزاران گل شکست ؟! آیا تاکنون شکستن گل جای دیگری مطرح شده ؟ و آیا معنای درستی دارد ؟ پاسخ خیر است . علاوه بر آن منظور حافظ همانا شکفتن صدهزاران گل است تا با وجود اینهمه مایه شادی ، "بانگ مرغی برنخاست" بانگ مرغی یعنی بانگ حتی یک مرغ هم برنخاست . پس گل شکست در اینجا هم معنایی نمی تواند داشته باشد و همان گل شکفت درست است

همایون در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

یا به لطافتی دیگر زلف تو بنفشه را به پیچ و تاب وا میدارد.
یا بنفشه پیچ و تاب را از زلف تو وام گرفته است
و...

همایون در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

بی سواد عزیز!
کاش نام دیگری بعاریت میگرفتید تا اینهمه بی سواد خطابتان نکنم.
دلیل بیقراری زلف را که پاسخ ندادید...!
اما قرار نیست هرگاه سخن از بنفشه شد منتظر سوگواری باشید و هرگاه از زلف, در انتظار بیقراری.
در کدام یک از ابیات زیر رنگ سوگواری می بینید یا اثر بیقراری؟!
مسعود سعد؛
بند سر زلف تاب داده
گل را ز بنفشه آب داده
نظامی؛
بنفشه زلف را چندان دهد تاب
که باشد یاسمن را دیده در خواب
یا همین بیتی که شما مرقوم فرمودید؛
تاب بنفشه میدهد طره ی مشک سای تو
پرده ی غنچه میدرد خنده ی دلگشای تو
همه ی این ابیات در وصف زیبای های یار و یا بنفشه رقم خورده اند. بنده لطافت کلام حافظ را در همین بیت به شما دوست عزیز یادآور میشوم تا دریابید که هیچ ردی از سوگواری یا بیقراری بچشم نمیخورد.
تاب= پیچ و خم
بنفشه =گل
میدهد= بخاطر می آورد, تداعی میکند
طره= زلف, گیسو, قسمتی از موی زنان که در چپ و راست سر قرار دارد و در گذشته به حالتی پیچ و تاب خورده از دو طرف صورت و کنار گوش می آویختند.
مشک سای= آنچه که از آن رایحه ی خوش پراکنده شود.
زلف تاب خورده ی تو پیچ و تاب بنفشه را بخاطر می آورد و بوی خوش میدهد و وقتی میخندی گویی گل از غنچه می شکفد. زلف یار را به پیچ و تاب بنفشه و خنده ی او را به شکفتن گل مانند دانسته.
خوش باشید.

رضا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:

صبا زمـنـزل جانان گـذر دریغ مـَدار
وزاو به عـاشق بی‌دل خبر دریغ مَدار
حافظ ِعاشق، اندوه وغم عشق خودرا بابادصبا درمیان گذاشته وازاواحوالاتِ معشوق راجویا شده است.
معمولاً عاشقان سعی می کنند،سرّعشق خودراپنهان کنند! امّا کمترعاشقی موّفق به پنهان کردن ِعشق می شود. ازهمین رو عاشق سفره ی ِ دردِ دل ِ خودرا پیش ِ روی بادِ سحرگاهی می گشاید. صبا همان بادِ مُلایمیست که پیام رسان ِ عاشق ومعشوق است.
معنی بیت : ای صبا ازرفتن به کوی معشوق مضایقه مکن ،زود زود برو و ازاحوالات ِ معشوق خبری هم برای عاشق دل از کف داده بیاور.
عاشقی که درفراق معشوق اندوه می خورد،به پیامی دلخوش کرده و با خبری ازاحوالاتِ معشوق دگرگون می شود وحظِّ روحانی می برد.
صبا که ازسمتِ منزل ِ معشوق به طرفِ عاشق می وزد، عطر وبوی ِ عاشق نواز اورا نیزبه عنوان سوغاتی باخود می آورد وباغ ِجان وبستان دل عاشق را نشاط وسرسبزی می بخشد. صبا که نمی تواند رساننده یِ پیام وخبرباشد، منظور همین عطر وبوی معشوق است که برای عاشق روح افزا وگشاینده ی دل است.
درجایی دیگربه معشوق می فرماید:
باصبا همراه بفرست ازرُخت گلدسته ای
بو که بویی بشنویم ازخاکِ بُستانِ شما
به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل !
نـسـیـم وصــل ز مــرغ سـحـر دریـــغ مـــــدار
این بیت خطاب به گل است .گل نیز استعاره ازمعشوقست پس روی سخن باهردو می تواند بوده باشد.
معنی بیت: ای گل به شکرانه‌ی اینکه به لطف وعنایتِ خالقِ زیبائیها به شکوفائی رسیده ودر اوج ناز ونعمتی، پس شکرگذارباش وبه بلبل عاشق نیز توجّهی کن اورا دریاب، زیبائی وشکوفائی، ماندگارنیست.
این بیت ِ درس بزرگی برای درست زندگی کردنست. اگرآدمیان به شکرانه ی آنچه که خداوند برای آنها هدیه کرده، به اطرافیان ِخود، توّجه وعنایت کند، بهترین شکرگذاری وبالاترین عبادت خواهد بود. عنایت وتوّجه، لازم نیست که حتمن خدمتی بزرگ وشایسته باشد، همین که برای اطرافیان، توّجه کرده وازصمیم ِ دل برای آنها آرزوی،سعادت، سربلندی وثروتمندی کنیم، والاترین خدمتِ بی هزینه است. چنین آرزوهایی که هزینه مادّی نیز ندارند، خیلی تاثیرگذارتر ازهدایای مادیست. امواج مثبتِ آرزوهای صمیمانه برای دیگران، درهمان لحظه به مقصد می رسد وفردیاافراد موردنظر احساس خوشایندی دریافت می کنند. کینه ورزی وحسادت ها پایان می پذیرد وآن روی ِ سکّه ی زندگی رخ می نماید.
شاعر نیز ازهمین دیدگاهست که می فرماید:خودپسند ومغرورمباش، حال که هدیه ولطف ِ خداوند شاملِ حال توشده، تونیزمیل ِ وصال با گل را درخودایجاد کن وهدیه ای برای سپاسگزاری به عاشق ِ بیدل بده.
غرورحُسنت اجازت مگرنداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیبِ شیدارا
حریـف عـشـق تـو بودم ، چـو ماه نـو بـودی
کـنون کـه ماه تـمامی ، نـظر دریغ مـدار
حریف عشق تو بودم یعنی عاشق تو بودم ماه‌نو : هلال وماه شب اول که کامل به چشم دیده نمی شود وبسیارضعیف وکوچک بنظرمی آید.
چوماه نو بودی یعنی همینکه تازه به چشم آمدی وشروع به رشدونموکردی عاشقت شدم. با آغازطلوع ِ جلوه گری ِ تو من دل ازکف دادم.
ماه تمام : ماه شب چهاردهم که قُرص ِ ماه کامل دیده می شود. معشوق به بلوغ کامل رسیده است.
معنی بیت:
حافظ بارندی به معشوق یادآوری می کند
که من بادیگر عاشقانت تفاوت دارم. من ازهمان آغازتجلّی ِ شکوه وزیبائیِ تو عاشقت شدم،(زودترازسایرین عاشق شدم، دیگران صبرکردند کمال وشکوفایی ِ تورادیدندوعاشق شدند! امّا من اوّلین نفربودم! هنوز توبه کمال نرسیده بودی امّا دلم بی تابی کرد وعاشقت شد.کنون که به کمال رسیده ای وبازارجلوه گری تو پُررونق شده، باید هوای ِ مرا بیشترداشته باشی. عنایت وتوجّهِ خودرا ازمن مضایقه نکن. من استحقاقِ بیشتری دارم.
روزِ اوّل رفت دینم بر سر سودای تو
تادراین سودا چه خواهدشدسرانجامم هنوز
جهان‌و‌هرچه‌دراوهست سهل ومختصر است
ز اهـل مـعـرفـت ایـن مـُخـتـصـر دریــغ مـــدار
سَهل : آسان ساده، دراینجا بی ارزش وبی مقدار
یکی ازهنرهای نابِ حافظ، استحصال واستخراج معانی دیگر ازیک واژه است. حافظ بابکارگیری ِ هنرمندانه یِ واژه ها ، به آنها طراوت وتازگی می بخشد ودامنه یِ معناییِ آنهارا توسعه می بخشد. روحیّه حافظانه همین است! (چارچوب شکستن وبرخود اعتماد داشتن) وتازگی وپویایی راتجربه کردنست که حسّ ِ خوشبختی را تولید می کند. حافظ درهمه ی جوانبِ زندگی این چنین روحیّه ای دارد. ساختارشکنی ِ این فرزانه ی ِ نادره گفتار حدّ ومرزی ندارد. اوهرگز منتظر معجزه نمی ماند وخود دست بکارمی شود. آدم وقتی مدّتی بادیوان این حضرت اُنس واُلفت پیدامی کند، کم کم درمی یابد که هرروز درنگرش و رفتارش تغییر ایجاد می شودوازتاریکی بسوی نور وروشنایی کشیده می شود. وازهمین روست که حافظ ، یک الگوی ِدوست داشتنی ِ تمام ناشدنیست. ما شاکر وسپاسگذاریم که باچنین شخصیّتی آشناشده ایم واومعمار دلسوز وبنیانگذارعمارتِ دل وجانمان شده است. اوآرام آرام ازیک سو بنیانِ فکری ِ ماراباپُتک ِمنطق وحکمت،فرو می ریزد وهمزمان ازسوی دیگر به بازسازی، نوسازی وبِه سازیِ شخصیّتِ ما باخمیرمایه ی ِ عشق می پردازد تا آن را حافظانه کند.
سرودِ مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعرحافظ شیرین سخن ترانه ی توست.
مختصر : اندک ،بی ثبات وناپایدار،
اهل معرفت : عرفا وآنانکه عشق را دریافته وطعمِ گوارای آن راچشیده اند. اهل معرفت لزوماً کسانی نیستند که سالها درس خوانده،دودِچراغ تحمّل کرده ومراحلِ سیروسلوک را پشت رانهاده اند. بلکه اهل معرفت ممکن است ازهمین مردم کوچه وبازار، عادی، بیسواد وعامی بوده باشدکه مورد عنایت قرارگرفته ووجودش راعشق فراگرفته است. دنیای عشق دنیای عجیب وغریبیست.! بعضی ها مسیر پُرسنگلاخ وناهمواررسیدن به حق را، با سختی ومشکلات فراوانی طی می کنند ودرنهایت دچارلغزش شده وازرسیدن به سرمنزل مقصود بازمی مانند.! درمقابل بعضی دیگر، پاکدل،ساده وبی آلایشانی هستند که ناگهان با یک ترانه به منزل رسیده وبه معرفت ودانایی می رسند.!
البته دراین بیت وکُلاًدراین غزل ِ عاشقانه، روی سخن با معشوقان زمینی هست ومنظوراز"اهل معرفت" عاشقان ِ واقعی و صادقِ معشوقین ِ زمینی هستند.
امّا چرا حافظ از واژه ی "اهل معرفت استفاده کرده است.
درپاسخ بایدگفت که حافظ همانقدر که به عشق حقیقی( عشق به معشوق ازلی وخدا) اهمیّت می دهد، به همان اندازه به عشق مجازی( زمینی) نیزاهمیّت می دهد ومعتقد است که برای رسیدن به عشق ِمعشوق ازلی، می بایست عشق زمینی را تجربه کرد. عشق زمینی پیش نیاز ورود به عشق آسمانیست. کسی که طعم ِ عشق زمینی را نچشیده، چگونه خواهد توانست عطش ِ عشق ِ آسمانی را درخود ایجادکند؟ عشق زمینی اگر درست وصادقانه بوده باشد به مانند سکّویِ پرواز یاپُلی جهت ِ انتقال به آنسوی عشق (حقیقی) خواهدبود.
بنابراین عاشقان پاکدل وصادقِ معشوقین زمینی نیز اهل عشق ومعرفت هستند. بااین تفاوت که این ها درکلاس پائین تر وعارفان درکلاس بالاتر.
معنی بیت:خطاب به معشوق واشاره به جهانِ پهناور وهرچه که دراوست. منظورشاعربیشتر، زیبائیها ورنگ وبوی ِ گل(معشوق زمینی) است که مبادا با مشاهده یِ زیبائیهای خویش،مستِ غرور وخودپسندی گردد!.وغافل ازاین شود که این همه شکوه وزیبائی، به راحتی زوال پذیربوده و هفته ای بیش، نخواهدماند وناپایداراست!. حافظ پندی ارزشمند می دهد تا هرکس دراوج ناز ونعمت است وعاشقانی دارد،بداند که این فرصت همیشگی نیست. بایدبه جای غرور وکِبر وخودپسندی، مِهرورزی ومحبّت به عاشقان وهواداران را دراولویّت قرار دهدودریغ نکند وگرنه جزپشیمانی حاصلی نخواهد داشت. درجای دیگر درهمین زمینه می فرماید:
صد مُلک ِدل به نیم نظر می توان خرید! خوبان دراین معامله تقصیر می کنند.
کنون که چشمه‌ی قـند‌ست لعل نـوشـیـنـت
سخن بـگوی و ز طوطی شَـکــَر دریــغ مـدار
لعل نوشین ِ لبان ِهوس انگیز وسرخگون یارسرچشمه‌ی قند وشکر است. هم بوسه های شیرین دارد هم گفتار شیرین.
منظورازطوطی، خودِشاعراست. شکر هم که غذای مورد علاقه‌ی طوطی هست.
معنی بیت :
خطاب به معشوق می فرماید:
اکنون که لبان ِ لعلگون ِ تو معدن ِشکر وچشمه ی قنداست،هم بوسه های شیرین داری هم سخنانت شیرین است، عنایتی کن به عاشقِ خود، بوسه ای یاکلامی هدیه فرمای.ای معشوق می دانی که عاشق ِ توشاعراست و شاعر دوستدار گفتارنغز وشیرین است.همانگونه که طوطی خریدارشکراست. سخن بگو و باسخنان شیرینت یا بابوسه ای قندآمیز طبع ِ شعری مرا برانگیز ومضایقه نکن که عشق تو مرا شاعرکرده است.
تامرا عشق توتعلیم ِ سخن گفتن کرد
خَلق را وردِ زبان مدحتِ وتحسین من است.
چـو ذکـرخـیـر طلب می‌کنی،سخن ایـن‌ست
کـه در بـهـای سخن سیـم و زر دریــغ مـدار
"چوذکر خیرطلب می کنی" به این معنیست که کسی ازحافظ طلبِ شعر وغزل کرده است. بنظرمی رسد این شخص ِ غایب وطالبِ غزل، احتمالن ازدوستان نزدیک وصمیمی بوده، که حافظ به مَزاح می فرماید:
مجّانی که نمی شود وقتی شعر وغزل می طلبی هزینه وبهای ِ آن را نیز بپرداز. حافظ معمولن درچنین مواقعی، مناعتِ طبع خود را رعایت می‌کند و با زیبایی و زیرکانه آنچه را می‌خواهد از مَمدوح طلب می‌کند.
گرچه زندگانی ِ این شاعرفرهیخته، درهاله ای ازافسانه های ضد ونقیض پیچیده شده است وبایقین نمی توان اظهارنظرکرد،لیکن بنظر این ناتوان شاه شجاع مخاطب این غزل است. شاه شجاع شاعر، اهل علم و ادیب عربی دان بود. حافظ شایدبیشترازهمه بااین شاه مصاحبت نموده است. علاوه براین نشانه هایی وجود دارد که بین ِ حافظ وشاه شجاع رابطه ی عاطفی نیز برقرار بوده است. دیوان اشعارشاه شجاع هر چند مختصر است اما از قریحه و ذوق ِ تهذیب یافته‏ای حکایت می‏کند.
از او اشعاری به زبان فارسی و عربی باقی و چند نامه از جمله وصیّت نامه او در دست است که با سوابق معلومات ادبی و دینی او نامبرده را در ردیفِ شاعران درجه دو قرار داده و از فضل و کمال و اطلاعاتِ نسبیِ او حکایت دارد.نمونه ای ازچکامه ی این شاهِ جوان:
در مجلسِ دهر، سازِ مستی پست است
نه چنگ به قانون و نه دَف بر دست است رندان همه ترکِ می‌پرستی کردند
جز محتسبِ شهر که بی می مست است.
این پادشاه بسیار زیبا و خوش اندام و دارای چشمهای گیرا و خالی در صورت بوده است بطوریکه زنهای شهر بر سر راه او می ایستادند و او را تماشا می کردند....
به هرحال حافظ عزیزما در اشعارش گه‏گاه تصویر خوشایندی از دوران حکومتِ او ارائه کرده است. تمام بیت های غزل می تواند به اوارتباط داشته باشد.چنانکه دربیتِ پیشین نیز اشاره شد ظاهراً معشوق موردنظر هم خوش سیما بوده وهم خوش سخن! به ویژه آنجا که می فرماید :
حریـف عـشـق تـو بودم ، چـو ماه نـو بـودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مَدار
اشاره به این مطلب می تواند بوده باشد که گویندشاه شجاع ازایّام نوجوانی باحافظ مصاحبت داشته ودرچکامه سرایی ازحافظ کمک های فراوانی دریافت کرده است. احتمالن رابطه ی عاطفی بین این دوشاعر درهمان دوران شکل گرفته است.!
مـَکارم تــو بــه آفـاق مـی‌بـرد شـاعـر
از او وظـیـفـه‌ وُ زادِ سـفـر دریغ مدار
مَکارم: خصلت های پسندیده ، نیکی ها و بزرگواری ها
آفاق: جمع افق ، گوشه و کنار هستی ، سراسر عالم
وظیفه : مقرّری ، مستمرّی ، حقوق ماهیانه یا سالیانه
زاد : ره توشه ، آذوقه
معنی بیت:
درادامه ی بیت ِ پیشین که مخاطب شعر یاغزلی ازحافظ درخواست کرده،می فرماید:
من (شاعر) ،شعرمی سُرایم و عزّت وبزرگواری و بخشش های تو را به زبانی شیوا وگویا در سراسر گیتی، به گوش ِ همگان می رسانم وبا انتشارویژگیها وخصلتِ های تو،تورا مشهور وپُـرآوازه می کنم. بنابراین تونیزباید مستمرّی وهزینه و آذوقه ی شاعر را پرداخت کنی ، حافظ درحساب کردنِ هزینه ی ِ شعرسرودن،رندانه وشاعرانه، چُرتکه می اندازد وطوری سخن می گوید(زادِ سفردریغ مَدار)که گویی قراراست خودش غزلِ سروده شده را به چهارگوشه ی دنیا برساند! هزینه سیر و سفربه آفاق واکناف جهان راطلب می کند.! البته ازآنجا که مخاطبِ حافظ، خودنیز شاعراست،بااومَزاح ِ شاعرانه کرده است وازآنجاکه مخاطب پادشاهست ودر صِله وهدیه دادنِ دستش بازاست (احتمالن شاه شجاع) اورادرشرایطی قرارمی دهد که حقوق ومستمرّی چشمگیری(به اندازه ی توشه‌ی سفر به گوشه و کنار جهان) درنظربگیرد.!
بدین شعرتَرشیرین زشاهنشه عجب دارم
که سرتاپای حافظ راچرادرزَرنمی گیرد.!
غـبـار غم بـرود،حال خوش شود،حـافــظ
تــو آب دیده در ایـن رهـگـذر دریغ مـدار
حافظِ رند این واژه یِ"دراین رهگذر" را چنان زیبا وحکمت آمیز درمتن ِ بیت گنجانیده که دارای معنی ِ دامنه داری شده است.بطوریکه "دراین رهگذر" همه ی آنچه راکه دراین غزل ازاوّل تاآخربا "دریغ مدار" مطرح شد را دَربرمی گیرد وبازیادآوری می کند.
ای حافظ ، غصّه مَخور،غم ها همچون گَرد وغبار، پاک وزدوده شده و حال و روزَت بهترازاین می‌شود (دائماً یکسان نباشدحال ِ دوران غم مخور) امّا تو باید برای رسیدن به آرزوها وخواسته هایت به درگاهِ معشوق دعا و گریه وزاری کنی.
آب ِ دیده وگریه های عاشقانه، صحن سرای دل راشستسو کرده و گرد وغبار اندوه را پاک می کند. ازهمین روست گویند گریه آدمی را آرام کرده ودل وجان راصفامی بخشد.
نکته ای که قابل ذکراست این که:
عشق ِ زمینی معمولاً ازطرفِ مرد یا زن، به جنس ِ مخالف ابرازمی گردد امّا حافظِ همیشه ساختارشکن، عشق ِ زمینی رانیزازقالبِ روال ِ معمول خویش درآورده ودامنه ی ِ آن را تاهرجا که خواسته ی ِ شخصی ِاوبوده، توسعه بخشیده است. مثلاً غزلهایی که حافظ به شاه شجاع یا دوستان ِ صمیمی ِ خود سروده است، چنان سوز وگداز ِ عاشقانه را چاشنی ِ سخن می کند که اگرشنونده یاخواننده ی غزل، ازشان ِ نزول ِ غزل آگاهی نداشته باشد، چنین تصوّر می کند که حافظ این شعر را درغم فراق ِ یک دخترچهارده ساله ای دلربا، که دل ِ اورا ربوده وشیدای ِ خود نموده، سروده است!
بنده ی ناتوان باتحقیق وتفحّص دراین مطلب که چگونه وچرا حافظ دست به این ساختارشکنی می زند وعباراتی رابه دوست هم جنس ِ خودبکارمی برد که کاربُردِ اصلی آنها، ابراز ِ عشقِ یک مرد یازن به جنس ِ مخالف است! به این نتیجه رسیدم که حافظ است دیگر..... اول اینکه ساختارشکنی ازویژگیهای بارز ِ اوست وآنچه که دلش بخواهد انجام می دهد.اودرقید وبندِ هیچ چیزنمی تواند آرام گیرد. اوپرنده ای نیست که درقفس دَوام بیاورد.
دوّم اینکه زبان وبیان ِ حافظ، ذاتاً زبان عشق است. اونمی تواند صبر کند تاروزی روزگاری،چنانچه یک جنس ِ مخالفِ شایسته ای پیداشد ودلِ اورا ربود وبُرد، اودست بکارشود و مرثیه ی ِ هجران سروده و این سوز وگداز ِ عاشقانه را که ازدرون ِ اومی جوشد، خرج ِ آن جنس ِ مخالف کند. حافظ شاعر است وبی اختیارباپیرامون ِ خویش عاشقانه رفتار می کند.
سوّم اینکه حافظ، زندگی ِ سعادتمندانه را فقط در "عاشقی"می داند.وجودِ اوچون کوهیست که دردلش، آتشفشانِ عظیمی نهفته است. اودنبال بهانه و دستآویزیست تا عشقی را که درنهانگاهِ اوشعله وراست به بیرون بریزد. برای او فرقی نمی کند مرد باشد یا زن! کافیست که قامتِ کشیده وحس انگیزی ازشاه شجاع جوان وخوش سیما ببیند تا طبع آتشین ِ حافظ برانگیخته شود وآن رابه زبانِ عاشقانه توصیف کند. کافیست که ذرّه ای گیراییِ چشم وخم ِ ابرویی در دوستی ببیند تاموتورعشقش روشن شود.
چهارم اینکه حافظ غیرازاینکه، شاعراست،حکیم وفیلسوف ودانا نیزهست. اونیک می داند که عشق های زمینی، هدفِ اصلی نیستند. هدفِ عارفی چون حافظ، نزدیک شدن ورسیدن به سرمنزلِ مقصود، یعنی خالق ِ بی همتاست. اوبه دنبال پیوستن به دریاست. او عشق های زمینی را وسیله ای برای گرم کردن وبرانگیزاننده ی ِ تنورِطبع شعری می داند وازاینکه مردم درموردش چه فکری خواهندکرد،اِبایی ندارد.! اوآنچه راکه دوست داردانجام می دهد وازهیچ اتّهامی نمی هراسد. بی وقفه دلِ اوپِی ِ چیزی می گردد که اورابه سوی خانه ی دوست وسرمنزلِ جاوید رهنمون سازد.
رهروِ منزل ِ عشقیم وزسرحدِّ عدم
تابه اقلیم ِ وجود این همه راه آمده ایم

بی سواد در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

ببخشایید، مشک سای است
طره مشک سای تو

بی سواد در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵:

دوست نادیده همایون گرامی
شعر است و هر کس به قدر همت خویش از آن ربرداشت میکند،
من گیسوی یار را بی قرار و بنفشگان را از تطاول زلف یارسوگوار می بینم
چه خوانده ام :
تاب بنفشه می دهد طره مشک بوی تو ،،،،
و.....
روزگار بکام

رضا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵:

صوفی ؛ گلی بچین و مُـرقّـع به خـار بـخـش
ویـن زهـد خشک را به می خوشگوار بـخش
صوفی :اهلِ تصوّف، صوفیگری فرقه ای از درویشیست، پشمینه پوش وخانقاه نشین، خرقه پوش ِ مدّعیِ دینداری ودرویشی،کسی که خود راباپوشیدنِ عبای چهل تکّه، انگشت نما کرده و وانمود کند به اینکه به حق رسیده است !.
زاهد وعابد و واعظ وپشمینه پوش وصوفی همگی دریک سو وحافظ درسوی دیگر ِ آوردگاهِ تقابلِ دو تفکّر"عشق باطراوت و زُهدِ خشک" است.
مـُرقـّع : جامه‌ی صوفیان که از تکّه‌هایی ازپارچه های کهنه و رنگهای مختلف( خرقه هایی که در مراسماتِ سَماع ازشدّتِ وَجد وحال،پاره پاره می شده ومُریدان ِخُرافه پرست،هرکدام یک قطعه به تبرّک برمی داشتند)به هم دوخته می شد.به این منظور که مااهل باطن ومعنا بوده و به ظاهر و لباس اهمیّت نمی دهیم.! شگفتا که همین خرقه پوشی وتقدّس بخشیدن به خرقه ومتبرّک ساختن ِ آن ، وجداسازیِ خود ازخَلق، اهمیّت دادن به ظاهروغافل شدن ازباطن است! کسانی که خرقه می پوشیدند،چنان وانمود می کردند که من به غایت دیندار وپرهیزگارم! حافظ به همین سبب، خودراازبندِ تعلّقاتِ خرقه پوشی رها کرد وازآنان بیزاری جُست. اودر غزلیّاتِ نابِ خویش، باعباراتِ ویرانگر وآتشین، مُشتِ خرقه پوشان را واکرده وخرقه را نشانه ی خودنمایی وخودپرستی معرفی نموده است. حافظ به مَددِ نبوغ خویش رنگ ِ تقدّس را ازخرقه یِ زهد فروشانِ خشکه مغز زدوده ورنگ تمسخر می زند ورازِ حُقّه بازیِ آنها را بَرمَلا می سازد:
خرقه پوشیّ ِ من ازغایتِ دینداری نیست
پرده ای برسرصد عیبِ نهان می پوشم!
زهدخشک : عبادتِ عبوسانه، بدون ذوق وحال وعشق بندگی کردن و بیشترتظاهر به دینداری کردن .
منظوراز"گلی به چین" چیدن ِ گل نیست. یعنی به خودآی وشادباش.خودرا ازبندِخرافات رهاکن وازنعمت های زیبایِ خداوند استفاده نما، به عیش و عشرت به پرداز، عَبوس نباش.
"گل" نمادِ دوستی،خوشگذرانی، پاکی، لطافت وطراوت وزیبائیست.
مرقّع به خار بخش" یعنی خرقه ای که به تَن کرده ای همانندِ خار بی ارزش است،هیچ رنگ وبویی ندارد. خرقه رابه خاری آویزان کن وازاین قید وبند خلاص شو
"خار" نماد زشتی ، تعصّب و زُهدِ خشک است.
معنی بیت:
ای صوفی،بیش ازاین به خودت جفامکن،گره ازابروان بگشا، لبخند بزن،به زیبائیها توجّه کن وبه عیش ونوش بپرداز. دنیا به مانندِ گلستانیست که باید از رنگ وبوی گلهایش فیض ببری، خرقه ازتن درآور به خاری آویزان کن که بیش ازاین نمی ارزد!
صوفی ِ کودن باپوشیدن ِ خرقه ی رنگین، تلاش می کند که خودرا مثلِ گل نشان دهد! غافل آنکه هیچ کس با پوشیدن ِ لباس گل نمی شود، باید اندیشه ات گل باشد تا مبدّل به گلشن شوی. ای صوفی، زیبا اندیشان به زیبایی می رسند نه زیباپوشان.! پس دست بکارشو گلی به چین وبه عشرت روی آر.‌. تعارف و تکلّف را به کنارنِه و خود راهمانند گل که دارای درونی معطّر و برونی زیباست بازسازی وبِه سازی کن زهدِخشک نشانه ی کودنیست وچاره یِ آن شرابِ نابِ گواراست.
ززُهدِخشک ملولی بنوش باده ی ناب
که بوی باده دماغت مُدام تَردارد....
طـامات و شَـطـح در رهِ آهـنـگِ چنـگ نـِه
تسبـیح و طیلسـان به می و مـیـگسـار بخش
"طامات وشطح" : ادّعاهایِ عجیب وغریب وغالباً کذب ودروغ که بعضی از سرکردگان ِ صوفیان ودراویش به قصدِ جلبِ توجّهِ دیگران وافزودن شمارِ مُریدان، مطرح می کنند.
بارزترین نوع ِشطحیّات وطامات، اظهاراتِ شاه نعمت اله بود که ادّعا داشت من به مقامی رسیده ام که بانظر کردن درخاک، آن راتبدیل به طَلا می کنم! شاید بعضی ازاین صاحب ِ کرامات به به درجه ی بالایی ازعرفان رسیده وباطنشان نورانی شده باشد، ما که نمی توانیم درموردِ حالاتِ درونی ِشخص خاصی که قرنها پیش زندگی می کرده، اظهارنظر کنیم.
امّا سئوال اینجاست که کسی که می توانسته خاک رابه طلا تبدیل نماید! چرا تپّه ای راتبدیل به طلا نکرده تا بااستفاده ازآن، مستمندان وفقیران از بدبختی وفلاکت نجات یابند؟.
حافظ ِبی باک آگاه و نکته دان نیز ازهمین دیدگاهست که می فرماید:
آنان که خاک رابنظرکیمیا کنند
ایابود که گوشه ی چشمی به ماکنند!
حافظ دراغلبِ غزلیّات ِ خویش "شطح وطامات" را رَد کرده وچیزی درحدِّ گزافه گویی،فریبکاری وخرافات دانسته است.
مسلماً کسی که به درجه ای ازعرفان رسیده وتوانایی انجام کارهای خارق العاده را پیداکرده باشد،هرگزآن راافشانکرده وخود نمایی نیز نمی کند.
کسانی خودنمایی می کنند که کمبودِ توجّه داشته باشند این قبیل افراد وقتی به فرقه های درویشی می پیوندند، درتخیّلاتِ خویش یاوه هایی می بافند و با حُقّه بازی وشعبده بازی ،ازطریقِ خود یا مُریدانشان، فضا سازی کرده ونمایش می دهند تا درکانونِ توجّهِ دیگران قرار گیرند. زیراین بیماران باجلب ِتوجّه ِ دیگرانست که به آرامش نسبی وکاذب رسیده و اِرضا می گردند.
معنی بیت:
حافظ صوفی را اندرز می دهد که: پس ازآنکه گلی چیدی وخرقه را به خاری آویزان کردی وبه حلقه ی گلها درچمن پیوستی ،حال نوبت این رسیده که دست ازیاوه سرایی"شطح وطامات" برداری وخودرابا "موسیقی درمانی" مداوا کنی!
طیلسـان:ابزاری برای نمایش! رَدا و لباس گشاد و بلندی که بزرگانی چون قضات،سرکردگان صوفیان،خطیبان و غیره بر دوش می‌افکندند.
خرقه ورَداو تسبیحی که دردست داری اسباب ریا کاریند، به احترام شراب و ساقی و می‌پرستان کنار بگذار وخالصانه وبی ریا عشق ورزی کن.
ترسم که روزحَشرعنان درعنان رود
تسبیح شیخ وخرقه ی رند ِ شرابخوار
زُهـدِ گِـران که شـاهد و سـاقی نمی‌خـرنـد
در حلـقـه‌ی چـمـن به نسیم بـهـار بـخـش
"زهدگران"همان زهد خشک است گران نشانه ی قشری و افراطی بودن شدیداست.
شاهد : قبلن دراین مورد توضیح کافی داده شده،معشوق زیبا روی ، محبوب حلقه : محفل دوستانه،
حلقه‌ی چمن : چمن به مَحفلی تشبیه شده که انواع گیاهان وگلها در آن دور هم حلقه زده‌اند.
لحن ِ کلام ِحافظ دراین غزل بگونه ی خاصّی متفاوت است. ازاین لحاظ که دراین غزل حافظ، دست به آگاهسازی ِ صادقانه زده است. صوفی را به مبارزه نمی طلبد بلکه مسئولانه تلاش می کند اورا ازبندِ تعلّقات برهاند.
دراین بیت نیز صوفی را دعوت به خوشباشی و بهره‌مندی از زیبایی ها و نعمت های خداوند می کند
معنی بیت :
ای صوفی، پافشاری برافکارپوسیده وخُرافی برای توهیچ سودی نخواهد داشت. خودت راآزار مَده وتعصّب وافراط وقشری گری را کناربگذار. معشوق حقیقی وآن ساقیِ مَهروی بزم عشق و معرفت، ازتوافراط وتعصّب وزهدِ خشک انتظار ندارد. این رفتارهای خرافاتی درنظرگاهِ دوست بی ارزشند و بهایی ندارند. بیا درحلقه ی چمن، همنشینی گلها رابنگر واندیشه های پوسیده ات را دراین محفل به باد بسپار وخود راخلاص کن .
درنظرگاه ِ حافظ، معشوق ِ ازلی، ازما عشق وصداقت و دوستی وشادی می طلبد. عباداتِ عبوسانه نه تنها معشوق را شادمان نمی کند بلکه اورا مکدّر وملول نیز می سازد. او به ما نعمت های فراوانی بخشیده وما وظیفه داریم، باشادی، عشق ورزی ِ بی قید وشرط، محبّت ومهربانی ،خدمت به خلق وراستی ودرستی، رضایتِ اورافراهم سازیم.
کام خودآخرعمرازمِی ومعشوق بگیر
حیفِ اوقات که یکسر به بطالت برود.
راهم شـراب لـعـل زد ، ای مـیـر عاشـقـان !
خـون مـرا به چـاه زنـخـدان یــار بـخـش
راهم زد: فکرمرابه خودمشغول ساخت، گمراهم کرد.
شرابِ لعل : شراب سرخ‌رنگ ،لب نیز به رنگ لعل وخون است می تواند شرابِ لب باشد. دردُکّانِ عطّاریِ طبیبِ عشق حضرت حافظ، انواع شراب ها باطعم ها ورنگها ی گوناگون که هرکدام خواص ِ خاصّی دارند موجود است: شرابِ معرفت وآگاهی، شرابِ انگوری، شرابِ محبّت،شرابِ تلخ ِ مردافکن،شرابِ خانگی ِ ترس ِ مُتحسب خورده،شرابِ وصل، شرابِ لعل وغیره
مـیـر : امیر،بزرگ،سالار وسرور دراینجا احتمالاً منظورحافظ معشوقست. ویاشاید پیرمُغان مدِّ نظر خواجه بوده باشد.
زنخدان : گودی فرورفتگیِ روی چانه که درنظرگاهِ عاشق، به زیبایی و دلبریِ معشوق می‌افزاید.حافظِ خوش ذوق آن رادرجایی ،ازآن نظر که فریبنده وجذّاب است ودل را به دام می اندازد،به چاه تشبیه کرده است.
مبین به سیبِ زنخدان که چاه در راهست
کجاروی ای دل بدین شتاب کجا؟
خون بخشیدن" ایهام دارد :
1-بخشش،صرفنظرکردن از انتقام وگذشتن از حقّ ِقصاص 2- خون خود را هدیه دادن و ایثار کردن .
حافظ دراغلبِ غزلیّاتش، ابتدا خود راگناهکارمعرفی می کند وسپس پاسخی قانع کننده وقابل ِتامّل می دهد. این بهترین وعالی ترین روش ِ سخنوری واندیشه زایی وتربیت است. دراین بیت نیزابتدا خودرا خطاکار معرفی نموده و زیرِسئوال برده وسپس دربرابر سالارِ عاشقان، به دادخواهی ودفاع ازخودپرداخته است. امّا خطای ِ حافظ ِ عزیز چه خطائیست که این چنین صادقانه طلبِ بخشش دارد؟
روشن است که اتهّام ِحافظ عاشقیست! حافظ نیک می داند که عاشقی خطا وگناه نیست،بلکه کاری ثواب وکردنیست. درکار یارباش که کاریست کردنی!
عشق درنظرگاهِ عابد وزاهد و...واکثریّتِ مردم(البته درآن فضای بسته یِ آن روزگاران) کاری نکوهیده، زشت وناپسند بوده است. حافظ که رسول ِ عشق است، به تنهایی وبا هزاران رنج ومشقّاتِ فراوان،خون دلها خورده،عشق را حمایت کرده، دست به آگاهی زده، بیاموخته تا مابیاندیشیم وجایگاهِ عشق رابه درستی بشناسیم.
دراینجا نیز ازدیدگاه دیگران خطاکار است نه ازدیدگاهِ خود.
معنی بیت : به منِ عاشق حق بدهید، شرابِ لعل و سرخیِ لبهای ِ معشوق، عقل وهوش و دین و دلم را به یکباره برباد داد وگمراهم کرد. حال به خاطر زیبایی وبه حُرمت ِکیفیّت ِگودی چانه‌ی معشوق، از(مجازاتِ من) ازکشتن من درگذر.
درمعنایِ دیگر: خون ِ مرا بریز و برای تزئین ورنگ آمیزبودن ِ چهره معشوق، درچاه زنخدانش بریز.
کشته ی چاهِ زنخدانِ توام کزهرطرف
صدهزارش گردن ِ جان زیرطوق غبغب است.
یا رب به وقتِ گل گـنهِ بنـده عـفـو کن
ویـن ماجرا به سـروِلبِ جویـبـار بـخـش
وقت گل : موسم ِ بهار
ماجرا : اتَفاق،جریان دراینجا منظور خطاها وگناهان است.
معنی بیت:
خداوندا تو زیبای ِ مطلق هستی وچون زیبایی را دوست داری، فصلِ بهار راخَلق کرده ای، دراین موسم ِ هوس برانگیز به من حق بده که وسوسه شده وشراب می خورم وبه عیش وعشرت می پردازم. اگراین مستی وشادمانی گناه است (ازدیدگاهِ متشرّعین)، حداقل دراین فصل ازگناهِ من چشم پوشی کن. خودت بهترمی دانی که این موسم ِ بهارچقدر وسوسه انگیزاست.
باده صافی شد ومرغان چمن مست شدند
موسم ِعاشقی وکار به بنیاد آمد.
همه چیز(ابر وباد ومَه وخورشید وفلک)درموسم بهار،دست به دستِ هم داده و طَرب زای ودل انگیزاننده شده تا شادمانی کنیم. خدایا توهم ازسرِ تقصیراتِ ما بگذر واین ماجرا(خطاکاریها وگناهان) ِمارا به زیبائی ِ خیال انگیز سرو لبِ جویبار ببخش.
طرزِصحبت کردن ِحافظ باخداوند بسیارجالب، حس انگیز وصمیمانه است. حافظ زیبایی هایی را که خداوند درطبیعت به اراده ی ِ نابش خَلق نموده، یادآوری کرده وآنها را شفیع قرار می‌دهد! شفیع قراردادنِ زیبائی های فرح بخش ِ طبیعت مثل: سروِ لبِ جویبار وگل وبلبل، بیانگراین مطلب است که حافظ زیبائیها را درک کرده وقدردانِ آنهاست.پس خداوند نیز قطعاً از این نگرش ِ حافظانه خشنود شده ورضایتش فراهم خواهدشد. بی شک این بهترین نوع ِ ستایش و بندگیست.
حافظ ِ رند وباهوش وقتی می بیند خداوندِ خوش ذوق،درموسم ِ بهار دست به آفرینش زده وبه خاکِ بایر وبی روح،جان ونشاط وسرسبزی هدیه می کند،دست بکارشده وهمانی را که خداوندِ زیبائیها، خَلق کرده وبه تماشایش نشسته(سرو وچمن وگل وجویباررا) شفیع قرارمی دهدو بدینوسیله هم اورا خشنود می سازد وهم خودرا رستگار.
حافظ چه بنده یِ نازنین وشکرگذاریست! باقدرانی از پدیده هایی که خالق ِ زیبائیها باعشق وعلاقه آفریده، خستگی ازتنِ اورا بیرون می کند!.
ای صبا گربه جوانان چمن باز رسی
خدمتِ مابرسان سرو وگل وریحان را
درنظرگاهِ حافظ، خداوندِ زیبائیها هرگز از رقص و پایکوبی و شادمانی به خشم نمی آید وعیش وعشرت رامَنع نمی کند. امّاچراحافظ ازخداوند طلبِ بخشش می کند؟
برای آنکه حافظ می داند که سخنانش (غزلیّاتش) را عابد وزاهد ومردم خواهند شنید وخواهند خواند. بنابراین دیدگاههای ِ آنان را مدِّ نظرگرفته، و طوری سخن راپیش می برد که به عابد وزاهدِ متعصّبِ بدبین نیز این نکته را برساند که حتّا اززاویه ی ِنگرش ِ شما نیزاین خطا وگناه(عیش ونوش) می تواند قابل ِبخشش بوده باشد،کافیست سخت گیری نکنید واندکی انعطاف داشته باشید. همچنین حافظ این مطلب رانیزبه آنها گوشزد می کند که خداوند چیزی خوفناک نیست که ازاو بترسیم! اودوستی مهربان،مُشفق ولطیف است. دررابطه با دوستی چنین شفیق ورفیق،این امکان میّسر است که با اوهمانندِ یک دوست سخن گفت، دردِ دل کرد، گلایه کرد و تقاضای عفو وبخشش نمود.
براستی کسی که خدا را دوست خود بداند چه چیز ندارد.؟
من که ره بُردم به گنج حُسن ِ بی پایانِ دوست
صدگدایِ همچوخودرابعدازاین قارون کنم.
ای آنکه ره بـه مَشـرب مـقـصـود برده‌ای
زیـن بـَحر قـطـره‌ای به من خاکسار بخـش
مشرب : روش،مسلک وآئین،جای آب خوردن
مقصود : حقّ وحقیقت، خداوند، دوست
خاکسـار : بی ادّعا،متواضع وفروتن ، بر خاک افتاده، خاکی ودرویش
در قدیم در کنار رو خانه ها و آب انبارها و چشمه‌هایی که سطح آبشان پایین بود در بعضی جاها و قسمتهای رودخانه پله‌هایی می‌ساختند تا مردم بتوانند به آب دسترسی پیدا کنند که به آن "مَشرب" می‌گفتند. منظور حافظ ِدراین بیت کسی هست که راهِ خانه ی دوست را همانندِ آنکه راه دسترسی به آب را دربیابانی کویری پیداکرده هست.
معنی بیت :
ای آنکه به هرطریق توانسته ای راهِ سرچشمه‌ی حقیقت راپیداکنی،هرکه هستی وبه هرآئین ومَسلکی که هستی(فرقی نمی کند، عارف ورندهستی، شیخی، شرابخواری، درویشی، عابدی، صوفی هستی،کوچک وبزرگ هستی مهّم نیست،تنهاچیزی که اهمیّت دارد این است که راه راپیدا کرده ای،خوشا به اقبالت) به شکرانه یِ این سعادتمندی که نصیبت شده،قطره‌ای از آن چشمه ی بی پایانِ حقیقت،به منِ تهیدست وبه خاک افتاده نیزهدیه کن.
آنانکه راه مشربِ مقصود راپیدا کرده اند، قطعاً انسانهایی لطیف وپاک باطن وروشن ضمیرند وازخشونت ویکسویه نگری وقشری بودن،مبّراهستند. آن که دریافته که خداوند به چه ذوق وشوقی، دست به آفرینش ِگل وبلبل وسرو وصنوبرو.....زده، هرگزدست به شمشیر وشلّاق نمی بَرد! چون نیک می داند که خالقِ زیبائیها ازخشونت بیزاراست. خالق ِ گل وبلبل وبهار دوست ندارد سرکسی به شمشیرِ قشری نگری بُریده شود! رضایتِ او درشادی، راستی، محبّت وعشق ورزیست نه جنگ وجَدل وخشونت وخون ریزی. دریغا فرقه های داعشانه اندیش، تمام عمر درجنگ وجَدل بسر می برند و هیچگاه وقتی برای زندگی کردن ندارند! آنها با جهالت و خودپسندی ،روی ازحقیقت برگردانده وبرافکارِپوسیده ی خویش پافشاری می کنند وزندگی رابه کام خود ودیگران تلخ می سازند. ونمی دانند که چگونه خاطر لطیف ِ خالق ِ زیبائیها بارفتارآنها، مکدّر و ناخشنودمی گردد!. دربرداشتی دیگر، این بیت می تواند خطاب به مدعیّان ِ دروغگو نیز بوده باشد! دراین برداشت نیز درمعنای بیت تغییری ایجاد نمی شود. فقط معنا باچاشنی کنایه وطعم ِ طعنه سرویس می شود. یعنی ای کسی که ادّعا می کنی به سرچشمه ی حقیقت دست یافته ای، اگر راست می گویی وحُقّه ای درکارت نیست، ازآن سرچشمه یک قطره هم به من بده،آبِ آن سرچشمه که تمامی ندارد، پس اگرادّعای تو راست بوده باشد، می بایست دریغ نکنی وبه خاکسارانی چون من نیزقطره ای بچشانی! کنایه وطعنه ازجنس ِ همانست که دربیتِ : آنانکه خاک را بنظرکیمیا کنند آیابُوَد که گوشه ی چشمی به ما کنند.؟
امّا بنظر این ناتوان، واژه ها وکلمات، بوی ِ کنایه وطعنه ندارند وبرداشتِ اوّلی حافظانه تراست.
شـکرانه را که چشـم تو روی بـُتـان نـدیـد
مـا را به عـفـو و لـطف خداوندگار بـخـش
بـُتـان : زیبا رویان
این بیت خطاب به همان کسانیست که چشمهایشان را به روی ِ حقیقت (زیبائیها) بسته ،درگوشهایشان پنبه ی پرهیزگاری فروکرده وعبوسانه درگوشه ای خزیده وفقط به بَدیها می اندیشند.
می فرماید :
ای قشری ِ خودبین ِ خودپسند، که درگوشه ی زُهد خزیده ای، توچشمهایت رابسته ای ومَهرویان ِ گلچهره را نمی بینی وبه قولِ خودت،مُرتکبِ گناه وخطا نمی شوی( دل نمی بازی وعاشق نمی شوی) پس باید شکرگذارباشی که شرایط برای پرهیزگاری وپاکدامن ماندن ِ تو مهیّا ووفقِ مُراد است!به طعنه وکنایه می فرماید: پس بیا به شکرانه ی اینکه برای تو امکان ِ پرهیزگاری ومعصومیّت میسوراست،ازخطای مابگذر ومارا به حال خویش بگذار!. اینقدر درحقّ ِما عاشقان،سخن چینی و کینه ورزی مکن،همان خدایی که تو درگوشه ی زُهد می پرستی، بخشایشگرِ مهربانست، توهم ازخدا پیروی کن و مارا ببخش وبیامُرز!
حافظِ فرهیخته، استادِ بی مثال ِ سخنوریست. این بیت گرچه سرشار از طنز وتمسخروطعنه است! امّاچنانکه ملاحظه می شود،این کنایات آنچنان ماهرانه درلایه های زیرینِ معنا جاسازی و درپرده یِ لفّافه پیچیده شده که هیچ مدّعیِ متعصّب ِ کینه جو،هرچقدرهم بهانه جوبوده باشد،نمی تواند ونخواهدتوانست آن رابازکرده وبهانه ودستآویزی پیدا کند تابرعلیهِ حافظ استفاده نماید.
من این حروف نوشتم چنانکه غیرندانست
توهم زروی کرامت چنان بخوان که تودانی
سـاقی ! چو شـاه نوش کـنـد بـاده‌ی صبوح
گو جام زر به حـافــظ شـب زنده‌دار بخـش
دراین غزل به ویژه دربیت آخر هیچ اسمی ازکسی یاپادشاهی بُرده نشده است. مسلّماً احتمال ِاینکه این غزل درمدح یا پاسخگوبی به کسی سروده شده، بسیارضعیف است. غزل فراگیر است وبه کسی تعلّق ندارد. منظور از" صوفی" نیز که درمطلع ِ غزل موردِ خطاب قرارداده شده، شخص خاصی نیست،بلکه صوفی نمادِ ونماینده ی، تمام ِ کسانیست که لباس ِ مخصوصی پوشیده وخودرا ازصفِ مردم ِ عامه جدا می کردند تا به پرهیزگاری شناخته شده وانگشت نما بوده باشند.! طرفِ حساب ِحافظ درهمه غزلّیات، ریاکاران وحّقه بازان هستند. چه بسا ممکن است که درصفوف عابدان وزاهدان وصوفیان نیز انسانهای، صدیق، پاکدامن وساده دل بوده باشند، حافظ آنها راستوده وازآنها به عنوان ره به مَشربِ مقصودبُرده یادکرده است. این بیتِ پایانی که از "شاه" نام بُرده شده، چنین بنظر می رسد که حضرت حافظ این غزل را درراستای بیان ِ جهان بینی ِخویش سروده بوده، که اتّفاقی به مجلس یکی ازپادشاهان دعوت شده، یاپیغامی ازشاه دریافت کرده است وباقرار گرفتن در معذوراتِ اخلاقی، ناگزیر شده، مطابق ِ رسم ِ معمول ِ آن زمان،باایجادِ تغییر دربیت ِپایانی، غزل را درقالبِ مَدح، به پادشاه هدیه بدهد. چون بیت های پیشین هیچ کدام درجهت ِ اظهار ارادت ومَدح نیستند. اغلبِ مدح هایی که حافظ سُروده به غیرازچند غزل،به همین شکل بوده است. حافظ غزلِ ازقبل سروده شده را که اغلب عارفانه وعاشقانه هستند، بااضافه کردن ِ یک یادوبیت به کسی هدیه می کرده است. آنچه که برای حافظ دراولویّت بوده، آگاهسازی وپرده برداشتن ازشیوه های ریاکارانه ی زاهدان وعابدان ِ متعصّب و روشن کردن ِ تاریکی های راهِ زندگانیست.
باده‌ی صبوح : شرابی که در صبحگاهان می نوشیدند.
منظوراز "ساقی"برخلافِ سایر غزلیّاتِ حافظ که بیشترخودِ معشوق است در اینجا شخص ِ تقسیم کننده ی ِ شراب است.
"جام زر" ایهام دارد :
1-جام شرابی که از طَلا وجواهرات تزئین شده باشد.2- جامی پر از سکّه‌ی طلا که پاشاهان به شاعران پاداش می‌دادند .
معنی بیت : ای ساقی هنگامی که پادشاه ( معلوم نیست کدام پادشاه است) شرابِ صبحگاهی می‌نوشد وبه میگساری ومستی وعیش ونوش می پردازد، به او بگو به یادِ حافظی که شبها خواب ندارد وسر راحت بربالین نمی گذاردنیز باشد ویک جام شراب پُر ازطلا یا مقداری شراب درآن جام طلائی به حافظ ببخشد وبفرستد.
باتوّجه به فَحوای کلام، بنظرچنین می رسد که پادشاهِ موردِ نظر، شاه شجاع یاشیخ ابواسحاق بوده باشد. زیرا حافظ با این دو بیشتر اُنس واُلفتِ دوستانه داشته و به مجلس ِ خصوصی ِ آنها رفت وآمد می کرده است.
سحر زهاتفِ غیبم رسید مژده به گوش
که دورشاه شجاع است مِی دلیربنوش

·

۱
۳۱۷۷
۳۱۷۸
۳۱۷۹
۳۱۸۰
۳۱۸۱
۵۵۵۳