گنجور

حاشیه‌ها

nabavar در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۰۵ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲ - همت ای پیر:

گرامی مهیار

” خیز“ ای مست که دنیا همه دیوانه تست
نظر شما را بهتر می پسندم

 

nabavar در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۵:

صدیق گرامی
ای تن همه جان شو نه که ز اخوان صفایی
وزن درست است شاید در خوانش آن مشکل پیش بیاید
” زَاخوان “ را اگر متصل به هم بخوانیم وزن اشکالی ندارد

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۱۸ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱:

بل
بل . [ ب ُ ] (پیشوند) به معنی بسیار است مانند بلهوس (بسیارهوس ) و بلکامه ، لیکن مفرد مستعمل نشده . و بعضی گفته اند که صحیح بوالهوس و بوالکامه است

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ رودکی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱:

بلکامه . [ ب ُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: بل + کامه ) پرآرزو و بسیارکام .(برهان ). بسیارکام . (آنندراج ). آرزومند و مشتاق و دلگرم . (ناظم الاطباء).

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰:

نقیب و نقابت چیست؟
نقابت در لغت:
بر اساس آنچه در فرهنگ نامه های لغت عرب آمده است،«نقابت»و«نقیب»،از ریشه «نَقب»هستند که به معنای شکافتن،سوراخ کردن،راه گشودن و نیز کاویدن عمق چیزها و گردش و جستجوست.برخی از معنای مختلف این کلمه با توجه به آمدن کسره،فتح و ضمه در ابتدای کلمه چنین است:
نَقب:سوراخ عمیق در زمین یا شکاف عمیق در دیوار؛ نُقب:راهها،دره ها و شکافهای کوهستان؛ نِقاب:حکیم،بسیار دان،کسی که از نادیدنیها خبر دهد. نَقّاب:صفت انسان چاره جوو مو شکاف. مِنقَب:ابزار آهنی دام پزشک. ؛نُقبَه:رنگ.؛ نِقاب:رنگ،پوشش و پوسته. نَقیب:کسی که به حال خویش و بستگان و وابستگان خویش و احوال و اخبار روزگار خود،چه پنهان و چه آشکارش،آگاه باشد و در این راه،جستجو و بحث و بررسی کند ودر این کار،موشکاف و دقیق باشد.
در قرآن کریم نیز واژه نقیب سه بار آمده است(آیات97 سوره کهف،آیه 36 ق و12 سوره مائده)

 

احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹:

(2)
نمی دانم چرا یاد آن مقاله ای افتاده بودم که چند روز پیش خواندمش . مقاله ای که می گفت : «زشت ، زیبای امروز است . »
نم نم برگشتم سر گورها . گور چند نفر را شناختم . گور خانم تاج خاله ؛ همان پیر زن کوتاه قدی که دایم روی یک سنگ می نشست و نخ می رسید و بچه های تخس را می ترساند . شنیده بودم که خانم تاج خاله در جوانی هایش ، در نانوایی لواشی مَشت قربان چانه می انداخته و البته خوش حال بودم که از نان هایی که او در پختنشان دخیل بوده نخورده ام . چون من هم با این که تخس نبودم از چهره و خُلقِ تنگ او می ترسیدم . گور بعدی گور بی بی ناز خاله بود . البته او چهره ی بهتری از خانم تاج خاله داشت ولی یکی از چشم هایش کور و بدشکل بود و من دل آن را نداشتم که زیاد به صورتش زل بزنم . او را بیش تر فانوس به دست ، به یاد می آورم که دایم می خواست به مسجد آن ور خط برود و در مراسم شبانه ی آن جا شرکت کند . گور کنار دستی اش گور عمه حلیمه بود . عمه حلیمه ، زن قد بلندی بود که من ـ حالا دوست نداشته باشم ـ آن وقت ها خیلی دوست داشتم به او سلام بدهم چون همیشه در پاسخ سلام بچه ها می گفت : «سلام خوش اخلاق» . گور بغلی عمه حلیمه ، گور عمو براتعلی بود . عمو براتعلی شوهر عمه حلیمه بود . آن وقت ها من اسم او را دقیق نمی دانستم و فکر می کردم اسمش «اَنبارتَلی» است و هر چه به معنی اسمش فکر می کردم هیچ چیز از آن نمی فهمیدم . او را بیش تر روی یک صندلی به یاد می آورم که با یک عینک سیاه و ضخیم و ریش و سبیل کوتاه شده ی یک دست سفید ، در آفتاب کم جان زمستان ، دَم مغازه ی خواربارفروشی اش می نشست . چندتا گور آن طرف تر ، گور عباس بِش بود . عباس بِش هیکل بزرگ و پنج گونه ای داشت و خُل می زد . بعضی از بچه ها می گفتند او دو جنسه است . خانه اش اطراف مسجد آن ور خط بود و من از ترس او زیاد مسجد نمی رفتم . عباس بِش دایم با یک دوچرخه در خیابان و کوچه ها ول می چرخید و دنبال بچه هایی می گذاشت که به او می گفتند عباس بِشی دُورش کِشی ... دوتا قبر آن ور عباس ، قبر رضا دیوانه بود . مرد سیاه سوخته ای که ریش و سبیل مشکی درهم رفته ای داشت و می گفتند از وقتی که دختر مورد علاقه اش با کسی دیگر ازدواج کرد به این حال و روز افتاد ...
دیگر دلم نمی خواست به گورها و آدم هایش فکر کنم . عقربه هایی که آن پیرزن به من داده بود را یک گوشه از قبرستان چال کردم و از آن جا دور شدم . همه جا را برف پوشانده بود .
احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه ـ 15 بهمن 98

 

کاظم رمضانیان در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۲۷ دربارهٔ امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۴:

گویند روزی شاه شجاع و همسرش جهان ملک در میدان گوی بازی نظاره گر بازی فرزندشان منوچهر بودند که جوانی برازنده و سوار کاری یگانه بود. از قضایا اسب منوچهر در گودالی رفت و او را بر زمین زد.
شاه شجاع که فرزند عزیزش را در خاک و خون غلطیده دید، از شدت عصبانیت فرمان داد تا اسب را بکشند. امیر معزی که شاعری فرزانه و بدیهه سرایی نمونه بود بلافاصله این رباعی را سرود و جان اسب بیگناه را نجات بخشید!(در متن به جای امیر معزی جهان ملک نوشته شده بود که من امیر معزی را شنیده بودم)

 

تنها خراسانی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:

خماراین شب ساغر شکسته چند کشی؟
بیا که ما ره میخانه ی سحر دانیم
خدای را که دگر جرعهای از آن می لعل
به ما ببخش که ما قدر این گوهر دانیم
***
قدح زهر که گرفتم بجز خمار نداشت
مرید ساقی خویشم که باده اش ناب است
ه.ا.سایه

 

Mohammad Your King در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳:

در بیت آخر مصرع اول ساقی نیست در خود دیوان حافظ ((معشوق)) آمده

 

نیکنام شاهین در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۵:

سلام بر عزیزان گرامی
آیا مصرع دوم اشتباهی داره؟ چون وزنش هم عجیبه و هم این دو بیت در آیین سماع مولویان خوانده می شود و آنجا «این تن همه جان شوق ز اخوان صفایی» نوشته. ولی آشکارست که این هم درست نیست. سلام عرض می کنم.

 

سارا در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴۳:

بعید میدونم این شعر از مولانا باشه چون در کتاب مرصادالعباد نجم الدین رازی نوشته شده است که قبل از مولانا است

 

sara در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۰۲ دربارهٔ عطار » اسرارنامه » بخش ششم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل:

اشاره به آیه امانت در قرآن :
اِنّا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ عَلَی السَّموات وَ الْاَرْض وَ الْجِبال فَاَبَین اَن یحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْن مِنْها وَ حَمَلَهَا الاِنْسان اِنَّه کان ظَلوماً جَهولاً
ما این امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه داشتیم، از تحمل آن اِبا کردند و از آن ترسیدند، انسان آن را حمل کرد که او ستمکار و نادان بود.(احزاب،72)

 

مهیار در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۱۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲ - همت ای پیر:

سلام وقت خوش
لطفاً اساتید راهنمایی کنند:
اگر استاد میفرمودند:
"خیز ای مست..."
آیا بهتر نبود؟

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۴۱ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱:

وسیب
لغت‌نامه دهخدا
وسیب . [ وَ ] (ع مص ) بسیارگیاه شدن زمین . (تاج المصادر بیهقی ). 
بزیب
لغت‌نامه دهخدا
بزیب . [ ب ِ ] (ص مرکب ) (از: ب + زیب ) زیبا. جمیل :
گل صدبرگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سپید و مورْد بزیب
این همه یکسره تمام شده ست
نزد تو ای بت ملوک فریب .
رودکی .
جلبیب
لغت‌نامه دهخدا
جلبیب . [ ج ِ ] (از ع ، اِ) مماله ٔ جلباب :
شب عشاق لیلةالقدر است
چون برون آوری سر از جلبیب .
رودکی .
جلباب یعنی چه جلباب چیست

جلباب یعنی چه در آیه ای از سوره الاحزاب در قرآن, آن حد و اندازه از حجاب را که مورد قبول خداوند متعال می باشد, جلباب نامیده می شود در این مقاله به تفصیل به معنای جلباب و کاربرد آن در فرهنگ اسلامی پرداخته شده است
جلباب یعنی چه؟
جلباب در سوره احزاب آیه 59 از ریشه جلب به معنای کسی را از رهی باز داشتن به راه دیگر کشاندن گرفته شده است و منظور از جلباب نوعی لباس و همچنین رفتار زنانه است بگونه ای نگاه بیینده را از جاذبه های زنانه و جنیست باز دارد مثل لباس تقوا که منظور نوع لباس نیست در این آیه به زنان مومن می فرماید که چنین رفتاری داشته باشد تا با دیگران تفاوت داشته باشند.
در معنای کلمه جلباب، برخی از لغت دانان جلباب را از ریشه جلبب و جمع آن را جلابیب ذکر کرده اند و آن نوعی پیراهن و جامه گشاد و فراخ است برخی دیگر آن را از ریشه جلب و جمع آن را جلابیب و آن جامه ای است بزرگتر از خمار (مقنعه ) و کوتاهتر از ردا اینکه در آیه شریفه مذکور منظور از جلباب چیست مفسران و اهل لغت معنای مختلفی را ذکر کرده اند از جمله مقنعه ، هر لباسی که از سر تا پا را بپوشاند؛ هر لباسی که زنان روی لباسهای خود بپوشند؛ هر پوششی مثل عبا و غیر آن ،چادر ، لباسی که بزرگتر از روسری و کوچکتر از ردا باشد ، روسری بزرگی که سرو بدن را هنگام خروج از منزل می پوشاند ، قدر مشترک این معانی پوششی است که از روسری بزرگتر و از عبای زنانه کوچکتر است و این پوشش به چادر شباهت نزدیکتری دارد علامه طباطبایی مفسر بزرگ قرآن کریم ، نیز جلباب را به جامه ای که همه بدن را می پوشاند و مصداق آن چادر یا عباست تفسیر کرده اند همچنین زمخشری در تفسیر کشاف و الوسی در تفسیر روح المعانی از ابن عباس صحابی بزرگ رسول خدا و شاگرد امام علی (علیه السلام) نقل کرده اند که جلباب پوششی بوده که از بالای سر تا پایین بدن را می پوشانده است لذا با توجه به مطالب فوق هر نوع مغالطه اندیشه در باب معنا و کاربرد عملی جلباب منتفی است .

ریشه کلمه "جلابیب" از مشتق "جلب" برگرفته شده است که به معنای "جلب نظر کردن" است:
وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِکَ وَأَجْلِبْ عَلَیْهِم بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ ...... ﴿الإسراء: 64﴾
و تحریک کن از ایشان هر کدام را که می توانی و جلب کن ایشان را بوسیله سپاهیان و یارانت

آیه ای دیگر از قرآن:
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِک وَبَنَاتِکَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَٰلِکَ أَدْنَیٰ أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا ﴿الأحزاب: 59﴾
ای پیامبر بگو به زنانت و دخترانت و زنان مومنان بکاهند بر خویشتن از جلب نظر کردن هایشان آن نزدیک تر است تا شناخته شوند و مورد اذیت واقع نشوند و الله چشم پوشی کننده و پر رحمت است
در آیه فوق الله به زنان مسلمان دستور می دهد که از جلب نظر کردن خودداری کنند تا در اجتماع بواسطه رفتار سبک مورد اذیت قرار نگیرند.

کاربرد جلباب چیست؟
برای فهمیدن کارکرد جلباب و چگونگی پوشش آن لازم است به این پرسش پاسخ داده شود که معنای «یدنین» در آیه جلباب چیست؟
«یدنین» از ریشه لغوی «دنو» و مصدر اِدناء؛ به معنای نزدیک کردن در مقابل دور کردن است.
دور نمودن هر چیز، مناسب با آن است، مثلاً دور کردن دشمن یعنی فاصله انداختن بین دشمن و خود؛ دور کردن اخلاق زشت یعنی آراسته شدن به صفات نیک و نابود کردن اخلاق ناشایست؛ دور کردن لباس یعنی کَندن و بیرون آوردن آن؛ در مقابل نزدیک کردن لباس یعنی پوشیدن آن. اما چرا قرآن از «دنو» و معنای نزدیک کردن استفاده کرده، ریشه های لغوی مثل ستر به معنای پوشاندن و پوشیدن را به کار نبرده است؟
کلمه چادر واژه ای است پهلوی که به دو صورت «چادُر و چادَر» به کار رفته است. در کتاب های لغت به خاستگاه فارسی و ایرانی بودن این واژه اشاره شده است.
جلباب پوششی فراگیر مثل چادر بوده که از بالای سر تا پا را می پوشانده است. این دیدگاه از کتاب های فراوانی استفاده می گردد.
به قرینه تقابل معنوی بین معنای نزدیک و دور کردن به نظر می رسد علت این باشد که دور کردن و کَندن لباس، همراه و ملازم با نوعی تنفّر و انزجار است، مثل وقتی که انسان هنگام خستگی، انزجارآمیز لباسش را دور می افکند. در مقابل، نزدیک کردن لباس به بدن، همراه و ملازم با قرابت و ارتباط معنوی می باشد.
قرآن مجید با استفاده از تعبیر «دنو» و نزدیکی در آیه جلباب به بانوان دستور داده است که جلباب را با علاقه بپوشند، تا با نوعی محافظت و دقت همراه باشد، نه مانند کسی که به صورت اجبار، لباسی را به تن می کند.
با این همه برخی تفسیرها از جمله تفسیر معتبر المیزان علامه طباطبایی، ادناء در آیه را به ستر و پوشاندن معنا کرده اند.
استاد مطهری نیز تصریح کرده است که مقصود از نزدیک ساختن جلباب، پوشاندن با آن می باشد، یعنی زنان وقتی می خواهند از خانه بیرون بروند، روسری بزرگ خود را بردارند؛ البته معنی لغوی «ادناء» و نزدیک ساختن چیزی، پوشانیدن با آن نیست بلکه از مورد چنین استفاده می شود.
وقتی به زن بگویند جامه ات را به خود نزدیک کن، مقصود این است که آن را رها نکن. آن را جمع و جور کن و خود را با آن بپوشان.
استفاده زنان از پوشش های بزرگ که بر سر می افکنده اند دو نوع بوده است:
یک نوع جنبه تشریفاتی و اسمی داشته است، همچنان که در عصر حاضر چادر داشتن بعضی بانوان صرفا جنبه تشریفاتی دارد و با چادر بدن خود را نمی پوشانند بلکه آن را رها می کنند. وضع چادر سرکردن شان نشان می دهد که اهل پرهیز از معاشرت با مردان بیگانه نیستند و از اینکه مورد بهره برداری چشم ها قرار بگیرند ابا و امتناعی ندارند.
نوع دیگر بر عکس بوده، زن چنان با مراقبت جامه های خویش را به خود می گیرد و آن را رها نمی کند که نشان می دهد اهل عفاف و حجاب است، که ناپاک دلان را نومید می سازد. تعلیل دنباله آیه جلباب «ذلِکَ أدْنی أنْ یُعْرَفْنَ فَلا یُؤْذَیْنَ» مؤید نوع دوم است.
حال که آشکار گشت «یدنین» و «ادناء» در آیه به معنای پوشاندن است، در مورد کیفیت پوشش بدن با جلباب، برخی از تفاسیر از ابن سیرین نقل کرده اند: مراد قرار دادن جلباب و رداء بالای ابرو و گرد کردن و قرار دادن گوشه های جمع شده آن بالای بینی است.
کیفیت پوشش بیان شده برای جلباب همان کاری است که امروزه بسیاری از دختران و زنان مؤمن و مسلمان چادرپوش (که حساسیت بیشتری نسبت به رعایت حجاب دارند) انجام می دهند.
 جلباب  جلباب یعنی چه  جلباب چیست  معنی جلباب چیست  معنی جلباب  معنای جلباب  معنای جلباب چیست  جلباب به چه معناست  جلباب در قرآن  جلباب یعنی  معنی کلمه جلباب  معنی واژه جلباب  جلباب ترکی  جلباب مغربی
حجیب . [ ح ِ ] (ع اِ) پرده . از حجاب ساخته شده است . (از ناظم الاطباء). مماله ٔ حجاب :
بحجاب اندرون شود خورشید
گر تو گیری از آن دو لاله حجیب
آن زنخدان به سیب ماند راست
اگر از مشک خال دارد سیب .
رودکی .

تا چشم نظاره زو خبر ندهد
هم نور جمال او حجیبش بین .
خاقانی .

من ترا بیدار کردم از نهیب
تا نسوزد آنچنان آهی حجیب .
مولوی .

بانگ حق اندر حجیب و بی حجیب
آن دهد که داد مریم را ز جیب .
مولوی .

آنکه در عقل و گمان هستش حجیب
گاه پوشیده ست و گه بدریده جیب .
مولوی .

همچنین می بود تا کشف حجیب
تا بیابد آن گهر را او ز جیب .
مولوی .

چون دیگران ز دل نروی گر روی ز چشم
کاندر میان جانی و از دیده در حجیب .
سعدی .

از عجایبهای عالم سی و دو چیز عجیب
جمعمی بینم عیان در روی او من بی حجیب .
سعدی .
سیبِ زنخدان. ( سیب + زنخدان ) عبارتی است شاعرانه برای چانه.
مثال:
"اما به شکر و منت باری پس از مدتی باز آمد. آن حلق داوودی متغیر شده و جمال یوسفی به زیان آمده و بر سیب زنخدانش چون به گردی نشسته و رونق بازار حسنش شکسته. متوقع که در کنارش گیرم."
(گلستان سعدی، باب پنجم - در عشق و جوانی)

سیب
لغت‌نامه دهخدا
سیب . (اِ) پهلوی «سپ » ، اورامانی «سوو» ، گیلکی «سب » ، طبری «سه »، مازندرانی کنونی «سیف و سف » ، خوانساری «سو» . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). میوه ای است معروف و آنرا به عربی تفاح خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). تفاح . (منتهی الارب ) :
نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب .
ناصرخسرو.

سیب صفاهان الف فزود در اول
تا خورم آسیب جانگزای صفاهان .
خاقانی .

میوه های لطیف طبعفریب
از ری انگور و از سپاهان سیب .
نظامی .

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
برآورند غلامان او درخت از بیخ .
سعدی .

سیب و زردآلو و آلوچه و آلوبالو
باز انجیر وزیری و خیار خوشخوار.
بسحاق اطعمه .

- سیب آزایش ؛ نوعی از سیب است که در اصفهان بهتر باشد. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : و میوه های تازه و شیرین و رسیده مثل سیب های گوناگون چون سیب آزایش آبدار چون سیب بی آسیب زنخدان لعبتان چگل .(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 108).
سیب آزایش ذقن داری
چه غم از ضعف حال من داری .
خان خالص (از آنندراج ).

غبغب ساقی بدست آریم در مستی ندیم
ضعف دل را چاره ای از سیب آزایش کنیم .
میرزا زکی ندیم (از آنندراج ).

خال چون بوسه گره گشته بگرد دهنت
سیب آزایش بهتر ز دلیل ذقنت .
میرنجات (از آنندراج ).

- سیب آفتابی ؛ کنایه از سیب داغدارو پژمرده .
- سیب بخور ؛ نوعی از سیب بسیار خوشبو که پوست آنرا مانند عود بخور کنند. (از آنندراج ) (غیاث ) :
ز آتش تب بر رخ آن رشک حور
سیب زنخ سوخت چو سیب بخور.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).

- سیب پیاده ؛قسمی سیب که هم پوست و هم گوشت و میوه آن سرخ است .
- سیب ترشک ؛ قسمی سیب که طعم ترش دارد. (یادداشت بخط مؤلف ).
- سیب جنگلی ؛درخت سیب جنگلی که از نیاکان سیب باغی میباشد آنرا در رودسر، سیب ، هسیب و هسی و در طوالش سف و در ارسباران و آستارا آلما خوانند. (از جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 237).
- سیب دست افشار ؛ از عالم ترنج دست افشار. (آنندراج ).
- سیب دلیلی ؛ سیب مخصوص یزد. (آنندراج ) :
بیوسف راهبر گردیده آن چاه زنخدانم
دلالت کرد این سیب دلیلی تا بکنعانم .
محسن تأثیر (از آنندراج ).

- سیب مُسکان ؛ سیب مخصوص طوس . (آنندراج ) :
بشاخ سیب پیدا سیب مسکان
چو بر زلف بتان سیب زنخدان .
نجیب خالص (از آنندراج ).

- امثال :
سیب تا فرودآمدن هزار چرخ میخورد ؛ یعنی تا چشم بهم زنی چرخ هزار چرخ زند و عجب چیزها روی کار آورد. (آنندراج ).
سیبی و سجودی ؛ به معنی تحفه ٔ محقر و نیاز بسیار. (آنندراج ) :
درطریقت چونکه سیبی و سجودی گفته اند
پیش هر سیب زنخدانی سجودی میکنم .
سالک قزوینی (از آنندراج ).

سیبی و سجودی دان دل بر کف تسلیم .
در عالم درویشی از کفر همین دارم .
ابراهیم ادهم (از آنندراج ).

|| (ص ) سرگشته . مدهوش . (برهان ). || (اِ) سرگشتگی . (برهان ). رجوع به سیب و تیب شود.

 

nabavar در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶:

گرخبر داری بگو 
 ای دل ار زرّینه پر داری بگو 
اوج گردون در نظر داری بگو 
او که ما را بی خبر بگذاشته
گر ز دلدارم خبر داری بگو
عاشقی را نیست مرزی و دری
گر هوای شور و شر داری بگو
مرغ بیدل را نصیحت باطل است
گر که پروازی به سر داری بگو
کاروان ها از پی هم میروند
گر تو هم قصد سفر داری بگو
سوختم از آتش هجران چو شمع
گر چو من سوز جگر داری بگو
زورق بشکستهٔ ما را ببین
کشتی نوحی اگر داری بگو
از قضا بگذرکه آب از سر گذشت
معجزی گر چون قَدَر داری بگو
 “ بی نشانی رفت و من گم گشته ام
” گر نشان مختصر داری بگو
خواب دیدم راه منزلگاه او
” گر که ره نزدیک تر داری بگو 
گاه غواصی کنی در بحر جان
آگهی گر زان گهر داری بگو
چون مرا بر درگه او راه نیست
گر که مرغ نا مه بر داری بگو
نامه ٔ ما را ” نیا “ بنوشته خوش 
 جوف نامه مشک تر داری بگو

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۲:

فرغند. [ ف َ غ َ ] (اِ) گیاهی است که بر درخت پیچد و به عربی عشقه گویند. (برهان ). گیاهی است که خودروی باشد و چون کدو برجهد و به تازی لبلاب خوانند. (یادداشت به خط مؤلف از یک نسخه ٔ خطی فرهنگ اسدی ).
- فرغندوار ؛ مانند فرغند :
ایا سرو نو در تک و پوی آنم
که فرغندواری بپیچم به تو بر.
رودکی .

|| چیزی پلید و گندیده و بدبوی و متعفن و ناخوش را نیز گفته اند و به این معنی با زای فارسی هم آمده

 

رضا در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶:

سلام وقت همه گی بخیر
گر ز حال دل خبر داری بگو / ور نشانی مختصر داری بگو
مرگرا دانم، ولی تا کوی دوست / راه اگر نزدیکتر داری بگو
ظاهرا این شعر سروده ی مرحوم علی حاتمی کارگردان هست که به درخواست ایشون توی قسمتی از فیلم دلشدگان توسط استاد شجریان خونده میشه.
اینو جایی خونده بودم .

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۳:

کوژ. (ص ) به معنی کوز است که پشت خمیده و دوته شده باشد. (برهان ). پشت خمیده و اصل در آن یعنی کژ بمعنی کج بوده چون جیم و زای فارسی بهم تبدیل می یابند، کوژپشت شده و در استعمال فتح آن به ضمه بدل گردیده . (آنندراج ) (انجمن آرا). کوز و پشت دوتا وخمیده . (ناظم الاطباء). کوز. (فرهنگ فارسی معین ). احدب . محدب . دوتا. دوتاه . منحنی . دولا. خم بخم . خمیده . چفته . کژ

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۶:

کوژ. (ص ) به معنی کوز است که پشت خمیده و دوته شده باشد. (برهان ). پشت خمیده و اصل در آن یعنی کژ بمعنی کج بوده چون جیم و زای فارسی بهم تبدیل می یابند، کوژپشت شده و در استعمال فتح آن به ضمه بدل گردیده . (آنندراج ) (انجمن آرا). کوز و پشت دوتا وخمیده . (ناظم الاطباء). کوز. (فرهنگ فارسی معین ). احدب . محدب . دوتا. دوتاه . منحنی . دولا. خم بخم . خمیده . چفته . کژ

 

علی در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۳:

کوژ و سر تویل و روی بر کردار نیل
ساق چون سوهان و دندان بر مثال استره
بر کنار جوی بینم …

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ 103

… بودیم چندگاه بلند
کوژ گشتیم و چون درونه …

 

۱
۱۶۶۴
۱۶۶۵
۱۶۶۶
۱۶۶۷
۱۶۶۸
۵۰۵۳
sunny dark_mode