گنجور

حاشیه‌ها

Mitra Azarm در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۷ - پند دادن پدر مجنون را:

خیلی شعر زیبایی بود.چه دنیای لطیف و روشنی از اشعار نظامی به روی انسان گشوده می شود و غم و افسردگی را می زداید.

طاها در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۰:

چاوشی عشق خوندش

عمران در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۱ - نوای طاهره:

این شعر رو فقط با آهنگ و صدای نامجو باید گوش داد.

رضا در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:

آن شب قَدری که گویند اهل خلوت امشب است
یارب این تأثیردولت درکدامین کوکب است
شب قدر:
به باورمسلمانان قرآن درشب قدرنازل شده وعظمتِ آن آنقدرزیاد است که دراین شب اعمال هزاربرابرمی شود. خداوند درقرآن می فرماید.... وتوچه می دانی که شب قدر چیست؟
دقیقاً روشن نیست که شبِ قدر، کدام یک از شب های سال است و محتملاً دردهه ی سوّم ماه رمضان است. این شب چون درنظرمسلمانان دارای قدر و منزلت است ازهمین رو شب قدر نامیده شده است.
اساساً "قدر" به معنای اندازه ‌گذاریست و ظاهراً منظور قرآن کریم از گذاردن نام قدر بر این شبِ پرعظمت، تعیین و مشخص کردن جزئیاتِ امور مربوط به تمامیِ مخلوقات در آن می‌باشد. به بیانی دیگر در این شب، حوادث و اتفاقاتی مانند مرگ و زندگی، سعادت و شقاوت، رزق و روزی و ... برای انسانها و حوادث طبیعی جاری شدن سیل، وقوع زمین لرزه و ... مشخص می‌گردد.
منظور از" اهل خلوت" زاهدان خلوت نشین هستند نه رندان وعاشقانِ وهمفکران حافظ.
دولت: خوشبختی که درآنشب برای شاعر رقم خورده است.
کوکب : ستاره . درقدیم معتقدبودند که خوشبختی وبدبختی مردم ازتاثیر ستاره هاست. اشاره به این باورقدیمیست. به نظرمی رسد خوشبختی ای که درآن شب به حافظ روی کرده بوده، موقّتی نبوده وشامل روزهای آینده نیزمی شده که شب قدر نامیده است. زیرا چنانکه گفته شد درشب قدرسرنوشت آدمیان رقم می خورد.
باید دانست که حافظ دراین غزل که به احتمال زیادمخاطبِ آن شاه شجاع می باشد،اصلاً قصدِ پرداختن ِ عارفانه به ماهیّتِ شبِ قدر راندارد. بلکه اومطابق سیاق وسلیقه ی همیشگی خود، یک سمبل ازاعتقاداتِ مذهبی(شب قدر) ویک نماد ازباورهای قدیمیان(تاثیرسَعدونَحس ستارگان درسرنوشت آدمیان) را دستمایه ی خویش قرارداده تا برای بیان ِ حالاتِ روحی وعواطف واحساساتِ درونی، فضایی حافظانه(طنزآمیز،نکته دار،ابهام آلود،سئوال برانگیز وچالش زا) داشته باشد.
اودراین روش ِ مضمون پردازی، اغلب حساسیّتی به راست ودروغ بودن ِ این نمادهاوسمبل ها ازخودنشان نمی دهد. تنهاچیزی که برای او اهمیّت دارد خَلقِ فضای حافظانه بدانشرح که گفته شد و بیان احساساتِ درونی درقالبِ این نمادها وسمبل هاست.
بنابراین هرگاه حافظ درمتن غزل، ازباورها ونمادهای ادیانِ مسیحیّت ، زرتشت، اسلام (تسنّن ویاتشیع) نامی می بَرد، دردرجه ی اوّل، قصدِ او مضمون سازی وفضا سازی برای بیان چیزی دیگراز احوالاتِ خود یا پیرامون خود وجامعه ای که درآن نفس می کشد است، و نبایست با مشاهده ی مثلاً نام حضرت مسیح دریک بیت، بلادرنگ نتیجه گیری شود که حافظ دردوره ای به مسیحیّت گرویده بوده!
دراین غزل نیزچنین اتّفاقی رخ داده است. اوعلی الظاهر شب خوب ودلخواهی پشت سرگذاشته واز این رو که مهمّترین شبِ مسلمانان شب قدراست آن رابه این نام نامیده است. این شبی که شاعرازآن یادکرده،تنها برای خودِ شخص او"قدر" بوده است نه برای دیگران.
درغزل معروف "حال دل باتو گفتنم هوس است" که رندانه ترین غزل خواجه ی شیرازمحسوب می گردد ودر پاسخ به غزلِ "عماد فقیه" سروده شده، بی هیچ پرده ای وبدون رعایت حُجب وحیا،وصفِ شب زفاف و سُفتن دُر و سرفراز بیرون آمدن از آن کار! (چنانکه افتد و همگان دانند که چیست) رابه زیبایی وبلاغت بیان کرده ودرآنجا نیز آن شبِ به یادماندنی راشب قدر نامیده است! درآن غزل است که به طنز می فرماید:
شبِ قدری چنین عزیزوشریف
باتو تا روز خُفتنم هوس است!
درحالی که مومنین درشبِ قدر زنده داری کرده ونمی خوابند، حافظ عزیز ما قصد دارد بامعشوقه ی نوجوان ودُردانه ی خویش، تادل ِ روز دریک بستربخوابد! ودربیتهای بعدیست که آرزومی کند سربلند وسرافرازبیرون آید!
چنانکه می بینیم شبهایی که به مُراد وکام ِ حافظ سپری شده، شبِ قدر نامیده می شود واواصلاً خوفی ازاین ندارد که مبادا با این حرفِ من، زاهدانِ متعصّب بشورند وچنین وچنان کنند که چراسمبل مقدّس و باورهای آنان را دستمایه ی مضمونی طنزآلود نموده است!
وقتی حافظ بااین لَحن خطاب به زاهدان می گوید آن شب قدری را که شما به دنبالش می گردید امشب است، روشن است که این کلام ازروی طعنه واستهزاء زاهدانست. یعنی برای من خیلی خوش می گذرد، شب باعظمت وعزیزیست! شماهم اگرمی خواهید اطمینان پیداکنید که کدام شب دقیقاً شب قدراست طریق عشق راانتخاب کنید واین شب را دریابید ودُریابید.
معنی بیت:
ای زاهدانِ خلوت نشین که درجستجوی شبِ قدرهستید ونمی دانید دقیقاً کدامین شب است. من پیداکرده ام همین امشب است! درمصرع دوّم:
خداوندا، این نیک بختی که امشب نصیبِ ما شده است از تاثیرنیک ِکدام ستاره بوده است. (چون گفتیم که درآن روزگاران هر اتّفاق خوب وبد راحاصل تاثیریک ستاره می دانستند) حافظ می خواهداین ستاره ی سَعد راشناسایی کند وبداند که این خوشی رامدیون کدام ستاره هست!
ازمعنای مصرع دوّم کاملاً روشن است که منظورحافظ ازشب قدر، همان اتّفاق خوشیست که تنها برای شخص او رقم خورده است،نه آن شبِ قدری که قرآن نازل شده است. زیرا نزول قرآن که ازتاثیر ستاره وسیّاره نمی تواند بوده باشد!
وقتی کسی خوشی وکامیابیِ فردی ِ خودرا شبِ قدر می نامد ودرشبی که زاهدان به شب زنده داری مشغولند هوسِ سُفتن ِ(سوراخ کردن)دُردانه وتاروز خوابیدن درآغوش یار دارد، درحقیقت اوبااینکارخویش آنها (زاهدان) را به باد ِطنز وطعنه سپرده است.
درجایی دیگر بلعکس درخودِ شب قدر اقدام به شرابخواری کرده وپیشاپیش اززاهدان می خواهد که به اوحق بدهند وعذرش راپذیراباشند! چرا؟ چون یار ومعشوقه اش اتّفاقی سرمست آمده بوده واز طرفی جام شرابی دردَم دست برروی طاقچه چشمک می زده و اونتوانسته مقاومت کند وبااینکه شب قدربوده به عیش وعشرت پرداخته است!.
درشبِ قدراَرصبوحی کرده ام عیبم مکن
سرخوش آمدیار وجامی برکنارطاق بود.
غرض ازتشریح این مسایل این است که:
کسانی که بنابه هر دلیلی دوست دارند ازهمه ی اشعارحافظ معناهای عارفانه برداشت نمایند، بدانند که خواسته وناخواسته هم درحقّ ِعرفان ومذهب جفا روا می دارند، هم لطفِ اشعارحافظ راپایمال می کنند. چراکه حافظ اساساً رند وآزادفکربوده وآنقدرکه به مهرورزی وعشق می اندیشیده به چیزدیگرنمی پرداخته است. برای اوهیچ چیزجزعشق تقدّس نداشته! می بینیم که درتمام غزلیّاتش عصیانگری می کند،برهمه چیزمی تازد به صراحت همه چیزراتخریب می کند تا عالمی دیگر بسازد وآدمی ازنو! اوعشقبازی رابه عنوان دین وعیش وعشرت رابه عنوان مذهبِ خودمعرّفی می کند. وبه بیان وزبانی( به جدیّت وطنزوطعنه) فریاد می زند که زاهدان معذورم دارید، دست ازسرم بدارید، دریغا که عدّه ای همچنان اصرارمی ورزند که نه خیر حافظ مزاح می فرمایند! آنجا که می فرماید:" باتو تاروز خفتنم هوس است"منظور ِ عارفانه دارد! ومنظورش این است که چون شب زنده داری کرده وبه عبادت گذرانده ! می خواهد تادلِ روزبخوابد !!! بنامیزد!
گرمسلمانی ازاین است که حافظ دارد
آه اگراز پس امروز بود فردایی
تا به گیسویِ تو دستِ ناسزایان کم رسد
هردلی ازحلقه‌ای در ذکر یارب یارب است
تا: برای آنکه
ناسزایان: نامَحرمان ونالایق هاا
"حلقه" دراینجا به سببِ همخوانی باگیسو آورده شده است. منظورازحلقه، محفل ومجلس وگِردِ هم نشستن است.
ذکریارب: زاهدان درشبهای قدر گِردِ هم نشسته وبرای پاک شدن ازگناهان، ذکر یارب یارب می گویند. حافظِ نکته بین ونکته سنج، چون درمَطلع غزل،سخن خودرا دربسترفضای روحانیِ شبِ قدرپرورانده است، دراینجانیز باهمان حال وهوا حرفِ خودرا به پیش می بَرد وقدرتِ دانش، بیان ومضمون سازی خودرا به نمایش می گذارد.
خطاب به معشوق یا ممدوح موردِ نظر(شاه شجاع)است. معشوق یاممدوحی که زمینیست نه آسمانی. چراکه اگرمنظورشاعر،معشوق اَزلی بود، لزومی نداشت که بندگانِ مُخلص یاعاشقان او دست به دعا برداشته وآرزومندِ این باشند که فرومایگان به معشوق(خدا) نزدیک نشوند!! بلکه بلعکس دعا می کردند که نااهلان نیزبه راه راست هدایت شده وبه خداوند نزدیک گردند.! به همین دلیلِ روشن، دراینجا ممدوح وکسی که موردِ نظرحافظ است زمینیست.
معنی بیت: برای آنکه دستِ ناشایست ها ونامحرمان(سخن چینان وکینه توزان) به گیسوان تونرسند(به بارگاه دولتسرای تونفوذنکنند وتوطئه طرح ریزی نکنند) عاشقانت (طرفداران و هواخواهانت) درهرمجلس ومحفلی دست به دعا برداشته اند وازخدا محافظتِ توراطلب می کنند. آنها ازاینکه ناجنس ونامحرم درکنارتوباشند نگران ومضطربند.
ساغرما که حریفان دگر می نوشند
ماتحمّل نکنیم اَرتو روا می داری
کُشته ی چاهِ زنخدانِ تواَم کز هر طرف
صد هزارش گردنِ جان زیر طوقِ غَبغب است
کُشته: شیدا ، واله و وابسته،مشتاق
زنخدان: گِردی چانه
چاه زنخدان: گودیِ چانه. این گودی درنظرگاهِ شاعران به چاه تعبیرشده است. چراکه عاشقان زیادی مجذوب جاذبه ی زنخدان محبوب شده وبه چاه می افتند(گرفتار می شوند)
مبین به سیبِ زنخدان که چاه درراهست
کجاهمی روی ای دل بدین شتاب کجا؟
"طوق" به تنهایی یعنی گردن بند وزیورآلاتی که هم مردان وهم زنان به گردن می آویزند. امّا دراینجا منظورشاعر گردنبند نیست بلکه طوقِ ِ غبغب( گوشت زیرچانه) است. یعنی چنین بنظرمی رسد که ممدوح ومخاطب حافظ، شخصی متموّل، گردن کُلفت وباهیبت ودارای غبغبِ زیادی بوده که حافظ خطوطِ آن را مثل گردنبند دیده است.
طوقِ کسی بر گردن داشتن کنایه از فرمانبرداریست .
معنی بیت: مشتاق وشیدای جاذبه ی فرورفتگیِ زنخدان توهستم که ازهرسو،گردن ِهزاران هزارعاشق درزیر طوق ِ غبغبِ توبه بندکشیده شده وگرفتارند.( البته گرفتاری واسارت دراینجا به میل واشتیاق است نه به زور واجبار)
ببین که چاهِ زنخدان تو چه می گوید:
هزاریوسفِ مصری فتاده درچَهِ ماست
شَهسوار من که مَه آیینه دار رویِ اوست
تاج خورشیدِبلندش خاکِ نعلِ مَرکب است
شهسوار: سوارکارشجاع
ازواژه ی "شهسوار" چنین برذهن آدمی متبادرمی گردد که مخاطبِ حافظ، پادشاه بوده باشد.چراکه این واژه روح حماسی دارد.
مَه آئینه دار روی اوست: ماه که خود مظهرزیبائیست همچون خدمتکاری، آینه دار روی توست وعکس رخسارتورا منعکس می کند. ضمن آنکه "آینه داری" درقدیم شغل دون پایه ای بوده وآرایشگران وسلمانی ها نیز آینه داربودند. امروزه نیز آرایشگران درآخرکار، آینه ای دردست گرفته وپشتِ سر مشتریان رابه آنها نشان می دهند تاهنر خودرا به آنها بنمایانند. بنابراین ماه علاوه برآنکه عکس روی یار را می تابانند درخدمت اوهستند وخدمتگری می کنند.
تاج خورشیدش خاک نعل مَرکب است: تاج خورشید خاکِ نعل اسبِ اوست.اوازروی غرور وکِبر، برفرازآسمانها اسب رانی می کند نه زمین.
معنی بیت: محبوب من سوارکاری یکّه تاز وبی ماننداست. اوآنقدر والامقام وبلندپروازاست که تاج ِ خورشیدِ بلندآشیان، درزیرپاهای اسبِ اوست.(چنانکه بهشت زیرپای مادرانست) اودرآسمانها می تازد وماه دربرابر رخسار اوخدمتگری می کند وآینه داراست. (چنانکه آئینه دار برروی عروس وپادشاه آئینه گرفته ورخسار اورا بازمی تاندند)
جلوه گاهِ رخ اودیده ی من تنهانیست
ماه وخورشید همین آینه می گردانند.
عکس خوی برعارضش بین کآفتاب گرم رو
در هوای آن عَرق تا هست هر روزش تَب است
خوی: دانه ی عرق،(خَی)خوانده می شود
عارضش: رخسارش
آفتابِ گرم رو: آفتابی که رخسارش گرم وداغ است. بعضی گرم رَوَنده می خوانند یعنی خورشیدِ تُند رو که بی وقفه دررفتن است، شاید حافظ هردومعنی رادرنظر داشته که این واژه رابرگزیده است.
معنی بیت: جلوه ودرخشندگی ِ دانه های عرق برروی یارراتماشاکن که چقدر وَسوَسه انگیزاست وبه زیبائیِ روی یارفزونی بخشیده است! (چنانکه قطره های شبنم برروی گل زیبایی می بخشد) خورشید نیزاین جلوه رادید وبه تب وتاب افتاد تاهمچون او بوده باشد. به این امید هرروزمُلتهب می شود تا شایدعرق کند وزیباتربه نظربرسد.
ازتابِ آتش ِ می، برگِردِعارضش خوی
چون قطره های شبنم برروی گل چکیده
من نخواهم کرد ترکِ لَعلِ یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
لَعل یار: کنایه ازلبِ لعلگون
معنی بیت: ای زاهدان من طریقِ رستگاری راپیداکرده ام عشقبازی رسم وراه من است. خیالتان راحت باشد من هرگز لعل لب یار وجام باده را ترک نخواهم گفت. من ازعشقبازی بامعشوقین زمینی به عشق حقیقی می رسم وبا باده نوشی، دل خودرا ازحسد وکینه ونفاق ودو رویی پاک می کنم. برمن خُرده مگیرید که این دین ومذهب من است.
حافظ باهرواژه وهرترکیب وعبارتی که بنظرش می رسیده، دراغلبِ غزلیّاتِ خویش به دین ومذهب وکیش خود اقرار واذعان نموده، لیکن عجیب است که عدّه ای نمی توانند ویا نمی خواهند برخود بقبولانند که حافظ، به هیچ دین ومذهبی تعلّق نداشته وندارد. هرکس باهرنگرش ومَسلکی که داردسعی می کند اورابه خوداختصاص دهد. البته آنها حق دارند! روشن است که اگر هرفرقه ومسلکی توانسته باشد حافظ را به مسلک ومذهبِ خود منتسب نماید، به یک گنجینه ی ارزشمند و پشتوانه ی عظیمی دست پیدا خواهدکرد وجایگاهِ خودرا درمیدان رقابتِ عقیده ها وباورها محکم ترخواهدنمود. امّاهیهات که تلاش آنهاچون گره برباد زدن وآب درهاون کوبیدن بیهوده وبی سرانجام است وهرگزتوفیقی بدست نخواهندآورد. ازاین رو که حافظ بی قرارترازآن است که درچارچوبِ مشخصّی بگنجد وآرام گیرد. اندیشه های اوفراقومی ، فرامذهبی وجهان شمول است. دین ومذهبِ حافظ "عشق" ومِهرورزی برمدار ِانسانیّت، آئین اوست وجزاین نیست.
روزگاریست که سودای بُتان دین من است
غم اینکار نشاطِ دل ِ غمگین من است.
اندر آن ساعت که بر پشتِ صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مَرکب است
دربعضی نسخه ها به جای ساعت "موکب" آمده است.
موکب: کاروان،گروه سوار،گروه سوار و پیاده که پادشاه یا بزرگان رادرسفرهمراهی می کردند.
مرکب:هرآنچه که برآن سوارشوند.
برپشت صبا بندند زین: درنگاهِ حافظ بادصبا همانندِ مرکبی واسبی به نظرآمده که خدمتکاران سلیمان مشغول زین کردن اوهستند.
معروف است که سلیمان برقدرتِ باد مسلّط بوده وهرجا که می رفته سواربربادشده وبه یک پلک زدنی ازاین سوی دنیا به آن سوی دنیامی رفته است. حافظ ازاین نکته مضمونی خیال انگیز خَلق کرده است. بااین تفاوت که حافظ دراینجا نقش ِ سلیمان رابه محبوبِ خویش داده است.
با سلیمان چون برانم: چگونه در سواری با موکبِ سلیمان برابری کنم.
محبوب وممدوح حافظ دراین غزل که احتمالاً شاه شجاع می باشد دارای قدرت وحشمت وشوکت بسیاراست وحافظ درنقطه مقابل او.
منِ ضعیف وناتوان چگونه می توانم باکسی نشست وبرخاست کنم که قدرت وشوکتِ سلیمانی دارد؟ اوبرباد سوارمی شود ومن برمور؟!
البته درست است که "مور" دراینجا نمادِ کوچکی وضعف وکُند رویست. لیکن حافظ رندانه "مور" رابکاربرده، تاداستان مور وسلیمان را درذهنِ محبوب وهمچنین اذهان مخاطبین غزل تداعی کرده باشد. چراکه درداستان موربا سلیمان نکته های لطیفی(پند گرفتنِ سلیمان از مورچه ) وجود دارد ومسلّم است که بازیادآوری ِ آن نکات درذهن محبوب، سببِ تامّل وتوجّهِ بیشتر اوبه حافظ خواهدشد وچه چیزی بهترازاین برای حافظِ عاشق وای بسا رند وزیرک!
معنی بیت:
درآن هنگام یا درآن کاروانی که خدمتکارانِ چست وچابکِ محبوب من برپشتِ باد صبا،زین می نهند تا اوبا باد به هرکجاکه می خواهدسفرکند، من که مورچه ی ضعیفی رابعنوان مَرکب دراختیاردارم چگونه می توانم اورا همراهی کنم؟
حافظ ازسرپنجه ی عشق نگار
همچومورافتادشد برپای پیل
آن که ناوک بر دلِ من زیر چشمی می‌زند
قوتِ جانِ حافظش درخنده ی زیرلب است
ناوک: تیرمژگان، پیکانِ غمزه
قوت: غذا
حافظش: گرچه منظور خود حافظ است لیکن به معنای نگهبانش نیزهست. یعنی حافظ خودرا سرباز وفدایی ِ معشوق می شمارد. معشوقی که سر وسِرّی نیز پنهانی(زیرچشمی) با نگهبانش دارد.!
آن کسی که برقلب ِمن تیروپیکانِ غمزه، بصورت ِزیرچشمی می زند(دورازچشم دیگران)همان اوست که خنده های زیرلب وعشوه های پنهانی اَش غذای روح و جانِ حافظ است.
حافظ دراینجاتضاد زیبایی خلق کرده است. معشوق به تیرغمزه قلب عاشق راازکارمی اندازد (می میراند) وباخنده های زیرلبی جانی دوباره می بخشد. عاشق درهرلحظه می میرد وزنده می گردد. ولی جالب است که درهمه جا، این لبِ لَعل یار است که به عاشق جانی دوباره می بخشد نه اعضای دیگر! دهان ولبِ یار همیشه جان پرور وروح بخش است.
ازروان بخشی عیسی نزنم دم هرگز
زانکه درروح فزایی چولبت ماهرنیست
آب حیوانش ز منقار بلاغت می‌چکد
زاغ کِلکِ من بنامیزدچه عالی مَشربست.
آب حیوان: آب حیات وفیض اَزلی که خضر بدان دست یافت وجاودانه شد ولی اسکندر با آن همه زور وزر ازدست یابی به آن ناکام ماند.
فیض اَزل به زور وزَر اَرآمدی به دست
آب خِضِر نصیبه ی اسکندرآمدی
کِلک: قلم
بنامیزد: مخفّفِ به نام ایزد است، به معنای ماشااله ومرحبا گفتن به نیّتِ رفع اثراتِ بدنظر وچشم زخم.
مَشرب: روش، مسلک، آبشخور
درمورد خضر واسکندر که هردو دنبال آب حیات بودند داستانهای زیادی نقل شده است. براساس این داستانها، خضربه آب حیات که درظلمت وسیاهی قرارداشت دسترسی پیدا می کند وپس ازنوشیدن وبه جاودانگی نایل شدن، جوانمردی کرده و مشکی هم برای اسکندر می آورد. ظاهراً اسکندرخسته بوده یاخواب بوده، ویاقسمتش نبوده، مشک آب را به درخت سروی آویزان می کند تا پس ازبیدارشدن بنوشد! ولیکن زاغی، مشک را بامنقارش سوراخ کرده و از آن می نوشد وباقیمانده ی آب نیزنصیبِ درخت سرو می گردد. اسکندر که بیدارمی شود مشک آب تمام شده بوده بنابراین ازنوشیدن آن محروم شده و ناکام می ماند. گویند علّتِ همیشه سبز بودن سرو وطول عمر زاغ نیز به برکتِ نوشیدن آن آب بوده است.! جلّ الخالق!
حافظ دراینجا نیز با مدِّ نظرداشتن این داستان است که می فرماید:
از منقارزاغ ِقلم ِمن آب زندگانی و جاودانگی می چکد. ( یعنی خود حافظ نیز دراینجا پی برده بوده که به جاودانگی رسیده است) بنامیزد مَرحبا واَحسنت که زاغ قلم من، (همانندِ زاغ داستان) چه آبشخور وچه مَسلک ِارزشمندی دارد.
حافظ به مددِ نبوغی که دارد بادستمایه قراردادن این داستان،قلم خودرا به زاغی تشبیه کرده که به لطفِ خداوند بطرفِ مشک آب حیات هدایت شده وازاین مشربِ عالی فیض برده است. ازنوک این قلم که منقارزاغ بوده باشد،مایه ی جاودانگی می چکد. مُرّکب ِ سیاهی که از آن تراوش می کند،همان سیاهی وظلمت راتداعی می کند که درآن داستان آب حیات رادردل خود دارد. کلمات وعبارتی که به شیوایی وبلاغت ازدل این سیاهی ِ مُرکّب پدیدارمی گردد همان جاودانگیست. حافظ دراینجا طعنه ای نیز به خضر زده ودربرابر اوعرض اندام می کند! وشیوه ی نگارش وبلاغتِ کلام خودرا ازآب حیات گواراترمی پندارد. ازاین جهت که حافظ زنده تر ازخضراست.! ازخضر که به اصطلاح ازآب حیاتِ حقیقی نوشیده زنده تراست! حافظ با دوستارانش اُنس واُلفتی دارد، حرف می زند، به درد ِ دل عاشقان گوش فرا می دهد وراهکار ارایه می نماید. می خنداند،می گریاند وبرسیاست واجتماع وفرهنگ وادبِ هردوره ای تاثیرمی گذارد ووووووو لیکن ازخضر جزنامی خشک وخالی باقی نمانده است.!
آب حیوان اگراین است که دارد لبِ دوست
روشن است اینکه خضر بهره سرابی دارد

محمد اسدی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹:

سلام به اساتید؛ با کمال احترام به اسطوره هنر و آواز به نظر من هم در بیت سوم تاکید استاد شجریان شاید با منظور سعدی همخوانی نداشته باشه؛ خروس از بس نوبتی خونده نفسش گرفته ولی صبح ک باید بشه نمیشه و خروس ها کماکان نوبتی میخونند ( تو شمال ک هستم من همین برنامه دارن خروس ها)

سید سلمان صفوی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۷:

دکتر سید سلمان صفوی رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن و مولوی شناس، به مناسبت ایام محرم در یادداشتی به شرح غزل آسمانی «کجایید ای شهیدان خدایی» پرداخته است که در ادامه از نظر شما می گذرد؛
غزل آسمانی «کجایید ای شهیدان خدایی» سروده جلال الدین مولوی عارف بزرگ ایران زمین را می ­توان بهترین غزل در وصف مقام حضرت سیدالشهدا(ع) و یاران با وفای آن حضرت شمرد. بلندترین و مشهورترین غزل مولانا در باب عظمت و علو مقام حسین و شهیدان کربلا، غزل 2707 «کلیات شمس» است. مطلع این غزل («شهیدان الهی» و «بلاجویان»)؛ «معاشقه کربلایی» و پایان آن ارجاعی هوشمندانه به «انسان کامل» و «خورشید موعود» است که شاهد، ناظر و «اصلِ اصلِ اصلِ» نزول انوار الهی در عالم ممکنات است. فتـأمل.
در این غزل «شهیدان»، «عاشقان» و «عقل» مترادف­ اند. شهیدان به مدد تجرد وجودی و «معرفت» که مقدمه عاشقی است و «بال های عاشقی»؛ برتر و فراتر از مرغان هوایی در ساحت حضرت دوست پرواز می کنند که «یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَهُ».(سوره مائده: آیه 54) و در واقع «شاهان» عالم غیب اند که به یاری عشق، باب های عوالم پنهان را گشوده اند و از جمله رموز توفیق آنها در این پرواز عاشقانه؛ رهایی از «انواع خویش» است. سیدالشهد(ع) و یارانشان در عشق فانی گشته اند. مولوی در باب «فنای عاشق در غلبات عشق» می سراید:
«هیچ کس را تا نـــــــگردد او فنـــــا نیست راه در بـــارگاه کبــــــــــــــریـــا»
«مـا بــــها و خـــون بــــها را یافتیــــم جـانب جـان باختــــــــن بشتافتیـــــــــم»
«غرق عشقی ام که غرق است اندرین عشــــق های اولیــــــــن و آخریـــــــن»
«وقت آن آمـــد که من عـــریان شـــوم جســم بـــگذارم ســراســر جان شــوم»
«دیـــن من از عشق، زنــده بودن است زنــدگــی زین جان و تن ننگ من است»
امام عاشقان با حضرت معشوق به وحدت واصل شده اند. حضرت مولانا می ­سراید:
بـر مـن از هستــی مــن جــز نـام نیست در وجودم جز تــو ای خوش کام نیست
در مقـــــام وهـــــــم باشــــد او و تـو چون نبــــاشی تــو نبـــــاشد غیــــــر او
حضرت سیدالشهدا(ع) و یارانشان با «بُراق» عشق الهی، شاه آسمان ملکوت و جبروت شده اند. مولوی می­ سراید:
عشق آن زنده گـــــزین کو باقــــی است کـــــز شراب جان فزایت ساقــــی است
عشق آن بگـــــــــــزین که جملــه انبیاء یافتنـــــد از عشـــــــــق او کار و کیــــا
با فنـا و بـقا در «عقلِ عقل» در ناکجـاآبادند. (نک: صفوی، سید سلمان، لندن، 2007). مولانا می­ فرماید: «کسی مر عقل را گوید کجایی»؟ این کدامین «عقل» است که مولانا، امام حسین(ع) را «عقل» خوانده، گرچه ظاهراً «عشق» و «عقل» قابل جمع نیستند؟ این «عقلی» است که اولین موجودی که خدا خلق کرد؛ همانا اوست(عقل). «أول ما خلق الله العقل قال له : أقبل فأقبل. ثم قال له: أدبر فأدبر. ثم قال: و عزتی و جلالی ما خلقت خلقا أکرم علی منک بک آخذ و بک أعطی و بک أثیب و بک أعاقب».(کلینی، اصول کافی، حدیث 1)
«عقل حسینی» در مقابل «عقل معاویه ای» است. «عقل حسینی»؛ با عبودیت حضرت رحمان به بهشت برین واصل می شود، لیک «عقل معاویه ای» گرچه به عقل شباهت دارد، اما در واقع عقل نیست بلکه شیطنت و دوری از حق و حقیقت است. کلینی در «اصول کافی» روایت می کند: «احمد بن ادریس عن محمد بن عبدالجبار عن بعض أصحابنا رفعه إلی ابی عبدالله (علیه السلام) قال: قلت له: ما العقل؟ قال: ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان قال: قلت: فالذی کان فی معاویة؟ فقال: تلک النکراء! تلک الشیطنة، و هی شبیهة بالعقل و لیست بالعقل».(کلینی، اصول کافی، حدیث3)
عموم حکیمان الهی اعم از ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا، مشائیون، اشراقیون و اصحاب حکمت متعالیه اتفاق نظر دارند که عالم عقلی وجود دارد و این عالم واسطه در ایجاد عالم مادون است (هر چند درباره تعداد عقول و نحوه کثرت عقول اختلاف نظر وجود دارد) و برترین موجود عقلی؛ «عقل اول» یا «صادر نخستین» است که اولاً: واحد است، ثانیاً: بالفعل است، ثالثاً: وجودش متوقف بر ماده و مدت و استعداد نیست و رابعاً: در ایجاد و تأثیر جز ذات الهی به چیز دیگری نیازمند نیست. ظاهر اول در مشهد عرفان؛ «عقل» است و «عقل اول»؛ همانا «نـور محمدی» است. امام عاشقان مصداق بارز «عقل» است. اما این عقل؛ عقل متعارف نیست بلکه «عقل ربانی» است که به نور حق منور شده است. در زندگی آن حضرت(ع) «عقل معاد» بر «عقل معاش» غلبه دارد و در واقع «عقل معاش» در خدمت «عقل معاد» است.
مولانا از بیت پنجم این غزل به بیان «رابطه شهیدان واصل با سالکان» می پردازد. رهایی شهیدان در رهایی دیگر سالکان اثر وجودی نهاده است، چرا که آنها با شکستن درِ زندان تو در توی طبیعت و نفس خویش؛ «باب مخزن اسرار الهی» را گشوده اند. در آغاز نفی و سپس اثبات. «لا اله الا الله»، «لا اله الا هو» (سوره بقره: آیه 255). «لا اله اله انت». شهیدان؛ «واصلان به حضرت محبوب» و حسین(ع) سید وسالار آنها؛ نوای فقیران و درویشان کوی دوست اند.
مولانا در این غزل آسمانی که دارای ده بیت و دو بخش است؛ در بخش نخست (شش بیت آغازین غزل) هفت مرتبه سؤال می کند: «کجایید»؟ و در ابیات هفتم و هشتم؛ به این «کجایید»؟ پاسخ می دهد. تکرار کلمه کلیدی «کجایید»؛ بدون دلیل نیست. تکرار این کلمه علاوه بر این که در هر بیت اشاره به یک مقام دارد، بیان عظمت و فخامت مقام معنوی و الهی سیدالشهدا(ع) و اصحاب جوانمرد آن حضرت، جلب توجه مخاطب و تأکید خاص بر مقام قدسی و والای شهدای دشت خونین کربلا است. نتیجه تکرار «کجایید»؛ تلقین مقام بی نظیر شهدای کربلا در هستی به مخاطب است. هفت «کجایید» ممکن است اشاره به هفت مقام سلوک عرفانی باشد که امام حسین(ع) پیشوای عارفان خونین کفن طی کرده اند و سرانجام در روز عاشورا با وضو با خون خود به مقام الهی «ثـارالله» واصل گشته اند. چنان که حسین منصور حلاج پیرو راستین سیدالشهدا حسین(ع) در هنگامه شهادت فرمود: «در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید؛ مگر به خون».
شهیدان حسینی مقیمان دریای وجود بیکران حضرت واجب الوجوداند که این عالم، تجلیات اسماء و صفات اوست. «هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ». (سوره حشر: آیه 24) « الله لا اله الا هو». «لا اله الا انت». که از روز الست آشنای او بودند. «اَلَستُ بِرَبِّکُم؟ قَالُوا بَلَی». (سوره اعراف: آیه 173)
مولانا در بیت هشتم با اشاره به یکی از اصول عرفان نظری که انواع دنیاهای عالم ناسوت را هیچ اندر هیچ و تو خالی و گذرا و میرا می داند؛ انسان ها را به «عرفان عملی» فرا می خواند. آن گاه گویی پیام امام حسین(ع) را ابلاغ می کند که: «ای مدعیان؛ اگر از قبیله ما و کربلایی هستید «اهل صفا» شده، دل را به نور الهی منور گردانید و به تجلیه و تخلیه و تحلیه نفس مشغول گردید تا به فنـای فی الله رسیده، با سیر و سلوک الهی به لـقاءَ الله واصل شوید». اصطلاح «اهل صفا» ترکیب اضافی و اشاره به عارفان و صوفیان است. جنید گوید: «تصوف آن است که حق مُرده گرداند و تو را از تو وَ به خود زنده گردانَد». (ترجمه رساله قشیریه، تصحیح فروزانفر، ص 469). مولانا پیمودن راه حسین(ع) را تنها با «دل» ممکن می داند: «به دل رو گر ز مایی». در معارف قرآنی و عرفانی «دل»؛ معدن نور الهی و محل اشراق آن و مرکز معرفت ربانی است که ساحتی برتر از معرفت علمی (دانش تجربی نظیر علوم طبیعی) و عقلی دارد. دل مؤمن عرش خداوند است. محی الدین اندلسی تعبیراتی شیوا از قلب دارد: «بیت حق، مشعر الهی، محل الهام، مکان علم و نور، شمع سراپرده شاهی، آینه نور الهی، ایمن آباد، حصن محکم و گلشن خرم است. محی الدین در «رساله تحفة السفرة الی حضرة البررة» پس از معرفی قلب به عنوان محل شناسایی امور و آگاهی از علوم به طور عموم و معرفت معارف ربانی و علوم الهی به طور اخص، نظیر سایر عرفا تأکید می‌ کند: «معرفت مطمئن، دانش راستین و وصول به مقامات؛ تنها از طریق پاک گردانیدن قلب از شوائب و آلودگی‌ها و بیرون کردن اغیار از آن حاصل می‌آید.(جهانگیری، محی­الدین چهره برجسته عرفان اسلامی، ص 175).
در این غزل «دل»؛ اشاره به «قلب سلیم» در قرآن کریم است: «یوْمَ لا ینْفَعُ مَالٌ وَ لا بَنُونَ * إ‌ِلا مَنْ أ‌َتَی اللهَ بقَلْب‌ٍ سَلِیمٍ».(سوره شعراء: آیات 88-89). «سلیم» به معنای سالم و «قلب سلیم» قلبی است که از غیر خدا بـری است و تنها خدای تعالی را عاشقانه پرستش می کند. قلب مُرده ضدِّ «قلب سلیم» است و به معنای قلب فاقد حیات است. چنین قلبی خدای خویش را نمی‌ شناسد، اوامر او را بندگی نمی‌ کند و هوای نفس و شهوت پیشوای اوست. «قلب سلیم»؛ قلب مریض هم نیست، زیرا قلب مریض گرچه دارای حیات است، اما دائماً در حال شک و تردید است. بدین معنا که هم جایگاه محبت خدای حق تعالی است که موجب حیات اوست و هم محل شهوات و حرص به کسب مطامع دنیوی است که موجب هلاکتش می­گردد. بدین ترتیب «قلب سلیم»؛ قلب زنده و لطیف؛ «قلب مرده»؛ قلب خشک و «قلب مریض»؛ قلبی است که یا به سلامت نزدیک می‌شود و یا به سوی هلاکت می‌رود. (ابن ابی‌بکر، 1961: 1 / 22). دل آدمی در همواره در معرض لغزش و تغییر منفی و غفلت از حقیقت است، لذا همواره باید مراقب احوال خویش باشد. از جمله ارکان این مراقبـه؛ پرداختن مدام به «ذکر» خدای مهربان و مداومت بر «مراقبـه قلبی» است.«أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ» (رعد،28) دلها به یاد خدا آرامش می یابد.
کجاییـــــــد ای شهیــــدان خدایــــــی بـــــــــلاجویان دشـت کربلایـــــــی
کجاییـــــــد ای سبک بـالان عـاشـــــق پرنـــده تر ز مــــــــرغان هوایـــــــی
کجاییـــــــد ای شهـــــان آسـمانــــــی بدانسته فـلــــــک را درگـشایــــــــی
کجاییـــــــد ای ز جـان و جـا رهیــــده کسـی مر عـقل را گوید کجایــــــــی
کجاییـــــــد ای در زنـدان شــــــکسته بـــــــداده وام داران را رهایـــــــــــی
کجاییــــــــد ای در مـخزن گـشـــــاده کجاییـــــد ای نوای بی نوایـــــــــــی
در آن بحرید کاین عالـــــم کف اوست زمانــــی بیش داریــد آشنایـــــــــــی
کف دریـاسـت صـورت های عالـــــــم ز کف بگذر اگــر اهل صفایــــــــــی
دلــــم کف کرد کاین نقـش سخـن شد بهـل نقش و به دل رو گر ز مایــــــــی
بـــــــرآ ای شمس تبریزی ز مشــــــرق که اصـل اصـل اصـل هـر ضیـایـــــــی
(مولوی، دیوان شمس، غزل2707)
منابع:
1. قرآن کریم.
2. ابن ابی‌بکر، ابی‌عبدالله، مشهور به ابن‌قیم الجوزی، اغاثه اللفهان من مصاید الشیطان، ج 1، تحقیق محمدسید گیلانی، قاهره، مکتبة مشکاة الاسلامیة، 1961م.
3. ابن‌عربی، محی‌الدین، فتوحات مکیه، تحقیق و تقدیم دکتر عثمان یحیی، تصویر و مراجعه دکتر ابراهیم مدکور، ج 10، قاهره، المکتبة العربیة، المجلس الاعلی للثقافة، 1406هـ.ق.
4. جهانگیری، محسن، محی‌الدین عربی، چهره برجسته عرفان اسلامی، تهران، دانشگاه تهران، 1367.
5. دهخدا، علی اکبر، لغت‌نامه، تهران، مؤسسه لغت‌نامه دهخدا، ج 38، 1365.
6. سجادی، سیدجعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، طهوری، 1379.
7. صفوی، سیدسلمان، اهل بیت از دیدگاه مولوی، قم، انتشارات سلمان - آزاده، 1389.
8. فروزانفر، بدیع‌الزمان، احادیث مثنوی، تهران، امیرکبیر، چاپ سوم، 1361.
9. قشیری نیشابوری، ابی الحسن، 1400 ق، صحیح مسلم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1400هـ.ق.
10. کاشانی، عزالدین محمد، مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة، تصحیح جلال‌الدین همایی، تهران، مؤسسه نشر هما، 1372.
11. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل ‌بیت، 1356.
12. مولوی، جلال ‌الدین محمد، مثنوی معنوی، تهران، مولی، 1366.
13. مولوی، جلال الدین محمد، دیوان شمس تبریزی، نسخه فروزانفر، تهران، 1380.

محمد در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۱ - تفسیر و هو معکم اینما کنتم:

این شعر, نشانه جبر مطلق است. کاشف توحید بدون مرز آقای بروجردی, همین ایده را تبلیغ می نمایند.

مجتبی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۵ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۷:

از آنجا که تمام ابیات این شعر با هجاء بلند شروع میشود نه با هجاء کوتاه به نظر می رسد وزن شعر (فاعلاتن مفاعلن فعلن) باشد نه (فعلاتن مفاعلن فعلن)

بهزاد در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۵:۳۵ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۰ - نشستن رامین بر تخت شهنشاهى:

درود بر شما
شاید درست خط آخر شعر چنین باشد
مهار عمر خود چندان کشیدند
که فرزندانِ، فرزندان بدیدند

همایون در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۷:

فنا در سلوک و عرفان آخرین مرحله است
ولی‌ در حقیقت آغاز زندگی‌ است
زندگی‌ شاهانه !

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

تفسیر این غزل زیبا رواقای حسین آهی در برنامه زنده تماشا گه راز از رادیو فرهنگ دراین بامداد بسیار عالی و زیبا یه سمع شنوگا ن از جمله برنامه های زیبا و شنیدنی فریختگ ان پارسی زبانان محترم به استحضار رسا نید، مرسی

رضا صدر در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۳۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۳:

مصرع دوم بیتی که آقای رضا شهنی آورده، وزنش درست نیست. مطمئن نیستم درستش چیست، ولی تغییر زیر وزن را درست می‌کند:
و آنچه دانی نه نکوییش جوابست مگوی
(نکوییش به جای نیکویش)

همایون در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵۶:

این غزل می‌‌رساند که تمام عرفان و سلوک جلال دین در شمس خلاصه می‌‌شود
حتی مرحله فنا که زیبا‌ترین با شکوه‌‌ترین و توانا‌ترین است در شمس صورت میگیرد
شمس یک واسطه نیست بلکه خود معشوق است
همین حال را حافظ با پیر خرابات دارد
در حقیقت این انسان است که آغاز و پایان است و راه است که باید پیموده شود
و خود سعادت است که اگر اینگونه نباشد دویی است و وصال نا ممکن و خیالی
او شمس را می‌‌بیند و شمس هم به او اشاره می‌‌کند
این شکوه‌ تنها می‌‌تواند میان دو انسان صورت گیرد که دل‌ هاشان یکی‌ گردیده و بر هم منطبق
که این در سفری زیبا‌ترین روی می‌‌دهد و جلال دین گزارشگر زبردست این سفر

محمد جواد شریفی فر در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲:

با سلام، در بیت آخر "خواجو از میکده اش.." وزن درستی ندارد و احتمالا به جای "خواجو" کلمه "خواجه" باید قرار گیرد با تشکر

۷ در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۷ - حکایت:

واژه درست زحام میباشد
zeham
زحام جای تنگ است که با انبوهی جمعیت همراه باشد و به زبان خودمانی منظور در بیت یاد شده وولیدن مگس ها میباشد .از همین رو قیامت را یوم الزحام گویند.
نه از مشتری بلکه از انبوه مگسها کسی در این هفته ریختش را ندیده است.
البته باید دانست این بهتانی است که از زبان زن نابکار گفته شده و درست نیست و سعدی این را پایه این داستان گرفته است و در برابر آن احسان مرد را بیان کرده است.
کوتاه اینکه فروشنده جوفروش گندم نما نبوده و یا به اثبات نرسیده و فقط از زبان همین یک زن چنین گفته شده است و گویا مرد میداند که زن او به زبان امروزی شیشه خورده دارد

همایون در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

ویدئو اجرای زیبای چندی از ابیات این شهر توسط همایون شجریان و دلنیا آرام در کنسرت ایران من:
پیوند به وبگاه بیرونی

nabavar در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:

جایی خواندم :
مردم عجیبی هستیم، حتی هندوانه را به شرط چاقو می‌خریم که مبادا کال باشد و کلاه سرمان برود، اما در افکار و عقایدی که خانواده و جامعه از بدو تولد به ما تحمیل کرده‌اند، ذره‌ای تأمل و تحقیق نمی‌کنیم و همچون هندوانه‌ای دربسته با ایمان به شیرین و سرخ بودنش می‌پذیریم

کامران ملکی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳ - سوز و ساز:

با سلام و عرض خسته نباشید
متاسفانه در بین غزلیات برگزیده استاد شهریار شعر زیر که یکی از بهترینهای استاد هست نبود تقاضا دارم این غزل زیبا را هم در بین غزلیات برگزیده مرقوم بفرمایید - با سپاس از مدیریت محترم
آوخ که دم از عقل زدم کرد پری رم
آه از من دیوانه که از عقل زدم دم
من رم کنم از عالم و تنها به ویم رام
او رام همه عالم و تنها ز منش رم
من در همه عالم بجز از دوست نبینم
او نیز نبیند چو منی در همه عالم
بیگانگی از خویشتنم خواست که آن شوخ
شد محرم بیگانه و بیگانه محرم
جز سایه دیوار غمم نیست پناهی
یارب دگر این سایه مباد از سر من کم
شمع و من و پروانه همه سوختگانیم
ای ماه فرود آی در این حلقه ماتم
عمریست که ساز سخنم چون نی محزون
ننواخته گوشی بنوای دل خرم
هر سال که سلطان بهار از گل و گلبن
افروخته چهر آید و افراخته پرچم
هر لاله چراغیست که بر دل نهدم داغ
هر چشمه غباری که بخاطر شودم غم
چون سرو سهی خم شود از باد بهاران
بار غمم ای سرو، قد راست کند خم
درد همه درمان شد و یکدم نفرستاد
زخم دل خونین مرا مهر تو مرهم
از دولت عشقم همه با یاد تو مونس
بی منت درمان همه با درد تو همدم
دوشینه که تن خاک نشین شد من و همت
رندانه گذشتیم از این بر شده طارم
با دامن آلوده من شاهد تقوی
تقدیس مسبحا بود و تهمت مریم
حال عجبم بین که برم راه به جنت
از گندم خالی که بود رهزن آدم
مخمور مجازم من و سرمست حقیقت
تا جام پیاپی دهی و رطل دمادم
من جرعه کش مفلس میخانه عشقم
باشد که به جامی نخرم کوکبه جم
در قالب الفاظ من افزایش معنیست
تا پرتو دریا دهد این قطره شبنم

کمال داودوند در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶:

5443

احمد اسدی در ‫۷ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۴:

در ادامه نظریات قبلی، در بیت یازدهم نیز ویگولِ بعد از واژه ی "شکست" مضمون بیت را تغییر داده که نادرست به نظر میرسد. در واقع واژه ی شکست با یک کسره به موج متصل میگردد:
گوهر ز یأس ، کمر بر شکستِ موج نبست
به این معنا که گوهر کمر همت برای شکستن موج نبسته است.
از اطاله ی کلام عذرخواهم و صرفا برای بازبینی به اهل فن متذکر شدم.
سپاس

۱
۳۰۷۴
۳۰۷۵
۳۰۷۶
۳۰۷۷
۳۰۷۸
۵۵۱۷