گنجور

 
حافظ

ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت

دَردِه قدح که موسمِ ناموس و نام رفت

وقتِ عزیز رفت بیا تا قضا کنیم

عمری که بی حضور صُراحی و جام رفت

مستم کن آن چنان که ندانم ز بی‌خودی

در عرصهٔ خیال که آمد، کدام رفت

بر بوی آن که جرعهٔ جامت به ما رسد

در مَصطَبِه دعایِ تو هر صبح و شام رفت

دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید

تا بویی از نسیمِ می‌اش در مشام رفت

زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه

رند از رهِ نیاز به دارالسلام رفت

نقدِ دلی که بود مرا صرف باده شد

قلبِ سیاه بود از آن در حرام رفت

در تابِ توبه چند توان سوخت همچو عود؟

می ده که عمر در سرِ سودای خام رفت

دیگر مکن نصیحتِ حافظ که ره نیافت

گمگشته‌ای که بادهٔ نابش به کام رفت

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش سیامک هدایت
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سحاب اصفهانی

گفتی دل از قفای نکویان کدام رفت

هر جا که دید سر و قدی خوش خرام رفت

دانی که داشت توبه ی من تا به کی ثبات

چندان که از سبو می گلگون به جام رفت

هرگز نمی شود که شود نام او بلند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه