کهام من شخص نومیدی سرشتی عبرت ایجادی
به صحرا گرد مجنونی به کوه آواز فرهادی
به سر دارم هوای ترک شوخی فتنه بنیادی
که تیغش شاخ گلریزست و تیرش سرو آزادی
زمینگیر سجود حیرتم ای چرح نپسندی
که گیرد بعد مردن هم غبارم دامن بادی
دل صید آب شد در حسرت شوق گرفتاری
رسد یارب به گوش حلقهٔ دام تو فریادی
حریفان، جام افسون تغافل چند پیمودن
بهار است از فراموشان رنگ رفته هم یادی
گرفتاری بقدر رنگ بر ما دام میچیند
ندارد غیر نقش بال و پر طاووس صیادی
به صد دام آرمیدم دامن از چندین قفس چیدم
ندیدم جز به بال نیستی پرواز آزادی
دماغ شعله از خار و خس افسرده میبالد
غرور سرکشان را بیضعیفان نیست امدادی
به یک طرز تغافل هر دو عالم را محرف زن
ندارد قطع الفت احتیاج تیغ جلادی
بنای اعتبار ما به حرفی میخورد بر هم
به چندین رنگ میگردد بهار از سیلی بادی
ز سعی جانکنیهایم مباش ای همنشین غافل
که از هر نالهٔ من تیشه دزدیدهست فرهادی
جدا زان بزم نتوان کرد منع نالهام بیدل
چو موج افتد به ساحل میکند ناچار فریادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق ناامیدی و گرفتاری شاعر پرداخته است. او خود را همچون مجنونی سرگردان در صحرا توصیف میکند که در پی آزادی و عشق است. شاعر با استفاده از تصاویری از طبیعت، همچون گل و سرو، به جستجوی شکوفایی و رهایی میپردازد، اما در عین حال در بند دنیای مادی و غفلت دیگران گرفتار است. شاعر حسرت و شوق را به تصویر میکشد و به تضاد میان زیباییهای زندگی و واقعیتهای تلخ آن میپردازد. او به رنج و درد خود در پی رهایی از قفسهای روحی اشاره میکند و از بیتوجهی دیگران و ناپایداری زندگی سخن میگوید. در نهایت، او بر این باور است که نالهها و دردهایش به اجبار به گوش دیگران میرسد و احساس ناامیدی او را نمیتوان پنهان کرد.
هوش مصنوعی: من کیستم که به ناامیدی دچارم، درس عبرتی برای دیگران. در صحرا به دنبال سرنوشت خود میگردم و مانند مجنون به کوهها آواز میخوانم.
هوش مصنوعی: من در دل هوای یک معشوقه را دارم که زیبایی و جذابیتش بسیار عمیق و بنیادین است. این معشوقه مانند شمشیری است که از گلها برآمده، و تیرش هم نماد سرسبزی و آزادی است.
هوش مصنوعی: در حالتی از تعجب و حیرت به سجده افتادهام، ای دوران، تو که این وضعیت را نمیپسندی، حتی پس از مرگ نیز بادی به ارمغان میآورم که غبارم را بر میدارد.
هوش مصنوعی: دل مانند طعمهای در آرزوی عشق گرفتار شده است. ای کاش نالهای از آن به گوش حلقهٔ دام تو برسد.
هوش مصنوعی: رقیبها، مدت زیادی را در میخانه با نادانی خود سپری میکنند، اما بهار از یاد رفتگان به یاد میآید.
هوش مصنوعی: مشکلات و سختیهای زندگی به اندازهای است که مانند رنگی که بر ما مینشاند، همواره ما را در تنگنا قرار میدهد. تنها چیزی که وجود دارد، زیبایی و ظاهر فریبندهای است که شباهت به بال و پر طاووس دارد و ما را به دام میاندازد.
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که من با سختی و مشقت بسیار، به دامها و قفسهای زیادی گرفتار شدم، اما در نهایت چیزی جز احساس نیستی و فقدان آزادی را مشاهده نکردم. این احساس ناکامی و محدودیت مرا در تمام این تلاشها همراهی کرده است.
هوش مصنوعی: غرور سرکشان و قدرتمندان از ضعف و ناتوانی دیگران تغذیه میکند و مانند شعلهای است که از خاشاک و علف هرز برمیخیزد. آنها بدون وجود ضعیفان نمیتوانند قدرتمند بمانند.
هوش مصنوعی: به طرز خاصی که نشاندهنده بیتوجهی است، هر دو جهان را از مسیر اصلی خود منحرف نکن؛ زیرا قطع رابطه و دوستی به چاقوی برنده نیاز ندارد.
هوش مصنوعی: اعتبار ما به یک کلام بستگی دارد و به همین دلیل با هر نسیمی، رنگ و حالت متفاوتی به خود میگیرد، درست مثل بهاری که تحت تأثیر طوفان تغییر میکند.
هوش مصنوعی: ای همنشین غافل، از تلاشها و زحمتهایم غافل نباش که هر فریاد من مثل تیشهای است که فرهاد از دل سنگ کنده است.
هوش مصنوعی: دور از آن مجال نمیتوانم نالهی خود را متوقف کنم. همچنان که وقتی موج به ساحل میرسد، به ناچار فریاد میزند، من نیز ناچار از بیان احساساتم هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خداوندا بدین مایه بکردم برتو استادی
نه زان گفتم من این کز تو پدر را نیست آزادی
تو اندر خدمت سلطان مثل با جنبش بادی
فزونتر کو ترا فرمود هرگز پای ننهادی
به خدمت کردن بسیار داد خویشتن دادی
[...]
خدایا بر جهانم کام و فرمان روان دادی
بمدح و آفرین من زبان خلق بگشادی
ز دشمن کین من جستی ز دولت داد من دادی
بدان کز من نبیند کس بلا و رنج آزادی
بمستی و بهشیاری بخواندن دل مرا دادی
[...]
مرا رمزی عجب نازل شد از تعالیم ِ استادی
که سقفِ معرفت را ساختم زان نغز بنیادی
تعالی ربنا تا در چه حیرت بوده ام ز اول
به خود بر هم ز خود ظلمی همی کردیم و بی دادی
شنیدی حارث مْرَّه چه دید از خویشتن بینی
[...]
به رخ چون ماه تابانی به قد چون سرو آزادی
چنین نبود بنی آدم یقینم کز پری زادی
تویی آزاد سرو ما به جوی خلد بر رسته
شدیم از جان تو را بنده نمیخواهیم آزادی
بده دادم نگارینا ز روز وصل خود یک شب
[...]
چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی
غباری را فراهم کردهام در دامن بادی
به خاک افتادهام اما غرور شعله خویان را
کفی خاکسترم از آرمیدن میدهد یادی
مباش ای مژدهٔ وصل از علاج گریهام غافل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.