گنجور

حاشیه‌ها

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۱۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:

باژگونه
لغت‌نامه دهخدا
باژگونه . [ ن َ / ن ِ ](ص مرکب ) واژگونه . عکس . قلب . (برهان قاطع). سرنگون .منکوس . ناراست . (ناظم الاطباء). اندروا. وارونه . (فرهنگ جهانگیری ). مقلوب . باشگونه

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۶۲:

غشاک
لغت‌نامه دهخدا
غشاک . [ غ َ ] (اِ) بوی گنده و بوی ناخوشی باشد که از دهان مردم آید و به عربی بخر گویند. (برهان قاطع) (از جهانگیری ). بوی ناخوش .(فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گنده و ناخوش . (اوبهی ). در فرهنگ اسدی به این معنی غساک آمده و ظاهراً غشاک مصحف آن یا صورتی از آن است :
از دهان تو همی آید غشاک
پیر گشتی ریخت مویت از هباک .
طیان (از فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) .

هباک
لغت‌نامه دهخدا
هباک . [ هََ ] (اِ) تارک سر. (لغت فرس اسدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). فرق سر. (برهان ) (انجمن آرا). چکاد. هپاک

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۰۹ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۹:

سلمی
سلمی . [ س َ ما ] (اِخ ) از عرایس عرب . زنی معشوقه در عرب و مجازاً، هر معشوق را گویند. (غیاث ) :
گشاده رایت منصور او در قنوج
شکسته هیبت شمشیر اودل سلمی .
ابوالفرج .

سفر گزیدم و بشکست عهد قربی را
مگر بحیله ببینم جمال سلمی را.
ظهیر فاریابی .

گر بسر منزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش .
حافظ.
--------------------------------------------------------------------------------
«سلمی» از ریشه «سلم» به معنای سلامت، یعنی دور بودن از آفات ظاهری و باطنی است.[1] این نام ریشه مذهبی دارد و نام‌گذاری به آن مورد تأیید ائمه(ع) است:
«قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) لِإِسْمَاعِیلَ حَقِیبَةَ وَ الْحَارِثِ النَّصْرِیِّ اطْلُبُوا لِی جَارِیَةً مِنْ هَذَا الَّذِی یُسَمُّونَهُ کَدْبَانُوجَةَ تَکُونُ مَعَ أُمِّ فَرْوَةَ فَدَلُّونَا عَلَی جَارِیَةٍ لِرَجُلٍ مِنَ السَّرَّاجِینَ قَدْ وَلَدَتْ لَهُ ابْناً وَ مَاتَ وَلَدُهَا فَأَخْبَرُوهُ بِخَبَرِهَا فَأَمَرَهُمْ فَاشْتَرَوْهَا وَ کَانَ اسْمُهَا رِسَالَةَ فَغَیَّرَ اسْمَهَا وَ سَمَّاهَا سَلْمَی وَ زَوَّجَهَا سَالِماً مَوْلَاهُ وَ هِیَ أُمُّ الْحُسَیْنِ بْنِ سَالِمٍ»؛[2] راوی می گوید امام صادق(ع) به من فرمود: برو از خانمی به نام «کدبانوجه» کنیزی برای ام فروه( همسر امام باقر و مادر امام صادق)[3] خریداری کن... من کنیز را خریدم، نام آن کنیز «رساله» بود، امام نامش را به «سلمی»تغییر داد، او را به ازدواج بنده ای به نام سالم درآورد، صاحب فرزند شد و به ام الحسین بن سالم معروف شد.
« عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) یَا سَلْمَانُ اذْهَبْ إِلَی فَاطِمَةَ ع فَقُلْ لَهَا تُتْحِفُکَ بِتُحْفَةٍ مِنْ تُحَفِ الْجَنَّةِ فَذَهَبَ إِلَیْهَا سَلْمَانُ فَإِذَا بَیْنَ یَدَیْهَا ثَلَاثُ سِلَالٍ فَقَالَ لَهَا یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ أَتْحِفِینِی فَقَالَتْ هَذِهِ ثَلَاثُ سِلَالٍ جَاءَتْنِی بِهَا ثَلَاثُ وَصَائِفَ فَسَأَلْتُهُنَّ عَنْ أَسْمَائِهِنَّ فَقَالَتْ وَاحِدَةٌ أَنَا سَلْمَی لِسَلْمَانَ»؛[4] امام صادق(ع) فرمود: امیر المؤمنین علی(ع) به سلمان گفت؟ پیش فاطمه(س) برو و بگو آیا چیزی از تحفه‌‏های بهشت به من لطف نمی‏‌کنی؟ سلمان به حضور فاطمه(س) رفت. پیش آن‌حضرت سه سبد قرار داشت و گفت: ای دختر رسول خدا، آیا تحفه‌ای به من لطف نمی‌‏کنی؟ فرمود: این سه سبد را سه دوشیزه بهشتی آوردند. چون نام‌های ایشان را پرسیدم، یکی از ایشان گفت: من سلمی نام دارم و از آن سلمانم... .

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۰۶ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۰:

تفته
لغت‌نامه دهخدا
تفته . [ ت َ ت َ / ت ِ] (ن مف ) گرم باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 488) (اوبهی ). بمعنی بسیار گرم شده باشد. (برهان ) (آنندراج ). سخت گرم شده . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). بسیار گرم شده و تافته ... و گداخته شده . (ناظم الاطباء). اسم مفعول از تفتن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
با کام خشک و با جگر تفته درگذر
اکنون که در سراسر این سبز گلستان .
(منسوب به رودکی ).

زواره بیامد به نزدیک اوی
فرامرز را دید تفته دو روی .
فردوسی .

دایم ز دم سرد و آتش دل
چون کوره تفته بود دهانم .
مسعودسعد.

پُرنیازی را که هم دل تفته بینی هم جگر
شرب عزلت هم تباشیرش دهد هم ناردان .
خاقانی .

به دست آهن تفته کردن خمیر
به از دست برسینه پیش امیر.
سعدی .

یکی دید صحرای محشر بخواب
مس تفته روی زمین زآفتاب .
سعدی .

|| مخفف تافته هم هست که آزرده و کوفته شده و مکدر باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). تافته و تفسیده . (شرفنامه ٔ منیری ) :
بیدار چون نشست بر خفته
خفته ز عیب خویش شود تفته .
ناصرخسرو.

دل تافته ، کو زمن تفته بود
بجاسوسی آسمان رفته بود.
نظامی .

اگرچه زره تافتن تفته بود
رهی رفت کان راه نارفته بود.
نظامی .

|| (اِ) پرده ٔ عنکبوت . (فرهنگ جهانگیری ) (اوبهی ) (الفاظ الادویه ). تار عنکبوت . (ناظم الاطباء). تنیده ٔ عنکبوت :
عشق او عنکبوت را ماند
بتنیده ست تفته ،گردِ دلم .
رشیدی (ازفرهنگ جهانگیری ).

|| نام گیاهی است که خوردن بیخ آن جنون آورد. (برهان ) (آنندراج ).ریشه ٔ دوایی که لفاح نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به تفت و لفاح شود.

 

محمد طاها کوشان mkushantaha@yahoo.com در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۰۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۲:

این غزل باید کامل شود . همچنان پنج غزل بعدی تا به قطعن کنار گذاشته شده
1- ایخواجه خودستائی اقبال سر مکند
2-ای رنگ طرب باخته، خون در طبقی کن
3- ای عجز سجده کار، طلب کن زمن جبین
4- ای هرزه درا ناله به لب دزد، گره کن
5- باز چون جاده به پایی که ندارد رفتن./ راید کامل تایپ شود.

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۶۱:

هباک
لغت‌نامه دهخدا
هباک . [ هََ ] (اِ) تارک سر. (لغت فرس اسدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). فرق سر. (برهان ) (انجمن آرا). چکاد. هپاک :
یکی گرز زد ترک را بر هباک
کز اسب اندرآمد همانگه به خاک .
فردوسی .

زد کلوخی بر هباک آن فژاک
شد هباک او به کردار مغاک .
طیان مرغزی .

کسی که سر ننهد بر خط متابعتت
به تیغ حادثه بشکافدش زمانه هباک .
منصور شیرازی (از فرهنگ نظام ).

|| میان سر. (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ نظام ). || قله ٔ کوه . || ماده ٔ ملونه ٔ لاک . (ناظم الاطباء) (اشتنگاس ).
فزاک
لغت‌نامه دهخدا
فزاک . [ ف َ ] (اِ) فرق سر و کله ٔ سر. || (ص ) پلید و مردار و پلشت . (برهان ). فژاک .فژاکن . فژاگین . پژاگن . فزه . فژه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پلید. چرکن و چرک آلود. (آنندراج ) :
همانا که چون تو فزاک آمدم
دگر چون تو ابله فغاک آمدم

 

نادر در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

فقط جالبه برام چون متوجه شدم اگر دامن به جای ساعد بزاریم تعداد سین های این بیت 7 عدد میشه و هفت سین داره

 

محمد شصت وشیش در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

سلام اقا رضا
من هر بار که حافظ رو میخونم دنبال یه کاراکتر جدید هستم به غیر از شاه شجاع که واقعا دیگه خسته کننده شده و تکراری این همه شعر
فک نمیکنم که این همه در موردش شعر سروده باشه
گرچه به نظر من از بزرگی حافظ میتوان این رو ثابت کرد که قطعا در شعرهایش میتوان هم زمان چند شخصیت چند موضوع چند معنی چند مکان و چند زمان رو پیدا کرد

 

سید محسن در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۵۶ دربارهٔ قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۵:

هر ذره هوا خواه بود مهر تو را----درست است

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۲۸ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر هزج » پاره ۶:

دیس
لغت‌نامه دهخدا
دیس . (پسوند) صورتی دیگر از دیز، دس ، دیسه به معنی گون . وش . فش . (یادداشت مؤلف ). همتا و مانند و شبیه ونظیر. (برهان ). شبیه و مانند. (جهانگیری ). این لفظ برای تشبیه می آید بمعنی همتا و مثل و مانند. (غیاث ).این کلمه گاه به صورت مستقل می آید چون :
خوش آید ترا از گدایان مکیس
که در بذل هستی تو بی شبه و دیس .
؟

ندارد درگه شاه جهان دیس
بگیتی دربجز تمثال سدکیس .
عمادی .

و گاه به صورت پسوند و مزید مؤخر چون کلنگ دیس . خوردیس . فرخاردیس . تندیس . طاقدیس . ماه دیس .مهردیس . خایه دیس . (نوعی قارچ که به تخم مرغ ماند). ترنج دیس . (المعجم ) مردم دیس . (المعجم ). و در کلمه ٔ دزندیس نیز هرچند معنی جزء اول (دزن ) امروز معلوم نیست ولی مرکب با همین مزید مؤخر می نماید. (یادداشت مؤلف ) : تخت طاقدیس بودش و او تمام بساخت . (مجمل التواریخ ). و دارالملک او [ضحاک ] بابل بوده اول آنجایگاه سرای بزرگ کرده بود و کلنگ دیس نام نهاد. (مجمل التواریخ ). و کان بیوارسف ینزل بابل فاتخذها داراً علی هیاءة کرکی و سماها، کلنگ دیس . (تاریخ سنی ملوک الارض حمزه ٔ اصفهانی ).
چو تیغ گیرد بهرام دیس شورانگیز
چو جام گیرد خورشیدوار زرافشان .
فرخی .

یکی خانه کرده ست فرخاردیس
که بفروزد از دیدن اوروان .
فرخی .

در آن آرزوگاه فرخاردیس
نکرد آرزو بامقابل مکیس .
نظامی .

دو تندیس از زر برانگیخته
ز هر صورتی قالبی ریخته .
نظامی .

چه قدر آورد بنده ٔ حوردیس
چو زیر قبا دارد اندام پیس .
سعدی .

|| (اِ) بشقاب کشیده . کشکولی . (یادداشت مؤلف ). || رنگ و لون . دیز. رجوع به دیز شود. || بهندی به معنی روز است که بعربی یوم خوانند. (برهان ). در فارسی هندی روز. (ناظم الاطباء). || بهندی ملک و ولایت را گویند. (از برهان ). در فارسی هندی ملک و ولایت . (ناظم الاطباء). || مخفف دیسک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دیسک شود.
-------------------------------------------------------------------
ازن. [ اِ زُ ] (اِخ ) پدر ژازُن که بسحر مِدِه ٔ جادوگر، جوانی از سر گرفت.
ازن. [ اَ ] (اِخ ) قلعه ای در جبال همدان. (معجم البلدان ). و مؤلف مرآت البلدان گوید: گویا ((ازنا)) و ((ازناوه )) هم بنویسند.

 

حسین ش در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۱۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۹:

به نظر من خیام در این شعر منظورش از شورستان اوضاع سیاسی و مذهبی جامعه زمان خودش بوده است. چون قوانین مذهبی بر همه چیز حکم فرما بوده است. و او از این امر بسیار رنج می برده است و این شعر را برای مردم رنج دیده گفته است.
و اما آقای سجاد من نمیدانم شما کی هستید و چه تحصیلاتی دارید که به خود اجازه میدهید که به نابغه ای مثل خیام که بعد از 950 سال هنوز هم محاسبات فضائی او برای تقویمش در دنیا دقیق ترین است و فلسفه و شعرهای او در دنیا بی نظیر است توهین میکنید. بعد از 950 سال بیش از 90 در صد مردم دنیا معادله درجه 3 و بیشتر کارهای علمی او را نمیفهمند. لطفاً با خیام بزر گ که تمامی دنیا به او احترام میگذارند جز با احترام سخن نگویید حتی اگر شما مذهبی و یا غیر ایرانی هستید.

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر هزج » پاره ۹:

باژگونه . [ ن َ / ن ِ ](ص مرکب ) واژگونه . عکس . قلب . (برهان قاطع). سرنگون .منکوس . ناراست . (ناظم الاطباء). اندروا. وارونه . (فرهنگ جهانگیری ). مقلوب . باشگونه . واژونه

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۵:

دیگر لغت نامه ها
چلغوزه
لغت‌نامه دهخدا
چلغوزه . [ چ ِ زَ ] (اِ) چیزی است مانند فستق . (فرهنگ اسدی ). بار درخت صنوبر باشد، به اعتبار کنگره های
چلغوزه
فرهنگ فارسی عمید
1. میوۀ درخت صنوبر.2. صنوبر: ♦ یک‌سو کَشَمش چادر یک‌سو نهمش موزه / این مرده اگر خیزد ورنه من و چلغوزه (رودکی: 529).

 

صمیم در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۰۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲:

در این مسرع کرد شاید گرد باشد.
ای فطرت آب‌کرد وزما رفع‌کن حجاب

 

شهرام زندی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۵:

هنوز از کات کفرت درست نیست و
کاف کفر صحیح است
البته دوستان و بزرگواران در این بیت نظر دهند لطفا

 

مامیترا در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۵ - حکایت هندو کی با یار خود جنگ می‌کرد بر کاری و خبر نداشت کی او هم بدان مبتلاست:

مصرع آخر باید «زهر او نوشید تو هم خور قند او» باشه

 

بهرام مشهور در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۱۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۱:

با درود . مرجع این رباعی و پیش درآمدش از کتاب "کلیات شیخ سعدی" از روی نسخه محمدعلی فروغی است که با اهتمام کتابفروشی و چاپخانه محمدعلی علمی و محمدحسن علمی در سال 1336 در تهران منتشر شده و یک نسخه سالم از آن را که مرحوم پدرم از کتابفروشی علمی کرمانشاه خریده و در کتابخانه شخصی خودش نگهداری می کرد به ارث به بنده رسیده که هم اینک در کتابخانه شخصی خود دارم . همانطور که اشاره شد این رباعی و پیش درآمد آن در صفحات 141 و 142 کتاب مذکور آمده که سایت محترم گنجور عیناً و با شرط امانت منظور نموده است .

 

پایا در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۲۷ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱ - دیباچه:

با سلام خدمت دوستان
من برخلاف برخی دوستان ازنوشتن این متن یا بهتر بگویم این حاشیه نه قصد فخر فروشی دارم ونه به رخ کشیدن سواد ادبی و عرفانی و قصد هم ندارم لاف فروتنی و تواضع بزنم . نکته اینجاست که من هم مانند دوستان مذکور عمری را در عرفان و شع و شاعری سپری کردم یا بهتر بگویم تباه کردم بیش از 30 سال از عمر عزیز را تلف چیزی کردم که تنها عایدی اش تخدیر و آرامش کاذب و غوطه خوردن در دنیایی بود که به مدد عرفان ساخته بودم .
قصد اطاله کلام ندارم اما این دیدگاه پوچ باعث شده بود تا با چشمی به دنیا نگاه کنم که قادر به دیدن واقعیات نبود گرچه در دنیای خود شاد و راضی بودم اما اکنون این نا آرامی را به آن عوالم خیالی ترجیح بسیار می دهم.
حقیقت این است که واقعیت دنیایی که در آن زندگی می کنیم با دنیای عرفان زمین تا آسمان تفاوت دارد به طور خلاصه در یک جمله : این عدم تطابق باعث بیداری من از خواب غفلت عرفانی شد :
حاصل آنهمه تلاش و کوشش در مکاتب مختلف و خواندن و عمل کردن و تلمذ ، فقط و فقط افسوس و حسرت عمر تلف شده بود ، کاش عمر عزیز را در جای دیگری صرف کرده بودم
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف

 

حمداله اسکندری در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۲۵ دربارهٔ کسایی » دیوان اشعار » عزت نفس:

کلمه آخز از بیت دوم نباید «خاری» باشد؟؟

 

حمید در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹:

چو شور عشق درامد قرار عقل نماند //بسیار زیباست

 

۱
۱۶۶۵
۱۶۶۶
۱۶۶۷
۱۶۶۸
۱۶۶۹
۵۰۵۳
sunny dark_mode