رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۴۳ - حکایت امیر و غلامش کی نماز باره بود وانس عظیم داشت در نماز و مناجات با حق:
سلام
پیر خویش کنایه از خداوند ،اولیا الله وحتی هشیاری ذهنی خود آدمی میتونه باشه
هرزمان بتونی از دست تدبیر شخصی وتفکرات ذهنی خودت آزاد بشی آنگاه از سوی پیر خویش صاحب اقبال نویی خواهی شد وهر زمان تونستی از منیت و وجود موهومی یا بقول استاد شهبازی از من ذهنی خود رها شوی واصلان کوی حق (پیر خویش) از تو دستگیری خواهند کرد
اگر چرخ وجود من از این گردش فرو ماند
بگرداند مرا آنکس ،که گردون را بگرداند
در این حکایت مقصود مولانا این است که امیر نمیتواند حالت روحی غلام را درک کند ومتقابلاً غلام هم از درک امیر عاجز است یعنی آدمیان با نزدیکی وتقارب مادی وجسمی که باهم دارند باز نمیتوانند به حالات روحی هم واقف گردند کما اینکه غلام وامیر همراه هم هستند ولی در درک مفاهیم وحالات روحی بین آنها فرسنگ ها فاصله است وبین آن دو حجابی است که درهم نمی آمیزند.
اهل نار وخلد را بین هم دکان
در میانشان برزخ لایبغیان
اهل نار و اهل نور آمیخته
در میانشان، کوه قاف انگیخته
همچو در کان خاک وزر کرد اختلاط
در میانشان صد بیابان ورباط
این حکایت در فیه مافیه فصل بیست وپنجم بخش پنجم آمده است.
مولانا » فیه ما فیه » فصل بیست وپنجم - فرمود لطفهای شما و سعیهای شما و تربیتها که میکنید
شاد باشی عزیزم
خوشه چین بانو در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
عرض سلام و ادب
با کسب اجازه از سروران عزیز 🙏
مفهوم مصراع
« وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت »
به نظرم با یار یکی شدن است «وحدت وجود» زمانی که تو خودیتِ خویش را کنار گذاشتی یار همه ی هستی تو را در بر میگیرد همه یار می شوی و خود هیچ ....یعنی اگر بگویی «یارِ من» باز منی وجود دارد که یاری دارد پس «من» باید محو گردد و «یار» بماند.
مولانا در مثنوی، در حکایتِ «آنکه درِ یاری بکوفت» به این نکته اشاره دارد: یار به او گفت: کیستی؟ گفت: من !
یارگفت : برگرد تو هنوز خامی.
سالی رفت, پخته شد و بازگشت .
بانگ زد یارش که بر در کیست آن؟
گفت: بر در هم تویی ای دلستان
ویار در را گشود....
یا در غزل ۱۷۵۹ از غزلیات شمس:
آه چه بیرنگ و بینشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
الی آخر.........
لحظه ی بیخودی ، دیگر خودی نیست .همه او شده ای و یار بیرون از جان تو نیست
وقتی کسی جمال معشوق را میبیند آنچنان مستِ تجلّی او میشود که از خود بیرون میآید.
توفیق الهی فرا راهتان....
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۲:
سلام
در اسرار التوحید این رباعی بدین صورت آمده:
بر خوان ازل گرچه زخلقان غوغاست
خوردند وخورند و کم نشد خوان بر جاست
مرغی که بر آن کوه نشست وبرخاست
بنگر که بر آن کوه چه افزود وچه کاست ؟
وجناب نظامی هم بدین مضمون فرموده:
یکی مرغ بر کوه بنشست وخاست
چه افزود بر کوه و از وی چه کاست؟
من آن مرغم واین جهان کوه من
چو رفتم جهان را چه اندوه من ؟
یا آنجا که خیام گفته
یک قطرهٔ آب بود با دریا شد
یک ذرهٔ خاک با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندر این عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
در جایی خواندم که الان خاطرم نیست کجا بود ولی نقل به مضمون یک روز پشهای بر درخت نخل تنومندی لختی نشست وقتی خواست پرواز کند به نخل گفت خودت را محکم بگیر که قصد رفتن دارم نخل بدو گفت: من نشستن تورا اصلا احساس نکردم که الان رفتنت را بخواهم بفهمم.
پریشان در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰:
درود به همگی. اینجا "کف صنمی" به چه معناست؟
غمناک ابددوست در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۵ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰:
استاد شجریان هم چند بیت از این غزل رو در آواز بیات ترک با همراهی تار استاد هوشنگ ظریف خوانده است.
Yunis در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۱ در پاسخ به فاضل دربارهٔ شیخ بهایی » شیر و شکر » بخش ۵ - فی العلم النافع فی العماد:
«خَطَأیْن» صحیح است. منظور شاعر روشی در ریاضیات قدیم است که خطأین نامیده میشود. برای اطلاع بیشتر در بارهٔ این روش رجوع کنید به مقالهٔ «حساب» در دانشنامهٔ جهان اسلام.
محسن.ق در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۵۹ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۸۲۶:
با درود به شما
کدام راهزن است که زیر تیغ آفتاب راه بر کاروانیانی ببندد که بار شترهای آن سنگ ملامت عاقلان است؟! صحرای جنون از راهزن تهیست. پس ای دیوانه! بی ترس از راهزن، سر به بیابان جنون بگذار و پادشاهی کن!
سیّد محس سعیدزاده در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:
پیرما گفت خطابرقلم صنع نرفت!
آفرین برنظر پاک خطاپوشش باد
یک نظر این است که :«خطابرقلم صنع،بسی برفت»! کارخانه خلقت،خل وچل ومعیوب وناقص و..مفسد وفاسد و.. همه جوره تولید میکند.
این نظریّه رادردیگرابیات دیوان حافظ میتوان دید ازجمله دراین بیت:
گناه اگر چه نبود اختیارِ ما حافظ
تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است
وقتی خطا برقلم صنع میرود خطا برانسان هم میرود. وچون فعل صانع خطا هم دارد،نمیتوان آدم خطاکاررا گناه کار ومجرم شناخت.توجیه خطاهای صنع ازسوی اهل شریعت-نقلا- ،درحقیقت -عقلا- ناموجّه است.
سعید مبارکی در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۴ - التماس کردن همراه عیسی علیه السلام زنده کردن استخوانها از عیسی علیه السلام:
عمرها بایست تا دم پاک شد / تا امین مخزن افلاک شد
از رسول خدا روایت شده که فرمودند: من اخلص لله اربعین صباحا، جرت ینابیع الحکمة من قلبه الی لسانه. هر که چهل روز بخاطر خدا اخلاص ورزد، چشمه های حکمت از قلبش بر زبانش جاری خواهد شد.
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف / که در شیشه برآرد اربعینی (حافظ)
خود گرفتی این عصا در دست راست / دست را دستان موسی از کجاست
گر انگشت سلیمانی نباشد / چه خاصیت دهد نقش نگینی (حافظ)
دو جفت ابیات حافظ و مولانا درموارد فوق، بیانگر یک مفهوم مشترک هستند و چه عجیب و جالب که دو بیت منتخب از حافظ هم، هر دو در یک غزل آورده شده است و این نشان از شباهت افق فکری و روحانی این دو دارد.
هیچ در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۳۲ دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:
بده ساقیا آن جام خلاص که ندارند مردمم اخلاص
بده ساقی آن جام زهر مار که آوای دل دگر برخاس
ندیدم مردمی در مردمم در این نامردمی ها من گمم
پسندیده ندانم که گویند از ماست که بر ماست
سوته دلان
سعید مبارکی در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲ - هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر رضی الله عنه:
زانکه فرزینبندها داند بسی / که بگیرد در گلویت چون خسی
در گلو ماند خس او سالها / چیست آن خس مهر جاه و مالها
مال خس باشد چو هست ای بیثبات / در گلویت مانع آب حیات
گر برد مالت عدوی پر فنی / رهزنی را برده باشد رهزنی
شیطان مکاید فراوانی دارد و بسیار ماهرانه عمل میکند. هواهای نفسانی که از جانب شیطان القا میشوند، مانند خاری در گلو، مانع رسیدن آب حیات به جان انسان میشوند.
در بیت ما قبل آخر از «مال» به «خس» در گلو یا همان القای شیطانی تعبیر شد که درواقع راهزن انسان در مسیر رسیدن به حقیقت است.
در بیت آخر میگوید:
اگر مالت را دزد ماهری ببرد، گویا راهزنی (دزد) آمده و راهزن دیگر (مال) را برده است.
سعید مبارکی در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲ - هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر رضی الله عنه:
مولانا در دفتر اول مثنوی در وصف امیرالمؤمنین علیهالسلام میگوید:
تو ترازوی احدخو بودهای / بل زبانه ی هر ترازو بودهای
در آنجا هم به «نشان از حق داشتن» و «واجد صفات الهی بودن» ایشان و هم بر این مطلب که ترازوی سنجش صحت ترازوها (تعبیر ظاهری) و اینکه میزان و معیار سنجش اعمال انسانها هستند اشاره می کند.
(زبانه ی ترازو، محل دقیق تعیین وزن و عیار درستی و راستی آن است).
عباس جنت در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۶:
خاک کوی عشق را من سرمه جان یافتم
شعر گشتم در لطافت سرمه را می بیختم
شعر در اینجا به معنی مو است یعنی مثل مو لطیف شدم
فرزند ایران در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۰ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها و قطعات مناسبتی » شمارهٔ ۱۱۳ - در تعریف ایران:
افسوس که چنین شاعران میهن دوست و نکته سنجی کمتر شناخته شده هستند.
سیدمحمد جهانشاهی در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸:
تو شُوق بین ، که به امّیدِ وعده ای که ندادی،
ابوتراب. عبودی در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶:
باسلام و عرض ادب محضر منور استادان عزیز و فرهیخته فعال در گنجور
یک دوبیتی (بدون نقطه) تقدیم به محضر شما سروران معظم
هُوَالله محرم ِ اسرار دلها
وِدادِ آل طاها در دلِ ما
سر کوی علی دل کرده مأوا
دل آرای دلٍ ما آل طاها
رقص آتش و خون چاپ دوم، ابوتراب عبودی
ابوالقاسم افشاری در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۳:
درود برشما دوستان فرهیخته ، حقیر قاسم افشاری یک نکته نظری به عنوان حاشیه درباره خوانش استادان گرامی عرض میکنم که در بیت چهارم این شعر زیبای استاد سخن حضرت سعدی باید مراعات و درست قرائت شود، خون هزار وامق خوردی به دل فریبی ، دستِ از هزار عذرا بردی به دلستانی، یعنی دست را بایستی با کسره تِ تلفظ می کردند نه با تشدید و فتحه یا با سکون ت، چون باخوانش ، دستَ از هزار عذرا بردی بدلستانی . معنی نمیدهد، ولی اگر دست را با کسره تِ تلفظ کنیم معنی میدهد، و در نهایت معنا و مفهومش میشود، با دلبری از دستِ هزار مثل عذرا، هزار تا مانند وامق را ربودی، یا گرفتی . با سپاس
Saman Mokhtar. M. در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۴ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۷:
درود بر شما
این قطعه - دست کم - در دو مورد، به نام انوری درج شده؛
۱) دیوان اشعار انوری، مقطعات، قطعهی ۱۰۲ ، به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی، جلد دوم
۲) دیوان انوری، مقدمه و تصحیح و مقابله ۸ نسخه، به کوشش سعید نفیسی ، صفحه ۳۵۵
از اساتید بزرگوار خواهشمندم راهنمایی بفرمایید ، سپاسگزارم
تماشاگر راز در ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۷ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۲ در پاسخ به محمدزاده دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵:
دو منی یعنی خود را از دیگران جدا دیدن یا به اصطلاح غرور بی جا که پس از نوشیدن شراب این حالت به انسان دست میده
سحر در ۵ ماه قبل، جمعه ۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۵ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲: