گنجور

حاشیه‌ها

۷ در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

1-سمن بویان غبار غم چو بنشینند، بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند،بستانند
سمن بویان چو بنشینند غبار غم را بنشانند
پریرویان چو بستیزند (لج کنند) آرام دل بستانند
2-به فِتراک جفا دلها چو بربندند،بربندند
زِ زلف عنبرین جانها چو بفشانند،بفـشانند
وقتی به فتراک جفا دلها را بربستند دیگر بربستند(بدجور جفا میکنند)
فتراک چرم زین اسب است و میگوید وقتی محکم به شکم اسب میبندند دیگر بسته اند و یکسر خواهند تازید و سر شل کردن ندارند که ندارند
وقتی زلف عنبرین را رها میکنند جانها رها میشود
3-به عمری یک نفس چو با ما بنشینند، بر خیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند،بنشانند
یک عمر که با ما بنشینند وقتی برخیزند انگار یک نفس بود
و وقتی بلند شدند نهال شوق(غبطه و حسرت) در دل ما کاشته میشود.
4-زچشمم لعل رمانی چو می خندند،می بارند
ز رویم راز پنهانی چومی بینند، می خوانند
معنی نمیخواهد
5-سرشک گوشه گیران را چو دُر یابند دَریابند
رُخ از مِهر سحر خیزان نگردانند، اگر دانند
اگر بدانند اشک گوشه گیران را مانند مروارید دریابند و میدانند(قدردان باشند)
رخ از سحرخیزان گوشه گیر برنمیگردانند اگر بدانند چه مهری به آنها دارند
6-دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیرِ درمانند ،درمانند
این بیت به نظرم ساختگی است
7- چو منصوران مراد آنان که بَردارَند،بر دارند
که با این درد اگر دربند درمانند ،در مانند
مانند حلاج ها آنان به هدف میرسند که بر دار(چوبه دار) باشند
: که با این درد(عاشقی) اگر در بند(زندان)، درمانند(بمانند و ره گریز نداشته باشند) درمان باشند.
8-درآن حضرت چو مشتاقان نیازآرند نازآرند
بر این درگاه حافظ را چو می خوانند می رانند
در آن آستان(آستانان جانان) آنگاه که آرزومندان خواهش آورند پریرویان ناز آورند
بر این آستان هم آنگاه که حافط را فرا میخوانند شگفتا که میرانند

رضا در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

کنون که بر کفِ گل جام ِباده ی صاف است
به صد هزار زبان بلبل اَش در اوصاف است
باده ی صاف: باده ی ناب وبی آلایش ،زلال.
اوصاف:تعریف وتوصیف‌ها، به شرح بیان کردن مطلبی
احتمالاً موسم بهاراست که گل به جلوه گری درآمده وبلبل به نغمه خوانی مشغول است. گل درادبیّات ما نمادِ معشوق وبلبل نمادِ عاشقیست. این دو درکناریکدیگر مضمونهای زیبا وخیال انگیزی رقم زده اند. حافظ بیشترازهرشاعری این دونماد، رابکارگرفته و مضمونهای بِکر ونغزی خَلق نموده است.
معنی بیت: اکنون که موسم بهاراست وگل باجامی ازباده ی ناب وخالص،به جلوه گری مشغول است واکنون که بلبل ِ عاشق، سرمست ازعشق گل، به آهنگ های گوناگون غزل می خواند وترانه می سراید..... ادامه ی سخن دربیت بعدیست:
بخواه دفتر ِاشعار و راه ِصحرا گیر
چه وقت مدرسه وبحثِ کشفِ کشّاف است
کشّاف: بسیارکشف کننده ، دراینجا اشاره به کتابِ تفسیرقرآن نوشته ی ابوالقاسم محمودبن زمخشریست که درآن روزگاران، درمکتب خانه ها ومدارس تدریس می شد.
کشفِ کشّاف: "کشف" ایهام دارد هم به معنای کشف کردن ِ پاسخ مسئله وهم اشاره به حاشیه‌یی است بر کتاب کشّاف نوشته شده است. درآن روزگاران درس خواندن درمکتب خانه ها ومدرسه ها، به رسم مباحثه بوده ودانش آموزان برسرمسایل مطروحه درکلاس،بایکدیگر به تبادل نظر ومباحثه می پرداختند.
معنی بیت: (اکنون که گل نقاب ازرُخ برداشته وفغان دردل بلبل افتاده....) چه وقتِ نشستن درکلاس درس وپرداختن به مباحثه های بیهوده است؟ تونیزدفتر ودیوان شعری برداروبه باغ وصحرا برو وازاین فرصتِ ارزشمندی که دست داده بهترین استفاده راببر.
به صحرا رو که ازدامن غبارغم بیفشانی
به گلزارآی کزبلبل غزل گفتن بیاموزی
فقیه ِ مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام ولی بِه ز مالِ اوقاف است
فقیه: عالِم دینی وفتوادهنده درموردِ مسایل ازمنظرشریعت
فتوا: دستورشرعی
مال اوقاف: پول، زمین یاهرچیزی که برای امورخیریه اختصاص داده می شود وکسی حق ندارد آن را درامورشخصی یاغیرازآن چیزی که تعیین شده بکارگیرد. متاسّفانه درهمه ی دوره ها، همه ی کسانی که دست اندرکار اموروقف وخیریه بوده اند آنقدرصداقت و بی آلایش نبوده اند که توانسته باشند برنفس خودفائق آمده وبه امانتِ خیّرین خیانت نکنند. همواره سودجویان وحُقّه بازانی بوده اند که با ریا وتزویرکاری دراین حوزه نفوذکرده وازاین اموال به نفع شخصی استفاده کنند.
معنی بیت:
عالِم ِ متشرّع شهرکه دیشب باده خواری کرده ومست شده بود فتوایی غریب صادرکرد! وگقت: آری مِی حرامست ولی نه به اندازه ی خوردن ِ مال وقفی!
حقیقتی که دراین مضمون ِ تامّل برانگیز جاخوش کرده این است که فقیهِ شهرتازمانی که مست نبوده هرگزجرات بیان چنین مطلبی وصادرکردن چنین فتوایی نداشته است! لیکن زمانی که مستی بروی غلبه کرده،به مصداق مثل معروفِ مستی وراستی، زبان به گفتن این حقیقتِ تلخ گشوده است. ازآن جهت حقیقت است که درنظرگاه حافظِ نکته پرداز،خوردن باده چنانچه ضرری هم داشته باشد تنهامتوجّه کسیست که آن رامی خورد. لیکن تبعاتِ منفی ِ مالِ وقف خواری، متوجّه ِ یک جامعه است وبراعتماد واطمینان مردم یک اجتماع خدشه وارد می سازدونیکی واحسان وهمدردی رادرمیان مردم ازبین می برد.روشن است که جامعه ای که ازجوانمردی واحسان ونوعدوستی محروم گردد چگونه جامعه ای خواهدبود؟
حافظ ازاین منظراست که می خواری راازمال ِ وقف خواری بهتر می داند.
بیا که خرقه ی من گرچه رهن میکده هاست
زمال وقف نبینی بنام من دِرمی
به دُرد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش
که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است
این بیت عارفانه ترین وشایدپُرمایه ترین بیت دیوان خواجه هست. دامنه ی معنا آنقدرژرفا دارد که تمام اشعارخواجه را می توان درتشریح این بیتِ نغز وزیبا به عنوان گواه آورد. تنهاازاین بیت می توان به روحیّات ،معرفت واخلاص خواجه پی برد وفهمید که خواجه چگونه بنده ای برای ساقیِ کائنات بوده است.!؟
دُرد : ته مانده ی شراب، شراب آلوده به رسوبات که درمقایسه باشرابِ صاف و ناب، ازارزش کمتری برخورداراست.
خوش‌درکش: هرچه بود باوَلع و خوشی بنوش، به صاف وناصافی آن دل بد مکن که این لطف ساقی می باشد که درجام توریخته است.
صاف : شراب بی آلایش وزلال
ساقی: شراب دهنده، دربیشترغزلیآت حافظ ازجمله همین بیت،"ساقی" همان خودِمعشوق است
عین الطاف است: لطف است وعنایت
معنی بیت: تودربندِآن نباش که شرابِ توچه مقدارزلال یاکدراست،هرچه هست بامیل ورغبت بنوش که آنچه که درپیاله ی توریخته شده،درحقیقت لطف وعنایت ساقیست،صاف وناصافی بودن آن اهمیّتی ندارد؟ تردید دراین امر،نهایتِ بی ادبی وبی معرفتیست! توبایدکه از خودِ ساقی سرمست شوی که برای توشراب می ریزد نه ازشرابی که می نوشی! اگربه آن مرتبه ازعشق رسیدی وتوانستی ازشرابِ حضورساقی مستی کنی دیگرخُماری نخواهی داشت سردردِ پس ازمستی نخواهی داشت زیراتاقیامت سرمست خواهی بود چنانکه حافظ مست آمد ومست رفت وبه هیچ دوره کسی هوشیاریش ندید.
زَهرهم که باشد وقتی ازدستِ بلورین ساقی ریخته می شود باید مثل شربتِ گوارا بنوشی که ازدوست هرچه رسد نیکوست.
آنچه اوریخت به پیمانه ی مانوشیدیم
اگرازخَمربهشت است وگرباده ی مست
بِبُر ز خَلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیتِ گوشه نشینان زقاف تاقاف است
بِبُرزخَلق: خلوت گزینی کن، خلوت کردن وبُریدن ازتعلّقاتِ دنیوی وچشم پوشیدن ازجاه ومقام ومال ومنال، یک اصل ضروری درپالایش روح وتزکیه ی نفس است. البته خلوت گزینی درنظرگاهِ حافظ، این نیست که کسی برای فرارازمسئولیتِ انسان بودن ، به گوشه ی دنجی پناه ببرد وخودراازمسایل اجتماعی ومشکلات مربوطه راحت سازد! اتّفاقاً برعکس، خلوت گزینی درنظراو برای پالایش درون وزدودنِ کینه وریا ودروغ وحسد ازروح وروان است تابدینوسیله توانسته باشد به رسالتِ عظیم انسان بودن عمل کند. حافظ خودنمونه ی بارزاین ادّعاست. اوهرگزنسبت به مسایل پیرامونی بی تفاوت نبود ودرراستای افشاگری، آگاهسازی ومبارزه با ریاکاران همیشه پیشتازبود.
عنقا: سیمرغ، مرغی افسانه‌ ای که وجود خارجی ندارد، ولی اسطوره ی همّت است.
چوعنقاقیاس کاربگیر: همانندِعنقاعمل کن، اوراالگوقراربده.
صیت: شهرت، آوازه.
قاف تا قاف: از قلّه ی کوهی دراینسوی سردنیا تاقلّه ی کوهی درآنسوی دنیا. مبالغه است وبرای بیان نهایت فاصله بکارمی رود. ضمن آنکه محل آشیانه ی عنقاست که هیچکس را بدان دسترسی نیست.
معنی بیت: (آنگاه که دیدی وسوسه ی جاه ومقام وطمع ِشهرت پیداکردن درمیان خَلق تورارهانمی سازد) کُنج خلوتی بگزین،ازبندتعلّقات خودرا خلاص کن،مرغ افسانه ای عنقا را الگوی خویش قراربده وهمانندِ اوهمّت کن وآشیانه رابربلندترین قلّه بساز. آنگاه به مقامی می رسی که شهرت تو زبانزد خَلق جهانی می شود.
دراین دنیا رمز ورازی غریب وشگفت آور وجود دارد. کسانی که مثل حافظ همّتی چون عنقا دارند،هرچه ازشهرت وجاه ومقام دنیوی،باسرعت بیشتری فرارمی کنند شهرت ومقام نیزباهمان سرعت به دنبال آنها روان می گردد! گویی که شهرت وجاه ومقام نیزحسرت ماندگاری بردل دارند ومی خواهند با رسیدن به چنین باهمّتان ِ عنقا صفت، به ماندگاری جاوید نایل شوند وهرگزبه فراموشی سپرده نشوند.
بعضی ازانسانها که قدرومنزلت خودرانمی دانند، بانشستن درپشتِ میزی مهّم، زیبابه نظرمی آیند و موقّتاً به بزرگی ومقام می رسند وبه محض برکناری، زیبایی وبزرگی خودرانیزاز دست می دهند. امّا بعضی ازآدمها وقتی پشت میز مهمّی قرارمی گیرند چون خودشان ذاتاً بزرگ وزیبا هستند، به میز زینت وزیبایی می بخشند ومیزرا بزرگترازقبل نشان می دهند!
حافظ دراین بیتِ زیبابه ما پیشنهادداده که سعی کنیم خودرا درمیان گروه دوّم جای دهیم. حرص وآز را رهاکرده ،ازشهرت ومقام دنیایی عنقاصفت فرارکنیم وآشیانه بربالاترین قلّه بزنیم تا شهرت ومقام درحسرتِ رسیدن به ما به دنبال ما دوان باشد حیف است که ما درحسرت رسیدن به آنهاهمه چیزرازیرپابگذاریم !
هُمایی چون توعالیقدر حرص استخوان تاکی؟
دریغ آن سایه ی همّت که برنااهل افکندی!
حدیثِ مدعیّان و خیال همکاران
همان حکایتِ زردوزوبوریاباف است
حدیث: نو، جدید، تازه، سخن، کلام ، داستان ،حکایت ،مطلب، قضیه.
مدعیّان: کسانی که ادّعاهای بی مایه دارند ومزیّتی نیزبرخودقائلند.
همکاران: شاعران
زردوز: دوزنده‌یی که با الیاف طلا پارچه‌های گرانقیمت می ‌دوزد.
بوریاباف: کسی که باالیافِ درختان حصیر می بافد.
معنی بیت: حکایت وقضیّه ی کسانی که شعرهای بی مایه می سرایند وبرشعرهای ناب ونغزدیگران خُرده می گیرند،همان حکایت کسیست که کارش حصیربافیست لیکن به کار ِ زردوز که ازتخصّص ومهارت بالاتری برخورداراست ایرادمی گیرد!
روی سخن باکسانیست که دانسته یا ندانسته نمی توانند شعرهای پُرمایه ی حافظ را برتابند. آنها سالهاست که شعرمی سرایند ودرمحافل ادبی برای خودجایگاهی کسب کرده وبرای خودمزیّتی قائلند. آنهاازتنگ نظری وحسادت نمی توانند ببینند که یکی درعرصه ای که به خیال باطل متعلّق به آنهاست ظهورکرده واشعارش به سرعتِ برق وباد دست به دست می شود ومرزها را درمی نوردد وهمه ی قلبها رافارغ ازنژادها وزبانها وباورهای دینی تسخیرمی کند!
طیّ ِ زمان ببین ومکان درسلوکِ شعر
کاین طفل یک شبه ره یکساله می رود!
خموش حافظ واین نکته‌های چون زر سرخ
نگاه دار که قّلّابِ شهر صرّاف است
قَلّاب: کسی که تقلّب می کند وسکّه هایی ازفلّزهای بی ارزش می زند وبه عنوان سکّه ی طلا جا می زند. متقلّب
صرّاف: کسی که کارش تبدیل پولها و معاوضه ی آنهاست.
ای حافظ! خاموش باش واشعارنغز وهمچون طلای نابِ خودرا دردسترس این متقلّبان وحقّه بازان قرارمده، چرا که کسی که بر جایگاهِ صرّافی تکیه زده، درجعل وتقلّب مهارت دارد ودرچنین شرایطی بهترآن است که ازطلاهای ناب وخالص خود محافظت کنی.
حافظ توختم کن که هنرخود عیان شود
بامدّعی نزاع ومحاکا چه حاجت است؟

نادر.. در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۳:

همه دردم این بود:
"ظلمت پیرامن"
..
و من اما
درونم تاریک!
ن.ت

نادر.. در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۳:

بی ظلمت ما، مها تو مایی...

نادر.. در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶۷:

من تو...

نادر.. در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۶:

... جان، دوست گرامی
در این راه، هر یک از ما به درکی از زندگی رسیده ایم و این همه، به نوبه خود زیبا و ارزشمند است.
مبارک راهیست که پایانش نیست...

۷ در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

شکل درست :
1-چو منصوران مراد آنان که بَردارَند،بر دارند
2-که با این درد اگر دربند درمانند در مانند
1-مانند حلاج ها آنان به هدف میرسند که بردار(چوبه دار) باشند
2-الف: اگر با چنین دردی دربند درمان باشند(فکر خلاصی) درمی مانند(چنین نشود)
ب: که با این درد(عاشقی) اگر در بند(زندان)، درمانند(بمانند و ره گریز نداشته باشند) درمان باشند.

nabavar در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

گمان نمی کنم در مصرع :
چو منصور از مراد، آنان که بردارند، بر دارند
(بردارند اول بمعنای برخوردارند است) باشد.
می گوید: آنان که چو منصور دست از خواسته ی دل بردارند ، بر دارند.
مراد = آرزو و خواسته

ر.غ در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۴:

با سلام. لطفا نشنود به نشوند تبدیل شود در این مصزاع: تا نشنود از تو نفور و ملول

nabavar در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:

مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند

عطر سیب در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸ - جرس کاروان:

غزل بی نظیر استاد شهریار که هربار غمی داشته باشم، ناخودآگاه بیت اولش بر زبانم جاری میشه
خصوصا بیت اول و بیت ششم :
از زندگانیم گله دارد جوانیم شرمنده جوانی از این زندگانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند چون میکنند با غم بی همزبانیم

عطر سیب در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۴۳ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱ - خمار انتظار:

واقعا زبان من قاصر از بیان احساسی هست که این غزل به من وارد میکنه. وجود سراسر از عشق پاک شاعر...،
عجز عاشق در مقابل معشوق...،
درماندگی برابر معشوقی که وجود عاشق رو، همه ی فکر ذکر عاشق رو بخودش اختصاص داده اما هرچی بهش نزدیک تر میشی ازت دورتر میشه...
طبع لطیف استاد شهریار واقعا قابل تحسین و ستودنی هست

حامد پورفیضی در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۱۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » گئتمه ترسا بالاسی:

این بیت مال خود استاد نیست. حتی دوستی که مطرح کردند که با صدا ی ایتاد این شعر رو شنیدن هم باید فابل کامل رو گوش بدن که استاد میفرمایند در بچگی این شعر رو از زبان مادرم میشنیدم و با صدای مادرم همیشه در ذهنم بود که متاسفانه نمیشناسم شاعرش کیه

سینا در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰:

من 2تا تضمین مخمس از این شعر دیدم که احتمالا اولی از استاد شهریار باشه ، ولی مطمئن نیستم ، ممکنه بعضی از بندها هم جابه جا باشه:
تضمین اول:
نیست در باغ جهان چون تو سَهی بالایی
کس ندیده چو جمال تو گُلِ زیبایی
مثل و مانند تو پیدا نشود در جایی
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گِرو باده و دفتر جایی
هرکه را می نگرم دلبر و یاری دارد
هرگُلی در چمن عشق هزاری دارد
عاشق در جور نگارش دل زاری دارد
دل که آئینة شاهی است غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
با دل خویش قراری ز وفا بستم دوش
پند واعظ نکنم در همه احوال نیوش
تا نهادم دل خود در رَهِ آن غالیه پوش
کرده ام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی ر‏خ بزم آرایی
روی سینه چو فتد لرزه به آن گوی تُرنج
یا نسیمی دهدش تاب بدان زلف شکنج
خیزد آن چشم سیه مست به غمازّی و غنج
نرگس ار لاف زد از شیوة چشم تو، مرنج
نرود اهل نظر از پی نابینایی
طاق ابروی تو بر قتل دلم بسته میان
قوتِ جانست لبت یاکه زیاقوت نشان
قصّة عشق تو باکس نتوان گفت عیان
شرح این قصّه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی
چه شود گر فکنی برمن دلداده نظر
یا ز منظرگهِ چشمم کنی از مهر گذر
هم ستانی زمن غمزده احوال و خبر
جوی ها بسته ای از دیده به دامان که مگر
در کنارت بنشانند سهی بالایی
دل شیدائی من شیفتة روی نکوست
رو به هر سو که کنم منظر من طلعت اوست
دامنم از غم هجران رخش چون لب جوست
کشتی باده بیاور که مرا بی رُِخ دوست
گشت هر گوشة چشم از غم دل دریایی
شود از پُر خوری باده حریفان بد مست
چشم مست تو ولی مستی مستان بشکست
به تماشای جمال تو دلم رفت از دست
سخن از غیر مگو با من معشوق پرست
کز وی و جام می‌ام نیست به کس پروایی
غنچه را بود گِرهِ خورده به دل راز نهُفت
بلبل این راز به گلزار چو آمد به شنُفت
سخنی گفت به آهنگ غزل غنچه شکُفت:
وین حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بردرمیکده ای با دف و نی ترسایی
هرنَفَس پای دلم یار به خاری، خارَد
چشم من ابر بهار است به دامن بارَد
نیست حافظ، قلم از گفته او گُل کارَد
گر مسلمانی از اینست که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بُود فردایی
تضمین دوم:
گرچه او نیست به گلزار گل زیبایی
نیست چو من به جهان بلبل خوش آوایی
بانگ شدایی من رفت به هر صحرایی
در همه دیر مغان نیست چو من شدایی
خرقه جایی گره و باده و دفتر جایی
روز صحرا شد و هر دل شده ای یاری دارد
هر دلی عشقی و هر عشق بهاری دارد
خبر دل که غم هجر نگاری دارد
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
گویمش آری ای سرخ گل غالیه بوش
هوس جام میم بود دو لعل لب نوش
زانکه دانی که چو آن زاهد سجاده بدوش
کرده ام توبه بدست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی
گر بتی داد از این بیش بدان طره شکنج
یا پی دلبریش بوسه از آن گوی ترنج
دیدمش نیک سرانجام که مار است نه گنج
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی
با من آن مه چه بسا شب که سحر کرد شبان
پای آن چشم که می خواند شباهنگ و شبان
بوسه می داد به لب کاش ببوسم دولبان
شرح این قصه مگر شمع آرد به زبان
ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی
گر دگر سیم تنی بگذرد از پیش نظر
یا کند سرو بنی بر زبر جوی گذر
گوید اینجا بنشینیم چو در چشم قمر
جوی ها بسته ای از دیده به دامان که مگر
درکنارت بنشانند سهی بالایی
گرچه بدنامی ما شهره به هر برزن و کوست
زخم دلدار و دل ما سخن سنگ و صبوست
خرم آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی
دست در گردن و آن گردن مینا در دست
بوسه بشکست و بدان عهد همه خلق شکست
پاسخ پند کسان داد چه هشیار و چه مست
سخن غیره مگو با من معشوقه پرست
کز می و جام می ام نیست به کس پروایی

نیکومنش در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:

درود بیکران بر دوستان
چو نافه بر دلِ مِسکین من گِره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
معنی:همانگونه که نمی توان با گره زدن کیسه نافه مانع از بویندگی نافه شد ای دلبر من با جفا کاری گره در کار من ایجاد نکن که دل من با زلف خوشبو و گره گشای تو قبلا هم پیمان شده و معامله کرده و عهد همیشگی بسته که دلارامی را همیشه از تو به یادگار داشته باشد
درود بر جویندگان و پویندگان راه راستی

نیکومنش در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:

درود بیکران بر دوستان
مرا و سرو چمن را به خاک ره نشاند
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
قصب:نوعی پارچه حریر و ابریشمی لطیف -نرگس قبا :تشبیه گشودگی جامه یار به جهت نمایاندن زیباییه به گل نرگس -نرگس قبای تو :وجود یار به لباس حریر وابریشمی چاکدار گشوده وچشم بازی تشبیه شده که باعث گشایش در احوال عاشق می شود-قصب بستن :بافتن لباس و جامه-زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست :کنایه از پا به هستی گذاشتن یار و به دنیا امدن
معنی بیت :از ان زمان که زمانه و فلک وجود تورا همچون قبای ابریشمی چاکدار و گشاده چون نرگس افرید از انجاکه گشاد کار من از زیباییهای نمایان از این پوشش توست همچون سرو چمن که مقیم در مسیر گل نرگس است من هم همچون خاک مقیم راه منزل و کاشانه تو هستم
درود بیکران بر جویندگان و پویندگان راستی

محسن حیدرزاده جزی در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۲۶ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:

مصرع نخست بیت پایلنی نادرست تایپ شده است ظاهراً به این شکل صحیح است :
صورت حال خصم و خاقانی

محسن حیدرزاده جزی در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:

خواجو هم ، گویا بعد از سفر به اصفهان ، از باغ کاران یاد کرده است :
خواجوی کرمانی » غزلیات

راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود
در میان باغ کاران یا کنار زنده رود
باده در ساغر فکن ساقی که من رفتم بباد
رود را بر ساز کن مطرب که دل دادم برود
جام لعل و جامهٔ نیلی سیه روئی بود
خیز و خم بنمای تا خمری کنم دلق کبود
گر تو ناوک می‌زنی دور افکنم درع و سپر
ور تو خنجر می‌کشی یکسو نهم خفتان و خود
شاهد بربط زن از عشاق می‌سازد نوا
بلبل خوش نغمه از نوروز می‌گوید سرود
در چنین موسم که گل فرش طرب گسترده است
جامهٔ جان مرا گوئی ز غم شد تار و پود
آن شه خوبان زبردست و گدایان زیردست
او چو کیخسرو بلند افتاده و پیران فرود
می‌برد جانم برمحراب ابرویش نماز
می‌فرستد چشم من بر خاک درگاهش درود
چون میان دجله خواجو را کجا بودی کنار
کز کنار او دمی خالی نیفتادی ز رود

محمد تقوی رفسنجانی در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

پیشنهاد میشود نگارش ابیات بگونه‌ای باشد که خواندن آن روانتر باشد:
مصرع اول بیت چهارم را باینصورت بنویسید:
سرشکِ گوشه گیران را چو دَریابند ، دُریابند
یا مصرع دوم بیت ششم:
ز فکرْ آنان که در تدبیر درمان‌اند، درمانند
بنظر میرسد مصرع فوق که در بعضی نسخه‌ها دو بار تکرار شده
صحیح نیست و شعر را آنگونه که جناب دکتر قمشه‌ای هم فرموده‌اند
از سلامت و هماهنگی لفظ و معنی دور کرده است.
بنابراین ، غزل از هفت بیت درست شده که بیت 6 و 7آن باینصورت
است:
چو منصور از مراد، آنان که بردارند، بر دارند
زفکرْ آنان که در تدبیر درمان‌اند، درمانند
(بردارند اول بمعنای برخوردارند است)
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
بدین درگاه حافظ را چو می خوانند می‌رانند

رضا در ‫۷ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰:

آقای علیرضا قربانی عبارت " خورشید لقا" را بدون کسره خورشید به صورت یک صفت خوانده ان اما در آلبوم یادگار دوست، دکلمه کننده با کسره خورشید، تلفظ کرده که به نظر صحیح تر می رسد، نظر شما چیست؟

۱
۳۰۵۳
۳۰۵۴
۳۰۵۵
۳۰۵۶
۳۰۵۷
۵۵۲۱