احمد نیکو در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۹ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » از ازل نوشته [۳۴-۲۶] » رباعی ۳۰:
از آب و گلم سرشته ای من چه کنم؟
وین پشم و قصب تو رشته ای من چه کنم؟
هر نیک و بدی که از من آید به وجود
تو بر سرمن نوشته ای من چه کنم؟
احمد نیکو در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴] » رباعی ۸۶:
گه زاهد تسبیح به دستم خوانند
گه رند و خراباتی و مستم خوانند
ای وای به روزگار مستوری من
گر زانکه مرا چنانکه هستم خوانند
رباعی از ابوسعید ابوالخیر (شاعر و عارف بزرگ و مشهور قرن چهارم و پنجم هجری)
یوسف در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵:
اشعار عراقی با صدای روشنک در برنامه گلها فوق العاده است.
دربرنامه های متعددی اشعار عراقی با صدای دلنشین روشنک خوانده شد.
حامد در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولیالتوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بیادبی:
پیامد های باور کردن به ماورالطبیعه که مولانا هم به آن باور داشت، همین بدبختی است که جوامع دینی با آن دست و پنجه نرم می کنه.
نگین در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۶ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:
سلام لطف میکنید معنی این بیت که میفرماید ( به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند / که برون در چه کردی ؟ که درون خانه ایی ) را بفرمایید ؟ ممنون
علی در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۱۳:
با سلام..خطاب به سعید حدادی..لطفا ادب را در گفتار و نوشته هایتان رعایت بفرمایید...هیچ انسان اهل شعر و فرهنگی با ادبیات سخیف و توهین امیز صحبت نمیکند...
ثبتینو در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۳۲:
از ده سالگی با این قطعه خاطره دارم استاد شجریان بی نظیر اجرا کردن اینو.
مهران در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۹:
واقعا یکی از زیباترین ابیاتی که تا به حال شنیدم همینه
آنست که جوری که توانی نکنی
کاری که نمی تونیم انجام بدیم رو انجام ندیم که کار بزرگی نیست مثلا من تو زندگیم تا حالا زنا نکردم دلیلش هم اینه که گیرم نیومده و فرصت انجامش رو پیدا نکردم شاید اگه پاش بیافته انجام بدم پس نمیتونم افتخار کنم که تا حالا زنا نکردم. اگه کاری که دلت بهت میگه کار خوبی نیست رو بتونی انجام بدی ولی به خاطر خوب نبودنش انجام ندی خیلی مردی
آنست که جوری که توانی نکنی
محسن در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۲۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳:
روزتان شاد،
سقراط فیلسوف یونانی هم جمله ای دارد به این شکل :
می دانم که هیچ نمی دانم
برگ بی برگی در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰:
چو برشکست صبا زلفِ عنبر افشانش
به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
برشکستن در اینجا به معنیِ پریشان کردن و متعاقبِ آن عطر افشاندن آمده و زلفِ معشوق در اینجا استعاره از جهانِ فرم با همه زیبایی ها و جذابیت هایِ آشکار و نهانِ آن است، بادِصبا کنایه از نفخه ی ایزدی ست که در قالبِ شعر و سخنانی معنوی بر زبانِ حکیمان و عارفان جاری و جهان را از عطرِ عنبر افشانش معطر می کند، حافظ میفرماید انسان زیبایی های زلفِ معشوقِ ازلی را که در چیزهایِ این جهانی تجلی یافته اند با نظمی خاص در دل و مرکزِ خود قرار می دهد برای مثال مقام و منزلت و پیشه یا همسر و فرزندان و یا پول و شهرت و ثروتِ خود را با اولویت بندی در جایگاهِ خود قرار می دهد و هرگونه آشفتگی یا از دست دادن و حتی جابجاییِ آنها را برنمی تابد و شکسته می شود، اما به محضِ اینکه بادِ صبا عطرِ این زلفِ عنبر افشان را بوسیله پیغامهایی از زبانِ حافظ یا مولانا به هر انسانِ شکسته و زخم خورده ای رسانیده و پیوند زند جانِ مُرده و افسردهٔ او را به این عطر تازه می کند، حافظ معتقد است زلف و مواهبِ جذاب و زیبای این جهان نیز فی نفسه عنبر افشان هستند که هر رشتهی زلف می تواند انسان را در عینِ بهرمندی از آن موهبت بسویِ منشأ و ذاتِ این عطر و عنبر که ذاتِ خداوند است رهنمون باشد، غالبِ ما انسانها بدونِ توجه به عطرِ عنبر افشان یا ذاتِ سرِ زلف فقط صورتِ مواهب و زیبایی هایِ زلف را در چیدمان و آرایشِ ذهنیِ خود قرار می دهیم تا از طریقِ آنها به آرامش و سعادتمندی برسیم اما زهی خیالِ باطل که روزگار با بی رحمیِ هرچه تمامتر این تصوراتِ موهوم را در هم شکسته و انسان را نومید و دل مرده می کند، و حافظ می فرماید اگر شمیمِ عطرِ آن زلفِ پریشان به مشامِ چنین انسانی بپیوندد علاوه بر لذتی که از سرِ زلف و جذابیت های این جهانی می بَرَد دلِ افسرده ی او را نیز بارِ دیگر به عشق زنده می کند.
کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم
که دل چه می کشد از روزگارِ هجرانش
حافظ دلیلِ این بی توجهی به عطرِ عنبر افشانِ زلفِ معشوق را هجر و فِراقِ انسان از اصلِ خویش که همان عشق یا معشوقِ ازلی ست می داند که هرچه می کشد از این روزگارِ هجران است، یعنی اگر انسان به اصلِ خود بازگردد از اینهمه شکست و پریشانی رها می گردد و به آرامش و سعادتمندی خواهد رسید، پس حافظ در جستجویِ هم نفس و هم دمی است که زبانِ او را بفهمد و آنگاه می تواند به شرح و بیانِ سختی و آشفتگی های انسان که نتیجه این هجران است بپردازد.انسانی که شکستنِ خود را نتیجه ی دشمنیِ دیگران و یا بدشانسی می داند نمی تواند هم نفسِ حافظ باشد اما کسی که این شکست و ناکامی در رسیدن به خوشبختی را پیغامی از زلفِ پریشانِ حضرت معشوق و بادِ صبا دیده و تشخیص می دهد، هم نفس و هم دمی است که گوشِ شنوا برای شرحِ چگونگیِ حالِ روزگارِ هجران دارد.
زمانه از ورقِ گُل مثالِ رویِ تو بست
ولی ز شرمِ تو در غنچه کرد پنهانش
مخاطب معشوقِ ازلیست و حافظ میفرماید زمانه یا هستی هرچه گشت تا مثالی از رویِ خداوند بر بندد راه بجایی نبرد، پس ورق هایِ گُلِ سرخ را مثالی برای او بست یا نسبت داد به رویِ زیبایِ حضرتش، یعنی پرده هایی زیبا بر رویِ هم قرار دارند که اگر انسان موفق شود همه ی حجاب ها را بردارد در آخر به نیستی و عدم خواهد رسید اما هرگز به ذات و جنسِ عطرِ آن گُل نیز پی نخواهد برد، در مصراع دوم حافظ فطرت و اصلِ انسان را نیز از همان جنس، یعنی عدم می داند که اکنون در حبسِ جهانِ فُرم است و به همین جهت در روزگارِ هجران بسر می بَرَد، پس حافظ ادامه می دهد اما هستی با چنین قیاس و مثالی که می زند از خداوند شرم کرده و گُلِ وجودیِ انسان را در غنچه پنهان کرد تا درصورتیکه شکسته شد و بوسیله بادِ صبا جانش تازه و هم نفسِ بزرگانی همچون مولانا و حافظ شود، آنگاه شکفته و مبدل به گلِ کامل گردد که مثالی از خداوند است.
تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله از این رَه که نیست پایانش
مخاطب باز هم خداوند است و خفته در اینجا به معنیِ گسترده آمده است، و زمانه پس از مثالِ گُل اکنون به گستردگی و بزرگیِ خداوند یا عشق اشاره می کند که بدلیلِ این بینهایت بودنِ اوست که کرانه و ساحلِ این دریایِ نامحدودِ عشق برای گُل یا انسانی که در محدودیتِ فُرم بسر می برد امکانپذیر نیست. پس حافظ در مصراع دوم ادامه می دهد مبارک است نامِ خداوندی که راهِ رسیدن به رویِ او را پایانی نیست، یعنی اگر سالکِ عاشق تا بینهایت و پس از مرگِ جسمانی نیز در طریقِ عاشقی راه پیماید باز هم کرانه ای برای آن قابلِ تصور نیست پس وصلِ مدام نیز ممکن نیست و غمِ روزگارِ هجران بسر نمی آید.
جمالِ کعبه مگر عذرِ رهروان خواهد
که جانِ زنده دلان سوخت در بیابانش
جمالِ کعبه در اینجا یعنی زیباییِ درونی و حافظ ادامه می دهد راهروانِ طریقتِ عاشقی دشواری هایِ راه و خارِ مغیلان را بجان می خرند اما راه را پایان و کرانی نیست و چنانچه گفته شد وصلِ مدام و راهیابی به ذات یا دیدارِ رویِ حضرت معشوق محال است اما همین که عاشق می تواند به دیدارِ کعبه یا زیباییِ درون دست یابد عُذرِ آن دشواری هایِ طریقتِ عشق داده می شود، یعنی جبرانِ سختی های راه می شود و بلکه دیدنِ زیباییِ کعبه که استعاره از خداوند است به آن غم و روزگارِ هجران می ارزد. در مصراع دوم حافظ تأکید می کند همین دیدارِ کعبه آسان بدست نمی آید و جانِ عاشقانِ زنده دل در بیابانی که به این کعبه منتهی می گردد بسیار باید بسوزد تا به چنین مرتبه ای نائل گردند.
بدین شکسته ی بیت الحَزَن که می آرد؟
نشانِ یوسف دل از چَهِ زنخدانش
بیت الحَزَن کنایه از این جهان یا روزگارِ بی وفاست و بدلایلی که در بیتِ نخست شرح شد زیبایی و جذابیت هایِ زلفِ عنبر افشان را به انسان عرضه می کند که اگر انسان به آن دل ببندد بجز درد و غم و حُزن نصیبی از موهبتِ زلف نخواهد برد و در نتیجه درهم شکسته خواهد شد، این شکستگی عموماََ از طرفِ آموزشِ اشتباهِ اطرافیان در همان بدوِ زندگی به کودک و نوجوان تحمیل می شود و در بزرگسالی با ایجادِ درد توسطِ دیگران ادامه می یابد بگونه ای که امروزه هم می بینیم غالبِ ما نیازمندِ دارو و روانشناس هستیم تا بتوانیم دقایقی از این شکستگی و افسردگی رهایی یابیم که معمولاََ هم کارساز نخواهند بود، حافظ نیز همچون دیگر عرفا معتقد است اصلِ طفلِ زیبا رویی که پای به این جهان می گذارد همان یوسفیتِ انسان است که توسطِ برادران به چاهِ ذهن افکنده می شود، و چون زلفِ معشوقِ ازل پرده ای ست بر رخسارِ زیبای او پس انسان نیز بجز چاهِ زنخدان و گودیِ چانه ی او چیزی نمی بیند و تسلیمِ شده درونِ آن چاه آرام می گیرد اما عبورِ کاروانِ زندگی و بادِ صبا توسطِ عارفان و بزرگانی چون حافظ و مولانا موجبِ بروزِ نشانه هایی از یوسفیت و اصلِ زیبایِ او می گردد و حافظ میفرماید چه کسی است که این نشانِ زیبا روییِ خود را از درونِ چاهِ زنخدانِ حضرتش با خود بیرون بیاورد و تشخیص دهد که آنجا دامِ ذهن است و بدور از رخسار که اصلِ زیبایی و عشق است؟ نشانه ای که موجبِ شناختِ خود و در نهایت معرفت نسبت به خداوند می گردد.
بگیرم آن سرِ زلف و به دستِ خواجه دهم
که سوخت حافظِ بی دل ز مکر و دستانش
پسحافظ که خود را نیز شکسته ی این بیت الحَزَن می داند در ادامه میفرماید اگر عاشقی موفق شود نشانِ یوسف دلی( زیباییِ درونی) را از چاهِ زنخدان با خود بیرون آورد کسی ست که دلش به عشق زنده شده و با خداوند به وحدت رسیده است، پس حافظ سرِ زلفِ چنین انسانی را در دست خواهد گرفت تا هم نفس و راهنمایِ او باشد و همچنین به دستِ خواجه و دیگر عاشقان خواهد داد، در مصراع دوم حافظ خود را بی دل و عاشقی معرفی می کند که او نیز از مکر و دستانِ روزگار سوخته و شکسته شده و شدیداََ نیازمندِ هم نفسی با بزرگانی چون فردوسی و عطار و مولانا می باشد. (بنظر میرسد که میتوان دو بیتِ پایانی را پیوسته و بصورتِ موقوف المعانی درنظر گرفت که در اینصورت علامتِ سؤال در بیتِ قبل منتفی ست و بیتِ پیشین شرطی می شود برایِ تحققِ این بیت، یعنی امرِ گرفتنِ سرِ زلفِ آن شکسته ی بیت الحَزَن)
بنی آدم در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳:
درود مخاطبین حافظ،
شکوه این غزل به وسعت کیهان است. بیان حافظ در اینجا جز ندایی از آسمان یا خروشی از سیاه چاله های دل نیست. حقیقت با شیرجه در اقیانوس این غزل درکـ خواهد شد.
اصغر خرد در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:
سلام ... چطور میشود به غزلیات حضرت مولانا با شرح غزلیات دسترسی پیدا کرد
رضا در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲:
بنظر میرسد منظور از آوردن لاتقتلو صید الحرام این باشد..صیدی که بهت پناه آورده را نمی کشند
ابوالفضل قاسمی در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۱۷ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۳۷:
در مصرع آخر،«کنم» نوشته شده که نادرستی آن آشکار است کلمه درست«کم» است که هم وزن را بقاعده می کند و هم معنا را
رضا در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ وطواط » غزلیات » شمارهٔ ۷:
گمان کنم
جان مرا همیشه سعادت ز یادِ توست
درست باشد
محمد علی در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳:
درود بر دوستان .
با تکیه بر یقین منظور شاعر از ابیاتی مشابه نافرمانی مدنی در جامعه ای بوده که تعصب و پیروی کورکورانه از عقاید وجود داشته ، مسئله ای که امروزه هم در اکثر جوامع هست متاسفانه و بدون شک خودِ شاعر هم از آسب های می خوارگی آگاهی داشته ولی قصد و هدف فقط مخالفت با متعصبین و کسایی که فرعیت و شرعیت رو بر اصل مهرورزی و احترام متقابل جایگزین کرده بوده اند است .
امیدوارم دوستان در کنار این که نظرات و نقدشون رو وارد میکنند احترام به همدیگه رو فراموش نکنن .
سپاس از سایت گنجور بابت نشر شعر زیبای فارسی و شاعران آگاه و دوست داشتنی
سیامک در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶:
درود به هموطنان جان و حافظ دوستم. دکتر زرین کوب در کتاب از کوچه ی رندان صفحه ی 85 توضیح جالبی در خصوص این بیت دارد، اینکه چرا گلاب گفته است و شراب نه. این یکجور سانسور یا اشتباه نیست. حافظ اگر میخواست میگفت شراب، همانگونه که جای جای دیوانش این واژه را می بینیم. اضافه گویی چرا کنم؟ همان کتاب دکتر زرین کوب گویاست.
ارسلان در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۶ - در تفسیر این حدیث مصطفی علیهالسلام کی ان الله تعالی خلق الملائکة و رکب فیهم العقل و خلق البهائم و رکب فیها الشهوة و خلق بنی آدم و رکب فیهم العقل و الشهوة فمن غلب عقله شهوته فهو اعلی من الملائکة و من غلب شهوته عقله فهو ادنی من البهائم:
این شعر مولوی اشاره به حدیث امام علی(ع) می نماید که شیخ صدوق قمی(قبر ایشان در ابن بابویه شاه عبدالعظیم است) در کتاب خصال خود آن را نقل کرده است:
إنَّ اللّه َ عز و جل رَکَّبَ فِی المَلائِکَةِ عَقلاً بِلا شَهوَةٍ ، ورَکَّبَ فِی البَهائِمِ شَهوَةً بِلا عَقلٍ ، ورَکَّبَ فی بَنی آدَمَ کِلَیهِما ، فَمَن غَلَبَ عَقلُهُ شَهوَتَهُ فَهُوَ خَیرٌ مِنَ المَلائِکَةِ ، ومَن غَلَبَت شَهوَتُهُ عَقلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ البَهائِمِ
مهرو در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۱۸ دربارهٔ سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم:
در بیت “ سعدی حجاب نیست تو آیینه پاک دار
زنگارخورده چون باید جمال دوست “ ، کلمه ی بنماید صحیح است گویا به اشتباه باید آورده شده.
بسیار پُرمغز، دلنشین و نغز. ممنون
فرشته ملک فرنود در ۴ سال قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴:
به نظر میرسد خوانش مصرع اول به اینگونه خالی از لطف نباشد:
ما بیغمان مست ، دل از دست داده ایم
یعنی بیغمان و مست صفت برای ما باشند و دل مفعول باشد.