برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فِتاد دل از ره، تو را چه اُفتادست؟
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقهایست که هیچ آفریده نَگشادست
به کام تا نرساند مرا لبش، چون نای
نصیحتِ همه عالم به گوشِ من بادست
گدایِ کویِ تو از هشت خُلد، مستغنیست
اسیرِ عشقِ تو از هر دو عالم آزادست
اگر چه مستیِ عشقم خراب کرد ولی
اساسِ هستیِ من زان خراب، آبادست
دلا مَنال ز بیداد و جورِ یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فَسانه مخوان و فُسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حاکی از اعتراض شاعر به نصیحتهای بیخود واعظ است. او از بیتوجهی به عملکرد واعظ و تمرکز بر عشق و حال درونی خود سخن میگوید. شاعر بر این باور است که عشق او او را از تمام مشکلات دنیا آزاده کرده و ارزش و هستی او را شکل بخشیده است. او از بیداد و ناعدالتیهای یار خود گلهمند است، ولی در نهایت بر اهمیت عشق و احساسات خود تأکید میکند. در پایان، شاعر از واعظ میخواهد که داستانهای بیهوده نقل نکند، زیرا او خودش تجربیات و یادهایی دارد که برایش ارزشمند است.
هوش مصنوعی: ای واعظ، به کار خود بپرداز و نه اینکه به من فریاد بزنی. چرا دل من از مسیرش منحرف شده است و تو چه چیزی به تو آسیب زده که اینگونه میکنی؟
هوش مصنوعی: در میان موجودات که خداوند آفریده، هیچ چیز کوچک یا بیاهمیتی وجود ندارد که به آن بیتوجهی شده باشد. هر چیزی در آفرینش خود دارای اهمیت و معنایی خاص است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که لبش مرا به کام نرساند، مثل نای نصیحتی که همه دنیا برای من میزنند، تنها به گوش من میوزد.
هوش مصنوعی: فقیر در کوی تو از بهشت هم بینیاز است و عاشق تو از هر دو دنیا آزاد و رهاست.
هوش مصنوعی: هر چند که عشق مرا به حالت ناهنجاری کشاند، اما از همان ناهنجاری، بنیاد زندگی و وجود من به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: دلبر تو با ستم و بیعدالتیاش، نباید تو را آزار دهد، زیرا خودش سبب این وضعیت شده و همین که به تو این جفا را کرده، نشانهای است از آنچه که به تو داده است.
هوش مصنوعی: بهتر است که از قصهها و جادوها فاصله بگیری، زیرا من از این داستانها و جادوها تجربیات زیادی دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است؟
مرا فتاده دل از ره ترا چه افتادست؟
همین شعر » بیت ۱
برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست؟
جهان و کار جهان سر بسر همه بادست
خنک کسی که ز بند زمانه آزادست
ثبات نیست جهان را به ناخوشی و خوشی
که او به عهد وفا سخت سست بنیادست
گلی به دست که دادست روزگار بگو؟
[...]
خدا یگان شریعت پناه اهل هنر
که امر جزم ترا روزگار منقادست
زمین ز حلم تو در آرزوی تو قیرست
خرد ز کلک تو در انتظار ارشادست
چو در معانی ذات تو می کنم فکرت
[...]
جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست
چرا ز باد مکافات داد و بیدادست
به باد و بود محمد نگر که چون باقیست
ز بعد ششصد و پنجاه سخت بنیادست
ز باد بولهب و جنس او نمیبینی
[...]
هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهادست
هر آن که در طلبش سعی میکند بادست
سر قبول بباید نهاد و گردن طوع
که هرچه حاکم عادل کند نه بیدادست
کلید فتح اقالیم در خزاین اوست
[...]
مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست
غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست
مریز آب دو چشم از برای او در خاک
که گر بر آتش سوزنده در شوی بادست
کجا دل تو نگه دارد؟ آنکه از شوخی
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.