ساقی بیار باده که عید صیام شد
آن به که بود مانع رندی تمام شد
در ده قدح ز اول روزم که بعد ازین
حاجت بدان نماند که گویند شام شد
امروز هر که خدمت معشوق و می کند
بختش کمینه چاکر و دولت غلام شد
بس خرقه که بود به دکان میفروش
تسبیح و جامه در گرو نقل و جام شد
با زاهدان مگوی ز مستی و ذوق عشق
بر عاشقان حلال و بر ایشان حرام شد
در روی خوب گرچه تأمل مباح نیست
امکان رخصت است به نیت چو عام شد
از اهل عشق ننگ ندارد کسی کمال
جز ناکسی که در پی ناموسی و نام شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دعوت به نوشیدن شراب و رهایی از محدودیتهای روزهداری است. شاعر به ساقی میگوید که باده بیاورد زیرا عید صیام (عید افطار) فراررسیده و دیگر نیازی به خودداری نیست. او به شادی و سرور افرادی اشاره میکند که در روز عید در کنار معشوق خود هستند. همچنین به تضاد میان زهد و عشق پرداخته و میگوید که حقایق عشق برای عاشقان حلال است، در حالی که زاهدان از مستی و عشق دوری میجویند. در نهایت، شاعر به این نکته اشاره میکند که هیچکس از عشق و کمال خود شرمنده نیست، جز کسانی که به دنبال شهرت و نام هستند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، باده بیاور که جشن رمضان فرا رسیده است. بهتر است که مانع خوشی و رندی برطرف شده باشد.
هوش مصنوعی: در ابتدای روز، من به اندازهای شراب مینوشم که دیگر نیازی به نوشیدن در هنگام شب نخواهم داشت و دیگر نخواهند گفت که شب شد.
هوش مصنوعی: امروز هر کسی که در خدمت محبوب و نوشیدنی است، شانس او کمتر و به مقام بنده و غلامی رسیده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از لباسهای ریاکارانه و ظاهری که به دکان فروشندهی شراب تعلق دارند، به عنوان ضمانت برای خریدن نوشیدنی و جامبهواری گذاشته شدهاند.
هوش مصنوعی: با زاهدان دربارهٔ خوشحالی و عشق صحبت نکن، زیرا این چیزها برای عاشقان مجاز است و برای آنها حرام شده است.
هوش مصنوعی: اگرچه نگاه کردن به چهره زیبا جایز نیست، اما اگر انگیزهای نیکو وجود داشته باشد، میتوان آن را مجاز دانست.
هوش مصنوعی: هیچکسی از عاشقان شرمنده نیست؛ تنها کسانی که به دنبال شهرت و اعتبار هستند، به دنبال کمال هستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امروز در فراق تو دیگر به شام شد
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد
بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند
کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد
افسوس خلق میشنوم در قفای خویش
[...]
مه طلعت ترا به تمامی غلام شد
در مطلع سخن سخن ما تمام شد
در آرزوی روی تو بگذشت روز عمر
از چهره بر فروز چراغی که شام شد
زلفت صبا کشید و نشد آگه آن دو چشم
[...]
چون روز عمر من به فراق تو شام شد
در آرزوی روی تو عمرم تمام شد
خون دلم چو بر تو حلالست دلبرا
آخر چرا وصال تو بر ما حرام شد
رحمی به حال زار من خسته دل بکن
[...]
از دولت وصال تو کارم بکام شد
بختم بلند گشت و سعادت غلام شد
از جلوه های حسن تو جانم حیات یافت
با چشمهای مست تو عیشم مدام شد
گفتی:سلام ذوق سلامت بدل رسید
[...]
امروز دیگرم به فراق تو شام شد
در آرزوی روی تو عمرم تمام شد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.