رضا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸:
اگر به مذهب ِ تو خونِ عاشق است مُباح
صَلاح ما همه آن است کان تو راست صَلاح
مذهب: روش،راه ورسم
مُباح: روا، جایز،حلال داشته شده
صلاح: مصلحت، شایسته
خطاب به معشوقی زمینیست. احتمالاً شاه شجاع که تحتِ فشارتندرویان ودلواپسانِ آن روزگاران، فرمان تبعید حافظ به یزد را صادرکرد.
چنانکه پیشترنیزگفته شده، رابطه ی حافظ با شاه شجاع بسیارفراترازرابطه ی شاه وشاعر بوده، زیرا به استنادِ غزلیّاتی که به دست مارسیده است حافظ نسبت به شاه شجاع ِ خوش سیمای سروقامت، یک احساس عاطفی عمیقی داشته وهرگزبه رغم اتّفاقاتِ زیادی که بین این دورُخ دادهرگزفروکش نکرد وتا آخرشعله ورباقی ماند. حافظ دراینجا به کنایه به معشوق می رساند که امضای فرمان تبعید یعنی امضای ریخته شدن خون من! اگرراه ورسم توچنین است من تابع فرمان توهستم.
معنی بیت: ای محبوب، اگردرمسلک ومَرام توریخته شدن ِخون ما حلال است وتو قصدِ گرفتنِ جان مارا کرده ای، تردیدبه دل راه مده وخاطرمبارک رامشوّش مکن صلاح ومصحلتِ مانیزدرهمین است که تودراندیشه ی آنی، آنچه که دردل داری همان را اجراکن که مصلحت ماهم برآورده شود.
توصاحبِ اصلی ِ دل وجان ومال ومنالِ ماهستی، تصمیم گیرنده تویی که معشوق هستی، عاشقان رابرسرخودهیچ حکم نیست.
درمَرام ومَسلکِ عاشقی این چنین است، عاشق پیرومذهبِ معشوق است معشوق هرچه حُکم کند اطاعت می کند.
عاشقان را برسرخودحُکم نیست
آنچه فرمانِ تو باشد آن کنند.
سوادِ زلفِ سیاهِ تو جاعل الظُّلمات
بَیاض ِ روی چو ماه تو فالق الاَصباح
سواد: شبح وسیاهی ِ شهرکه ازدوردیده می شود
جاعل: خَلق کننده
جاعل الظلمات: آفریننده ی ظلمت وگمراهی
بیاض: سپیدی
فالق: شکافنده
اصباح: درآمدن بامداد
فالق الاصباح: شکافنده ی صبح
معنی بیت: شبحی که اززلفِ سیاهِ تودرچشم عاشقانت نمایان می شود کُفر وگمراهی عاشقان رارقم می زند. سیاهی ِ زلف توآفریننده ی تاریکی وگمراهیست وسپیدی رویِ ماهِ توشکافنده ی بامدادان است.
دراینجاحافظ باهنرنمایی ازتضادِ بین تاریکی وگمراهی وروشنایی، حقیقتِ ماهِ رویِ معشوق رانمایان کرده است.
سیاهی زلف درادبیّاتِ ما نمادِ کفر وگمراهیست. لیکن چون نیک بنگریم حقیقت نیز دردرونِ همین کُفرنُهفته است.(حقیقت همان چهره ی روشنِ چون ماه ِ معشوق است که درزیرحجابِ زلف نهان است)
گفتم که بوی ِزلفت گمراهِ عالمم کرد
گفتا اگرببینی هم اوت رهبرآید.
ز چینِ زلفِ کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچه ی ابرو و تیر چشم نَجاح
نَجاح: رستگاری ونجات
معنی بیت: ازچین وشکنِ وخم اندرخم ِ زلفِ کمندسای توکسی نمی تواندخلاصی یابد وهمچنین کسی نمی تواند ازتیرمژگان وکمان ِ ابروی تو نجات یابد. هرکس گرفتاراین کمند شده ودرمعرض این تیرقرارگرفته باشد تاابدخلاص نخواهدشد.
ضمن آنکه "چین" علاوه براینکه رساننده ی معنیِ شکن هست راه ِ دور ودرازسفربه کشورچین که درآن روزگاران شهرتی داشته رانیزدرذهن تداعی می کند ودرازی کمندِزلف رافزونی می بخشد تاکسی نتواند ازآن نجات پیداکند.
تادل هرزه گردِ من رفت به چین ِ زلفِ او
زان سفر درازخود عزم وطن نمی کند.
ز دیدهام شده یک چشمه در کنار روان
که آشنا نکند در میان آن مَلّاح
آشنا: شنا،آب بازی
ملّاح: ناخدا وکشتی بان
معنی بیت:
ازغم فراق ودوری توازبس که گریه می کنم واشگ می ریزم درکنارچشمانم چشمه ای روان شده که ازبیم ِ گرفتارشدن درمیانِ موج های توفنده ی آن،هیچ ناخدایی جراتِ نمی کند دردرون آن شناکند!
سیل است آب دیده وهرکس که بگذرد
گرخود دلش زسنگ بودهم زجا رود!
لبِ چو آبِ حیاتِ تو هست قوّتِ جان
وجودِ خاکی ما را ازاوست ذکررواح
ذکررواح:ذکرشبانگاهان
آب حیات: آب زندگانی
معنی بیت:
لبِ سرخ وآبدار توکه مانندِ آبِ حیات گوارا وزندگی بخش است قوّتِ ونیروی جانِ ماست. معنویّتِ وجودِ خاکی ِ ما ووردهای شبانگاهی ِ ما نیزفقط به منظوردستیابی به این لبِ همچون آب حیات توست .
به کجابرم شکایت به گویم این حکایت
که لبت حیاتِ مابود و نداشتی دَوامی
بداد لَعل لبت بوسهای به صد زاری
گرفت کام دلم ز او به صد هزار الحاح
الحاح: اصرار وپافشاری
معنی بیت:
سرانجام لبِ لعلگون وسرخ تو یک بوسه به صدگریه وزاری به ما داد ودلم پس ازهزاران باراصرار وپافشاری وتمنّا کام خودراگرفت.
چولَعل شَکّرینت بوسه بخشد
مَذاق جان من زوپُرشکرباد
دعای جانِ تو وردِ زبان مشتاقان
همیشه تا که بود متّصل مَسا و صباح
مَسا: شامگاهان
صباح: سحرگاهان
معنی بیت:
ای معشوق،دعابرای سلامتی وسعادتِ تووِرد زبانِ عاشقانت هست، همیشه،بی وقفه تا زمانی که شام وسحر به یکدیگرمی رسند (درتمام ساعاتِ شبانه روزی وتازمانی که چرخ فلک درحال چرخش خواهدبود)
ای گُل خوش نسیم من بلبل خویش رامسوز
کزسرصدق می کند شب همه شب دعای تو
صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ
زرند وعاشق و مجنون کسی نیافت صلاح
اگرگمان ما مبنی براینکه این غزل پیش ازعزیمت به یزد سروده شده درست بوده باشد، چنانکه می بینیم حافظ درمقطع غزل ، باشجاعت وبی باکی تمام، ازعقاید وباورهای خویش دفاع کرده وانتظار متشرّعین مبنی برتوبه ازکردارهای خودرا انتظاری بیهوده می شمارد. بیت پایانی درحقیقت خطاب به متشرّعین تندرو ودلواپس است لیکن حافظ بارندی خودرا خطاب قرارداده تا به گوش آنها برسد.
معنی بیت: ای حافظ از ما انتظارمصلحت اندیشی ، توبه ،تقوا و پرهیزگاری نداشته باش!آخر از رند و عاشق و دیوانه که کسی خیر و صلاح نمی جوید !چه توقّعی داری؟
چه نسبت است به رندی صلاح وتقوارا؟
سَماع وَعظ کجا نغمه ی رُباب کجا؟
محسن مارچینی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۵۵ دربارهٔ رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۳ - سخنپرداز:
هر گلی بویی داره و هر خواننده زیبایی خاص خودش را داره.خانم سحر خواننده افغان هم این شعر را خوانده اند که گویش و زیبایی خودش را داره
کامران منصوری جمشیدی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳:
من این حروف نبشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
با پوزش از اساتید این بحث نظر حقیر بصورت کاملا ذوقی و دردمندانه ابراز میشود : نخست آنکه نه مرحوم شاملو چندان تسلطی در مقابل علامه قزوینی و شمیسا و زرین کوب و بهار و ابتهاج ... داشت که نسخه اش منبع و مرجع باشد و نه هر چه بنظر ما جالبتر باشد میتوان در کتاب دیگران وارد نمود . در باب ترکیب پارادوکسی و متناقض نما و متضاد عرفان اسلامی نیز بنظر میرسد از ترکیبات تنک مایه چون تمدن اسلامی و معماری اسلامی باشد مگر اسلام دستور و منشی برای شعر و معماری دارد ؟ عرفان اتفاقا مشی دیگری از مسیر ایمان است ادیان ایمان و تکلیف و تقلید دارند عرفان اما راهی و مشی کاملا اجتهادی و کشفی است با مرام و روش قرب جویی و خداجوی خاص هر عارف عرفان حافظ و .. حائز شک و تدبر و کشف و راز و گشایش و ...است و این خود تقریبا خود نوعی دین و طریقت است شاید با استمداد از دین محمد رسول الله اما جدا و منفک و مستقل از اوست دین حافظی دارای تکالیف و اصول خاص خود است مثلا می گوید
نباش در پی آزار و هرچه خواهی کن ...که در طریقت ما جز این گناهی نیست ... خب گناه نماز نخواندن ترک روزه شراب خواری ، قمار و رابطه با نامحرم همه گناه و مناهی و ملاهی اسلام است.
و بعد بنظر میرسد یاقوت مذاب جدا از معنی شراب به لب شیرین دهنان نیز نظر دارد .به هر روی هرچند گفته اند
معشوق چون نقاب ز رخ نمی کشد ، هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
لیکن لذت زندگی به این امعان نظر هاست . جدی نگیرد نظر حقیر را
بیگانه در ۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸۷:
ما بی تو خسته ایم...
تو بی ما چگونه ای...
وحید آشنا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳:
دعای عرفه امام حسین علیه السلام با این عبارت شروع میشود:"الهی انا الفقیر و فی غنای " که این مصراع از غزل سعدی میتواند ترجمه زیبایی برای این فراز از دعا باشد"گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست"
حمید در ۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۱۴:
سلام
در بیت: هم آرام ازویست و هم کار ازوی.
به نظرم کار صحیح است. زیرا کار در مقابل آرام است. یعنی مشغولیت در مقابل آرامش.
مهتی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۴:
سلام
میدونم که عزیزایی که اینجا هستن، زبان فارسی رو خیلی بهتر از من بلدن. اما فقط خواستم یادآوری کنم که یه عده معتقدن به «دستور زبان تجویزی» و یه عده به «دستور زبان توصیفی».
حالا اونایی که به تجویزی بودن دستور زبان (و به تبع اون، تجویزی بودن زبان) معتقد هستن میگن زبان صحیح، اونیه که توی کتابای دستور زبان گفته میشه (مثل نسخه ی پزشک، تجویز میشه) . ظاهرا حضرات بی سواد و حسین، معتقد به تجویزی بودن دستور زبان هستن. یعنی میگن دستور زبان (یعنی همون زبان صحیح)، باید توسط یه عده زبان شناس، شناخته بشه و با دلیل ، ثابت بشه و بعد به مردم تجویز بشه تا مردم از اون استفاده بکنن. یعنی دستور زبان باید تابع قوانین اون زبان باشه و مردم باید طبق اون قوانین، صحبت بکنن.
اما کسایی که به توصیفی بودن دستور زبان معتقدن، میگن زبان صحیح، چیزیه که مردم ازش استفاده میکنن. یعنی کار زبانشناس، این باید باشه که زبان مردم رو توصیف بکنه. زبان متعلق به مردمه. پس بذاریم خودشون هر جوری که دوس دارن ازش استفاده بکنن و تغییرش بدن چون زبان رو باید طبق نظر مردم، تغییر داد و نه اینکه مردم رو مجبور کنیم طبق یه چهارچوب خاصی از زبان استفاده کنن. ظاهرا حضرت وفایی، به توصیفی بودن زبان، معتقدن.
ظاهرا رویکرد شما نسبت به مقوله ی
زبان، متفاوته.
بنده خدا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۲ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۴۶ - ذکر بوعثمان حیری قدس الله روحه العزیز:
و گفت: علامت سعادت ...
و گفت: علامت شقاوت ...
و گتف عاقل آنست
گتف به گفت اصلاح شود، سپاس
کمال داودوند در ۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳:
در این جا در مصرع سوم موضع به معنی محل معنی میدهد
جمع این رباعی از 7046
غزلسرا در ۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۲ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱ - ماه بر سر مهر:
سلام،معنی تام ببت آخر چیست؟
فریدون در ۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۳۲ - در بیان آنک دوزخ گوید کی قنطرهٔ صراط بر سر اوست ای مؤمن از صراط زودتر بگذر زود بشتاب تا عظمت نور تو آتش ما را نکشد جز یا مؤمن فان نورک اطفاء ناری:
گفت لبسش گر ز شعر ششتر است درست می باشد و "و" بعر از شعر اضافی است
جاوید مدرس اول رافض در ۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸:
شرح غزل شماره 168
1- گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
بنام خدا:
در نسخه عبدالرحمان ختمی لاهوری بین قافیه و ردیف (واو) وجود ندارد
بطوری که در نسخ قزوینی و خانلری بین ردیف و قافیه واو ضبط شده است
واین غزل مطابق با این نسخ میباشد.
شرح روان وساده بیت اینست که : جانم سوخت برای این که کار دل سامان یابد و خود نیز در این آرزوی خام سوختیم اما هدف برآورده نشد. کار دل،همان برآورده شدن آرزوهاست.و چون آرزوی دل برآورده نمیشود،از آن باصفت خام یعنی نسنجیده یاد میکند.
شرح عرفانی بیت :
کار دل عبارت است از معرفت شهودی عیانی است که به مجرد عقل بی ارشاد و و متابعت کامل که واسطه هدایت حق است جز ملال و سر در گمی و حیرت حاصلش نخواهد شد.( اول قدم مشوق باید طالب باشد) و سالک از آن بیخبر است
میگوید که جان در تلاش وسعی گداخت و آب شد تا معرفت شهودی را حاصل کند و نشد که استدلال و آتش ریاضت های شاق در این راه بی دلیل راه و مر شد کامل محض خیال تمام است که نشد.
همچنانکه در بیت ششم عنوان میکند (بکوی عشق منه بی دلیل راه قدم)
...................................................................................
2- به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشد
شرح ساده این بیت: -روزی با نیرنگ و فریب گفت:سرور مجلس تو میشوم.من با رغبت تمام غلام او شدم؛اما او
سرور مجلس من نشد و به وعده وفا نکرد.
لابه در لغت اظهار اخلاص مستعمل شده است
در اصل خیال خام سالک است که چنین فکر میکند چرا که او در توهم به وصول است ولی هنوز این مقام را پیدا نکرده و میانگارد که لیاقت گنج حضور را یافته و متوهم بر حضور میشود . اما افسوس حاصلش میگردد (چون هنوز معشوق در طلب او نیست)
تا او بتواند طالب معشوق باشد.
....................................................................................
3- پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد
ازجائیکه غزلیات حافظ در طی اعصار تا بحال دست بدست نساخان و شارحان دچار سلایق شخصی شده چنین مواردی بسیارست
در این بیت (دُردی کشیم و نام ونشد) نامانوس و از نظر معنی درستی ندارد ( دردی کشید و نامو نشد ) منطقی تر است و معنی صحیح از آن بر میآید این بیت اشاره مستقیم به تقلید کار(مقلد) دارد
و یا بیت را بگونه ای دیگر هم میشود در نظر گرفت
پیام داد که خواهم نشست با رندان
شدم به رندی و دردی کشی ونام و نشد
یعنی معشوق پیغام داد با رندان خواهم بود از جایی که من رند نبودم خواستم ادای و تقلید رندی در بیاورم تا مطلوب معشوق باشم
که نشد .
معنی بیت حاضر: با هوس و حس شهرت طلبی میدید که در کار رندی و دردی آشامی بعضی ها به شهرت رسیده اند سالک هم به تقلید و بوالهواسه به این کار تن داد و خامانه رندی کرد و دُردی کشید (نوشید) ولی بجایی نرسید.
مولانا گوید:
لحاف و فرش مقلد چو علم تقلید است
یقین به معنی یأجوجی است نی انسان
و ایضا له:
خلق را تقلیدشان بر باد داد / ای دو صد لعنت برین تقلید باد
...................................................................................
4- رواست در بر اگر میتپد کبوتر دل
که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد
احتمال میرود این بیت هم دچار بلیه سلیقه شخصی نساخان و شارحان شده مصرع دوم ضعف تالیف دارد.( در راه پیچ و تاب دام را دید و چی نشد)
در دام نشد یا شد بالاخره که چی؟
حقیر احتمال میدهم (دام =رام باشد) تاب و پیچ هم مصائب راهروی است.
که دید در ره خود تاب و پیچ و رام نشد مقبول تر است. که مصائب راه را دید و شناخت ولی رام نشد (واو) بین قافیه و ردیف هم در تمام ابیات اضافه است .
میگوید: اگر دل من مانند کبوتر در سینه میتپد،حق اوست! زیرا که در راه خود پیچ و تاب دام عشق
را دید اما از آن روی بر نگرداند. دل خود را سرزنش میکند؛زیرا با وجود این که دام عشق را دیده،باز نگشته و در نتیجه گرفتار شده است. ( در صورتیکه عشق دام نیست) و فکری چنین خام اندیشی بیش نیست
..............................................................
5- بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
در معنی ظاهر اشاره به هوی و هوس های نافرجام میکند و میگوید: در این آرزو که در حالت سرمستی و شادی لب لعلگون او را ببوسم چه قدر خون دل خوردم و رنج بردم،اما این آرزو بر آورده نشد.
خون در دل و جام (استعاره مصرحه میباشد)
لب لعل عبارت از کلام بی واسطه است .به شرط ادراک (کلام الله)
یعنی همچنانکه موسی کلیم الله از درخت کلام الهی را شنیده است . واین بیت هم تلمیح دارد بر این واقعه یعنی خیلی ها خواسته اند مانند موسی ندای و صدای حق را بی واسطه بشنوند و نشده است
در این باب شهریاربا بیتی صریحا ودقیقا به همین موضوع اشاره میکند و میگوید:
جلوه ی طور به هر کس نرسد ورنه بسی
موسیانند که در آرزوی میقاتند
.................................................................................
6- به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
دلیل = راهنما مرشد
سرخود مقلدانه و بدون راهنمای آشنا ،به کوی عشق قدم مگذار؛زیرا که من صد بار به تنهایی این راه را رفته اماموفق نشدهام!
عجب علمیست علم هیئت عشق که چرخ هشتمش هفتم زمین است
بنابراین بدون مرشد دلیل در را ه عشق حقیقی (الهی) قدم مگذار که در ره عشق صد خطر باشد وراهیست که هیچ کرانه ندارد عشق آغازی آسان و ادامه ای دشوار دارد وازعشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است.خام اندیش نباش و عشق نورزید طالب وصل مباش بطوریکه چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست که سخن عشق هم نه آن است که هر لحظه بر زبان برانی
و بدان که لطیفهایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست
....................................................................................................
7- فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد ..........
لاهوری در شرح این بیت گوید: افسانه ها گویند که گنج ها در خرابی ها پنهان است.در اینجا گنجنامه مقصود سراغ و آدرس همان
معرفت شهود اعیانی است .بنابراین کسانیکه با این خیال ساکن ویرانه ها شدند و در طمع گنج عمر تلف کردند.و دلالت مرشد را نادیده گرفتند مورد طعن جهانیان شده و در غم گنج مانده اند.
فریاد که در جست و جوی یافتن رمز و طلسمی که مرا به سوی گنج مقصود هدایت کند و رهنمون شود،رسوای جهان شدم،اما مقصود حاصل نشد.مقصود و هدف خود را به گنجی مانندمیکند که برای یافتن گنج نامهی آن(یعنی نامه،نوشته،رمز و طلسمی که در آن راه رسیدن به گنجطراحی شده باشد)به هر دری میزند تا همه به راز او پی میبرند و رسوا میشود اما به مقصودنمیرسد.
.................................................
8- دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
استعداد یافتن عشق حقیقی بشرط آنست که معشوق ترا طلب کند که حتی بعضا از طریق دلیل و راهنما هم میسر نمیشود که تو به این گنج دست یابی داشته باشی.باید که ( حضوری گر همی خواهی ازو غائب مشو (طالب) متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
معنی این بیت قریب است به معنی بیت اسبق .گنج حضور هم همان معرفت شهود اعیانی است
و احساس حضور و رهایی از من ذهنی که دچار آن هستیم
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور،بارها از بزرگان و بزرگواران،درخواست راهنمایی و کمک کردم،اما آن هم ممکن نشد. که برای رسیدن به آن گنج از بزرگان و اهل کرامت یاری و راهنمایی خواسته،اما به آن دست نیافته واز فیض حضور محروم مانده است.
.........................................................................
10- هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
یعنی هزار هنرو حیله در حصول معرفت شهودی عیانی (گنج حظور) بر انگیخت و نشد چون از جانب معشوق طلبی نبود و نشد
حقیر درین باب در (مثنوی سخن راز) که مشتمل بر دویست اندی بیت است در بخشی از آن نگاشته ام و طریق وصول بر این گنج مقصود است.(ابیات 208 الی 251 )
زخود مطلق شوی در قام اوّل ز محو خود به حق گردی محوّل
در این گیتی نوردی قصد نغزست تو ترک پوست کن ،مقصود مغزست
بگو بسم الهی ره توشه بر گیر نه آن زادی که دائم داردت سیر
قدم در راه حق نه تا توانی در این ره بگذری از هفت خوانی
طلب باشد نخستین گام سالک دراین ره جان من حقست طالب
دوم عشق آید از امکان مطلوب زند آتش به جانت عشق محبوب
چو شرح عشق ناید در قلم هیچ به عشق آی و زشرحش نیز سر پیچ
براه عاشقی علم الیقین است زهی عین الیقین وجه مبین است
سوم پله مقام معرفت شد شوی عارف بحقّ و منکر خود
به نفی خویش و نفس لاابالی قلم کش ره بجو بر ذات عالی
زلا الا بیابی اندرین ره رسی بر وجه الله از الا الله
به استغنا رسی چارم ولایت همه فقر و نیازست و مناعت
نیاز مطلقت بر حضرت دوست بهل دل ازهمه قشر و همه پوست
درین جا مغز هم کاری ندارد جز الاالله اخباری ندارد
به پنجم وحله توحیدست و لا غیر چو در تجرید کثرت شد مغایر
به هر جا بنگری روی حبیبست که بر آلام جانت او طبیب است
تو خود هم زایدی در این میانه میان خالی کن ازخود جاودانه
ششم حیرت بود در ظل وحدت درین دریا بباید غرق حیرت
پیمبر گفت زدِنی بار الاها بیفزا حیرتم، سلطان دلها
که این حیرت نه حرمان بل وصولست به سلک عاشقی ششم اصولست
فنا هفتم ولایت عاشقی را بقا بعد از فنا گو هشتمی را
فنای عاشق اندر راه معشوق بهایش زندگی باشد درین سوق
بها پرداز، معشوقست جانا که مردن زندگی باشد همانا
و من الله التوفیق
جاوید مدرس (رافض)
برگ بی برگی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۵:
در ادامه لازم به یاد آوری است این نسخه مولانا برای سعادت بشریت با دریافتن مفاهیم بیش از شصت هزار بیت شعر وی امکان پذیره که بیشتر آنان بر روی نکاتی بسیار مهم علمی و روانشناسی تاکید دارند و البته مولوی شناسان بزرگ غرب همچون پروفسور بانو شیمل و آلن نیکلسون سعی در معرفی دیدگاه های مکتب مولانا به جهان و خصوصا غرب همت گماشتند زیرا که مشکلات بشریت محدود به جغرافیای خاصی نیست زیرا همه انسانها از یک جنس هستند و فقط شکل ظاهری مشکلات جوامع بشری متفاوت هستند.
امید اینکه زیاده گویی های این حقیر را عفو بفرمایید
maghsoodrayaneh@hotmail.com در ۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰:
عجب شعریه... آقا کسی دیوان این شاعر را دارد من خریدارم.
برگ بی برگی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۵:
آقا حمید رضای گرامی ، با سپاس از شما در مکتب مولانا مخالفتی با علم و یا حتی ثروت و پیشرفت بشر دیده نمیشه بلکه هم ذات و هم هویت شدن با آنهاست که خطر اصلی ست و مصایب امروز دنیا که اشاره فرمودید به همین دلیل میباشد . در همین غزل میفرماید
زاوصاف خود گذشتم وز خود برهنه گشتم
زیرا برهنگان را خورشید زیور آمد
همان طور که میدانیم مولانا از علمای مذهبی طراز اول زمان خود بود با مریدان و شاگردان فراوان که پس از دیدار با شمس تبریزی متحول شده ، از همه اوصاف خود مثل ( علم من ، فقه من ،مریدان من ، شهر و دیار من ،اموال من ،فرزندان من) ،و.تمامی متعلقات و عناوین و مقام ظاهری خود صرف نظر کرد زیرا این اوصاف شخصی هستند که به اعتقاد وی مانع وصل به اصل خدایی هر انسانی شده و پس از برهنه شدن از این اوصاف و تفاخرها ست که آن نور حقیقت زیور جان ها میشود . نتیجه گیری اینکه در صورتی که پیروان هر آیین و اعتقادی به مغز و نه پوسته اعتقاد خود پی برده و خویشتن را از تمامی منم ها و سایر صفات پست پاک نمایند و به اعتقاد و باور دیگران کاری کاری نداشته باشند رستگاری و خوشبختی واقعی دور از دسترس بشریت نخواهد بود. موفق و پایدار باشید
فرامرز امامی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۱:
زیر و زبر در آثار جناب مولانا بسیار مورد استفاده قرار گرفته و بقول استاد گرانقدر دکتر سروش هـیچ شاعری تا این اندازه زیر و زبر را بکار نبرده و به احتمال زیاد منظور از زیر و زبر همان تحول و قیامت درونی حضرت مولاناست که بواسطه ملاقات با شمس تبریزی به وقوع پیوست تا که آنش این دیدار تا ابد فروزنده بماند
فرزانه در ۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۵:
با سلام
چرا مولانا زهره را مطرب آسمان خوانده ؟؟ دلیل خاصی داره؟ ممنون میشم اگر می دونید پاسخ بدید
سید علی در ۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:
دوستان با عرض سلام توجه داشته باشند که این شعر در حول مسئله صورت و بی صورتی دور میزند همانطور که مولانا میفرماید در داستان یونس که
یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش
مهم اینجاست
بعد از این ما را مگو چونی و از چون در گذر
چون ز چونی دم زند آنکس که شد بی چون خویش
و این وصف معاشقه با امر بی چون یعنی خداوند است و حافظ هم میفرماد
چو عاشق می شدم گفتم ربودم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد
این مقام حیرت در نزد عرفاست و اینجاست که به قول محی الدین ابن عربی به مقام علم حضوری یا مکاشفه میرسیم و جمله معنی و عبارت را بسوز...دیده ای خواهم سبب(چون) سوراخ کن.. تا سبب را بر کند از بیخ و بن
نادر.. در ۷ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲:
خدای عشق فرستاد تا در او پیچیم...
ناری در ۷ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۶۵ - این قطعه را در تعزیت پدر بزرگوار خود سرودهام: