سوین در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:
خیلی قشنگه... من که عاشقشم...
در ضمن آقا مسعود شعرتون عالی و بی نظیر بود... خیلی لذت بردم:)
بابک در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۸:
این، شیرابه ، یا مان ، که گوهر نهفته در هر جانیست ، همان اشه = شه که هم ، به حقیقت ، و هم به نظم جهانی ، ترجمه میگردد، هست ، که اصل تحول یابنده ِجهان میباشد ، که بنیاد فرهنگ ایران بوده است . همین اصل تحول و استحاله در جوهر همه چیزهاست که بُن جهانست (= و خدا خوانده میشود ) . سنائی ، عارف بزرگ ، در اثر داشتن چنین تصویری از بن و سرّ جنبان و روان هستی است که میگوید به هرچه که بازمانی ، بت است. بدینسان، ایـمان به هرآموزه ای، هرچند آن آموزه ، فلسفی یا علمی هم بوده باشد، بت پرستی است. ایمان، چنآنچه انگاشته میشود ، تنها پدیده دینی و مذهبی نیست ، بلکه شیوه ای از بستگی است . این ماندن و بازماندن در چیزی را مولوی ، ملول بودن وملالت هم مینامد . این عـقـل مـلـول ماست ، که ما را از حالی به حالی شدن ، بازمیدارد. این عقل ملول ماست که دنبال ماندنی ها ، در پدیده ها و اندیشه ها و آموزه ها میرود ، و این سراسر هستی زنده ما ست، که از این ملالت و ماندگی ، سیر و زده میشود . این عقل ملول ماست که جوهر و ذات و وجود تغییر ناپذیر و ناگذرائی را ، خلق میکند. عقل ملول، عقلی است که در آموزه ای و دراندیشه هائی ، هر چند هم نو ، میماند. درست این عقلیست که با اهورامزدای زرتشت ، پیدایش می یابد . در بندهش ، بخش نخست دیده میشود که اهورامزدا، نخست، به مینوئی نخستین آفریدگانش را میآفریند که سه هزارسال، به مینوئی ایستادند .. بی اندیشه، بیحرکت. نخستین پیدایش گوهر اهورامزدا ، بی اندیشگی و بیحرکتی است .
عقلی که در اندیشیدنش و از اندیشیدنش ، نمیتواند تحول بیابد و یا وجود انسان را با خود ، تحول بدهد ، و در زندان یک اندیشه ، در یک آموزه ، در یک روش، در یک مذهب، در یک ایدئولوژی ، در نگرشی یکسویه ، فرومانده است ، عقل ملول است . عقل ملول، عقلیست که تغییر یافتن وجود و تمامیت انسان ، برایش ، محال شده است . عقلی که خودش ، بُت خودش شده است ، و نمیتواند بُت را در عقلش بشکند .
ما باید بسیاری از اندیشه های مولوی و عطار و حافظ را، از گستره ادبی و شعر و عرفان و هنر و مذهب ، به گستره فرهنگ انتقال بدهیم ، تا نیروی فورانی و زاینده آنها را، در سراسر دامنه های زندگی خود دریابیم . به هرچه بازمانی ، بت است ، عبارت بندی همان اصل تحول در سرّ و مرکز هستی هر چیزی است . وجود این اصل تحول در سرّ و اندرون و فطرت ِ هر جانی و هر انسانی است، که فلسفه آرزو و امید در اجتماع، برآن نهاده میشود .
معراج (در فرهنگ سیمرغی)؛ تا امکان تحول نباشد، آرزو، نمیتواند پرورده شود. با محالسازی آرمانها، آرزو کردن، عملی، خام و کودکانه و خوار شمرده میشود. از هر جا و از هر چه، امکان تغییر پذیری گرفته شد، در آنجا و در آن چیز، آرزو و امید، نابود ساخته میشود. داستانهای کیکاوس در شاهنامه، داستانهائیست که برای محال ساختن آرزوها از موبدان زرتشتی، ساخته شده است. چون کاوس، پیکریابی اصل آرزوها در فرهنگ ایران بوده است. به ویژه داستان پروازش به آسمان، برای شناخت راز آسمان، محال ساختن معراج انسان در بینش و اندیشیدن است، که فروزه ضمیر و بُن ِ انسان در فرهنگ سیمرغی بود. هیچ انسانی، جز زرتشت، توانائی معراج و همپرسی با اهورامزدا را ندارد. مرغهای چهار پر ضمیر، در آشیانههای ضمیر همه انسانها، بی هیچ سر و صدائی، قتل عام میشوند. رسیدن به بینش متعالی، یک آرزوی محال است، یک گناه کبیره است. اینست که
مولوی، میگوید هرکسی از آل رسولالله هست، میتواند مانند او، به معراج برود. این عقل ملول است که این کار را در انسان، محال ساخته است:
ملولان همه رفتند، در خانه ببندید / برآن عقل ملولانه، همه جمع بخندید
به معراج برآئید، چو از آل رسولید / رخ ماه ببوسید، چو بر بام بلندید
چو او (= محمد )، ماه شکافید ( شق القمرکنید) ، شما ابر چرائید/ چو او چُست و ظریفست ، شما چون هلپندید ...
رسیدن به آرزوها و آرمانها و به بینش مستقیم حقیقت و آمیزش با خدا، محال ساخته میشوند، تا کسی ، آرزو نکند، و بی آرمان باشد، و آرزو کردن و آرمان پروردن را، کاری پوچ و بیهوده و بیمعنا و بیارزش بداند، و تسلیم واقعیات موجود در اجتماع و سیاست و دین و تاریخ و اقتصاد گردد .
معراج، یک خرافه نیست که زدوده شود، بلکه اصل رابطه یافتن مستقیم، با حقیقت یا با خداست، که برای همه انسانها، جز یکی، محال ساخته شده است. با خرافهزدائی، معراج در مورد یک شخص، معراج، به طور کلی، بیارزش و بیاعتبار میگردد. در معراج، مسئله ارتباط مستقیم هر انسانی با حقیقت، نهاده شده است. چنین گونه خرافهزدائی، نابود ساختن ارتباط مستقیم انسان با حقیقت است. درحالیکه مسئله بنیادی، عمومی دانستن معراج برای همه انسانهاست.
مـعـراج، پیوستن سیمرغ درون انسان، یا ضمیر انسان، با اصلش هست. محال ساختن معراج برای همه انسانها، ُکشتن سیمرغ درون انسان، یا کشتن خدا در انسان، یا ریشهکن کردن بُن از خود انسان، و یا سوختن سمندر در آشیانه درون خود انسان است.
سید محسن در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۰۹ دربارهٔ قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰:
چون پیامبر به امتان فاش نگفت------درست است
سید محسن در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۹ دربارهٔ قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۶:
ای انکه زهر تعلقت انکارست-----درست است
شهرام یغمایی در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۴ - قصه آنکس کی در یاری بکوفت از درون گفت کیست آن گفت منم گفت چون تو توی در نمیگشایم هیچ کس را از یاران نمیشناسم کی او من باشد برو:
با سلام مصرع دوم بیت هشتم:
نیست گنجایی دو من در یک سرا
صحیح است.
نرگس در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم:
سلام سلام بیت 47 معنایش چیه
احمد شجاع الدین در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۳۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳:
"چارپایی" پس از اصلاح مجددا و به اشتباه "چارپاپی" نوشته شده
تنها خراسانی در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:
در عقد بس داماد است.
عبدالرضا جلالی در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳۶ - باز جواب انبیا علیهم السلام ایشان را:
بیت( 《لم یذق لم یدر 》 هرکس کاو نخورد //// کی به وهم آرد جعل انفاس ورد) بر این نکته تاکید دارد که معرفت مستلزگ قابلیت است . ابن بیت برای پیدا کردن نکته مورد نظر در کنکور دکتری سال 97 آمده است .
محمد در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:
بمیرید بمیرید . همه معانی دوستان درست و بدون نقص است ولی هیچ گاه جناب مولانا مانند دیگران متنی در شعر برای توضیح در معنا نمی آورند و معنی خود شعر است و در سلوک عارف باید بمیرد یعنی روح از بدنش جدا بشه و روح هست که به وصال معشوق میرسه و دقیقا توضیح داده که از نفس ببرید شما همچو اسرید و هنگام مردن هست که روح از جسم جدا میشه یعنی عدم وجود رو ترک میکنه و به وجود میرسه . جناب مولانا فقط برای سالکان شعر رو گفته و سالک از بمیرید فقط خود موردن رو برداشت میکنه و میمیره . همون مردمی که در انتهای راه زندگی در انتظار همه هست و به قول جناب حلاج سخنی دارم که فقط بعد از مردن میتوانم بگویم . در تصوف تمامی صوفیان اشاره مستقیم به مردن دارن و صوفیان هستند که توی لحظه میمیرن . البته وقتی کسی میمیره یه جمله معروف هست که میگن به دیدار حق شتافت و این دقیقا معنای شعر هست و شعری دیگر هست که میگه از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم به حیوان برزدم .مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم . این نشون میده که در مردن معنی دیگه ای جز مردن نیست
حسین ش در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۰۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵:
علی عزیز ممنون برای تفسیر بسیار عالی
سید محسن در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۳۲ دربارهٔ قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۴۱:
چون برهمن به در بتکده منزل گیرم----درست است
ناصر در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۲۸ دربارهٔ وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸:
زیبا
سید محسن در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۵۴ دربارهٔ قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸:
بی محنت شبگیر و غم دیدارت------پیشنهاد میشود
سید محسن در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ قدسی مشهدی » مطالع و متفرقات » شمارهٔ ۴۲:
آموخته ی بوی دگر نیست دماغم----با رسم الخط جدید اینطور نوشته شود بهتر است
امین خان زاده در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۸۸:
سلام. به نظرم معنی عمیقی داره شعر میگه که هرچیزی که درون وجود داره نباید به بیرون ارائه بشه چون به شدت ممکنه باعث دردسر بشه. داره میگه باغ ینی اول داره میگه یه چیز ارزشمند و با برکت مثل باغ پس با احترام به نظر دوستان به نظرم قطعا معنی اش اینایی که دوستان گفتن نیست. به این بیت بسنده میکنم از حافظ
آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
nabavar در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
ابو اسحاق از مستی سر از پا نمی شناخت
nabavar در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
گرامی رضا س
درست اشاره فرمودی ، تاریخ گواهی می دهد که ابو اسحاق در شراب زیاده روی می کرده ، حتا زمانی که شیراز را محاصره کردند ، ابو اسحاق از مستی سر از پا نمی سناخت و دستور مقابله نداد ،
نقل قولی بود از استاد دکتر جعفر محجوب
nabavar در ۴ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰:
به هوای صید یک ره،به شکار ما نیایی
تو که صید قدس گیری به گذار ما نیایی
Mohsen در ۴ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۵۴ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۹ - قاعده در شناخت عوالم پنهان و شرایط عروج بدان عوالم:
سلام دوستان بزودی تفسیر کامل شعرو میزارم