علیرضا محمدزاده در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۹ در پاسخ به انور بایرام دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۱ - بیان آنک حق تعالی هرچه داد و آفرید از سماوات و ارضین و اعیان و اعراض همه باستدعاء حاجت آفرید خود را محتاج چیزی باید کردن تا بدهد کی امن یجیب المضطر اذا دعاه اضطرار گواه استحقاقست:
بخواه تا به تو داده شود در عین آرامش کوتاه مدتی که میدهد عقیدهای مهلک است!
به امید از میان رفتن خرافات از ایرانمان
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶ - قصهٔ آن صوفی کی زن خود را بیگانهای بگرفت:
سلام
خداوند از روی ستاری ولطف به بندگان ممکنه گناه اونها را آشکار نکنه ولی بدلیل متصف بودن به صفت عدالت آنها را کیفر میکنه
بازگیرد در مفهوم عامیانه یعنی یقه کردن
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۱ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶ - قصهٔ آن صوفی کی زن خود را بیگانهای بگرفت:
سلام
یعنی آن کم عقل نمیدانست که کوزه را که در جوی برای برداشتن آب فرو میکنند همواره سالم بیرون نمیآید وبعضا ممکن است در اثر برخورد با سنگی بشکند درسته خداوند ستار العیوبه ولی قهار هم هست
نباید که ما را شود کار سست
سبو ناید از آب، دایم درست ( نظامی)
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶ - قصهٔ آن صوفی کی زن خود را بیگانهای بگرفت:
شکار چیان وقت شکار کفتار، خود را به نادانی زده وبه دنبال کفتار میگردند ومیگویند کجاست کفتار و تو که در حال گناهی به این رفتار صیاد مغرور نشو
البته جایی من این رسم شکار کفتار را ندیدم ولی معنی بیت این میشه
شاد باشی
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۶ - قصهٔ آن صوفی کی زن خود را بیگانهای بگرفت:
سلام
قبلش داره میگه که زن صوفی جایی برای پنهان کردن مرد کفاش فاسق را نداشت وآن خانه مانند صحرای محشر شده بود که نه گودالی ونه پشتهای ونه گریزگاهی برای اختفا در آن نیست وخداوند توصیف این جای حرج (سختی) رادر سوره طه آیه ۱۰۵ الی ۱۰۷ بدین مضمون آورده از تو ای رسول از کوه ها میپرسند بگو پروردگارم آنها را سخت در هم میکوبد و آن را به صورت زمینی هموار در آورد بطوری که در آن نه پستی بینی نه بلندی
عوج =گودی یا کجی
امید در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۳:
حکایت شیرینی بود اما متوجه نشدم که این درمورد فواید خاموشیست یا مضراتش =)))
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸ - گفتن زن کی او در بند جهاز نیست مراد او ستر و صلاحست و جواب گفتن صوفی این را سرپوشیده:
آقا کوروش سلام
ازبیت ۱۴ اگر دقت کنی مولانا انگار حکایت صوفی وزن بدکاره اش را از زبان معشوق به عنوان نصیحت به عاشق که تقاضای خلوت با او را کرده بود آورده میگه این حکایت را برای این گفتم که هر وقت رسوا شدی وخطایت آشکار شد لاف از عاشقی دیگر نزن
ای مدعی عشق که چنین گستاخانه از من تمنای اشتباه داری مانند آن زن صوفی کردار واندیشه تو غلط است وهمچون آن زن بدکاره برای من دام فریبکاری را گسترده ای ودر پیش هر آدم یک لا قبا ونااهلی دم از تقوی وعشق ورزی میزنی واز آنان شرم داری که رسوا نشوی ولیکن از خدای خود که بر اعمالت بصیر وسمیع است شرم نمی کنی .
شاد باشی عزیزم
فینرود فلاگوند در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۶ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۱۸ - فی معانی القاضی الجاهل الظالم:
قلتبانا : قلتبان + ا = زن به مزدی (دیـــ**ـوث) + ا (حرف ندا)
فرهاد فرخزاد در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۰ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۶:
در جواب این شخص که نام سعمن بر خود نهاده و سخنانی سخیف و بی مایه را که نه از خود بلکه از طرز تفکر قاصبان جامعه امروز طوطی وار نشخوار نموده اند، چند بیتی به سبک و سیاق ایرج بزرگ سروده ام که پیشاپیش از همه دوستداران شعر و ادب فارسی بابت کاستی ها پوزش میطلبم.
تو ای مؤمن چرا ک...س میسرایی
چرا خود را مدام چوس مینمایی
زبان شعر تو از بیخ لنگ است
سراسر منطق و حرفت جفنگ است
اگر در کله ات مغزی نداری
جواب شاه ایرج را ندانی
ببندی گاله ات را بی ملالی
نگوید هم کسی،سعمن تو لالی
بسوزد بی پدر آن شیخ هفت رنگ
که آفت ها زند نامرد الدنگ
به گرد منبرش تا خر هزار است
بدان سمعن که او بر تو سوار است
نفهمیدی که شعر ایرج با دلیل است
سراسر منطق است و بی بدیل است
کجا گفته که زن ترک حیا کن
به هر مردی رسیدی هرزگی کن
بدان ای احمق و خنگ از تعصب
که ایرج گر بگیرد عیب از حجب
دلیلش نکبت حاصل ز آن است
که هر نابخردی غافل ز آن است
به رو پوشیدن از مردان به کارند
ولی درکی از این دنیا ندارند
نمی بینی به لطف دین فروشان
شده مشهد بهشت تن فروشان
در این ملک اهورایی شهیدان
نه یک تن بلکه صدها و هزاران
فدای خاک و ناموس و شرافت
به جنگ دشمن بعث کثافت
بریدند دست نامردان عراقی
که عبرت باشد این از بهر باقی
ولی اکنون فقیه تو به منبر
نموده فرض مردم را چنان خر
که زن باید حجابش بسته باشد
شب و روزش به کنج خانه باشد
هر آنگه زائری آمد به ایران
ز خاک کشور دشمن چو مهمان
برای او زن ناموس ایران
مهیا گشته باشد مفت و ارزان
بگوید نام این خفت جهاد است
خدا از کرده زن شاد شاد است
تو ای سعمن اگر غیرت پرستی
چرا میبینی و ساکت نشستی ؟
اگر مردی ، مسلمانی به غیرت
حجاب زن شده مشکل برایت
چرا کوری نمیبینی حقارت ؟
فقیه شهر تو گشته سوارت
تو گنج خود نهان کردی به خانه
سه قفله می کنی شب درب خانه
ولی چون از خرد بویی نبردی
کلید گنج خود به شیخ سپردی
بدان سعمن زنان پاک در تاریخ ایران
دلیرند و رشید چون شیر مردان
برای ما بسی این افتخار است
که مریم میرزاخانی از این دیار است
اگر مریم اسطوره گشته در ریاضی
دهان شیخ ملعون را بسته به بازی
اگر مریم به پای منبر این کاسبان بود
بلاشک او کنون خوار و زبون بود
دلش پر درد بود از دست شوهر
دو چشمش جوی خون از دست شوهر
که ای یارب چرا این مرد چنین است
کجا بد کرده ام، با من چنین است
نبودم همسری نیکو که بودم
نبودم مادری دلسوز طفل او که بودم
به خود گفتم که او شیخ است و برتر
که مردان دگر جمعند به زیر اوست به منبر
به خواب خود نمیدیم که همسر
شده مفعول به فعل شوی خواهر
اگر عادل بودی یارب کبابش
به دوزخ کن هم او هم باجناقش
بگیر از من تو سعمن عبرت و پند
که در ایران زنان بگسسته اند زدخود بند
گذر کردند و بگذشتند مردم از میانه رو و تند رو
که می کشتند دختران مردم را برای تار مویی در مترو
ولی چون پورن استار بود دخترانشان در نیویورک و تورنتو
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۹ - غرض از سمیع و بصیر گفتن خدا را:
سلام
خداوند از این بابت خود را دانا وآگاه (علیم) نامیده که تو از روی ترس از دانش و آگاهی او ، در دلت اندیشه های غلط نکنی .
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۹ - غرض از سمیع و بصیر گفتن خدا را:
سلام
منظورش اینه که اسامی مختلف خداوند از صفات اولیه یا صفات ازلی او مشتق شده یا طبق معنی فرهنگ لغت در معنی مشتق اسمی که از اسم یا صفتی دیگری گرفته شده باشد
وهرگاه ذات احدیت را به یکی از صفاتش یاد کنیم این اسم او میگردد مثلا اتصاف خدا به علم میشود علیم یا اتصاف به حکمت میشود حکیم ونمونه های دیگر
واما علت اولی یعنی چی؟ نخستین بار مفهوم علیت در اندیشه های افلاطون وارسطو مطرح گردید وبانام برهان علیت یا برهان سببیت وکیهان شناختی از آن سخن رفته و به زبان ساده بدین معناست که هر معلولی زاییده علتی است طبق این برهان جهان هستی از یک مبدا سرچشمه گرفته ودر آخر به همان مبدا اولیه خود باز خواهد گشت و جهت اثبات وجود خدا از این برهان استفاده میشود البته بعضی از فلاسفه واندیشمندان وریاضی دانان در دور تسلسل اعداد از این برهان در جهت انکار خالق واحد بهره برده اند که خود بحث مفصلی است چون جهان مادی دارای کثرت است یعنی ماده موجودی مرکب وکثیر است واز سوی دیگر ما میگوییم خداوند ذاتی مجرد است پس ماده با علت اولیه خود سنخیتی ندارد پس علت اول باید از ماده وعوارض وکثرت آن مجرد بوده ودارای وحدت اطلاقی باشد .توضیح این مسایل چیزی جز دشواری فهم مطلب در پی نخواهد داشت ولی این نکته حایز اهمیت است که خود جناب مولانا از منتقدین نظریه حکما در این باب است
چار طبع وعلت اولی نیم
در تصرف دایما من باقیم
کار من بی علت است ومستقیم
هست تقدیرم نه علت، ای سقیم
البته ناگفته نماند که این بیت یکی از دشوارترین ابیات مثنوی است وشاید حاشیه بنده هم گره ای از کار نگشاید که امیدوارم گره را کورتر نکرده باشد
شاد باشی
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱ - قصهٔ آن دباغ کی در بازار عطاران از بوی عطر و مشک بیهوش و رنجور شد:
سلام
مصروع = بیمار دچار صرع وغش
طشت از بام افتادن = ضرب المثلی است به معنای کوس رسوایی کسی را زدن ، شهره شدن
دست بر دل مالیدن = کنایه از ماساژ قلبی ،سینه کسی را برای احیای قلبی فشار دادن
البته شما اشتباه نوشتی
یا چه شد کو را فتاد صحیح است
شاد باشی عزیز
جاوید پاژین در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۵ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:
به گمانم در بیتِ نخست « زِ » باید به « به » تبدیل شود تا معنای درستی از بیت برآید.
شستم به می در پای خم دامن ز هر آلودگی
دامن نشوید کس چرا، زابی بدین پالودگی
معنای مصرعِ نخست چنین میشود:
با خوردنِ می در پایِ خم دامن از آلودگی (ریا و دروغ) شستم.
سعید سلطانی در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۳۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۵:
در اینجا خیام باز هم از سرگردانی و متافیزیک بهره میبره میگه ؛ کاش در جهان امید یافت میکردم آن وقت به خودم میرسیدم (خودشناسی) اما الان در این زندان وجود حداقل خواهان رفتن به سوی پوچی (مرگ) هستم
سعید سلطانی در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰:
دیدگاه های گذشته دوستان رو خواندم خنده دار به نظر میرسن
کسی گفته امکان نداره برای خیام باشه ، کسانی که خیام خوان باشند متوجه این شده اند که خیام در این رباعی درحال کنایه زدن به جماعت تندرو است ولی خوشحالم که حدود ۱ سال و ۱ ماه پیش دوست عزیزی به این موضوع پی برده
جهن یزداد در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۴ دربارهٔ سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۹:
شد دماغم از می گلگون، دکان گلفروش
باغبان کو تا زنم گل های او را بر سرششکوه کم کن از تهیدستی که جم رفت و هنوز
در گرو مانده ست پیش می فروش انگشترش
سرگذشت کیقباد و این جهان دانی که چیست
کودکی کز خانه بیرون کرده او را مادرش
سرو و گل سودی ندارد رند شاهدباز را
تاک را هم دوست می دارم به ذوق دخترش!
پوریا سجادی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۵ در پاسخ به آشيلا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:
در مقدمه کتاب تفسیر غزلیات حافظ به قلم بهروز ثروتیان در این باره توضیح داده و تفاوت می باقی و می فانی روگفته. حافظ نه شراب مینوشیده نه کسی رو به نوشیدن شراب تشویق میکرده
ahmad aramnejad در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۸:
بادرود وعرض ادب : باتوجه به اینکه همه رکنهای پایانی مصراعها از هجای کشیده هستند
اگر در مصرع اول از بیت سوم هم در رکن پایانی از هجای کشیده مباش بجای مشو استفاده شود
فکر می کنم به صلاح نزدیکتر باشد
پوریا سجادی در ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۴ در پاسخ به روفیا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:
تعبیر زیبایی بود، اما نمیشه تمام غزل هارو با دید عرفانی یا دینی نگاه کرد.
در همین بیت، اگر منظور گمراهی در عالم و هیاهو بود، بهتر نبود به جای بوی زلفت از تاب زلفت استفاده میشد؟ مگه منظور پریشانی نیست؟ میشد گفت پیج جعدت که حتی معنی رو بهتر هم برسونه. ابیات دیگر مثل گفتم که نوش لعلت مارا ... یا گفتا ز خوبرویان ای کار... یا گفتم خوشا هوایی کز ... رو چگونه تعبیر میگنید؟ به نظر بنده این شعر یک مناظره بین حافظ و معشوقه اش هست.
رضا از کرمان در ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵ - قصد خیانت کردن عاشق و بانگ بر زدن معشوق بر وی: