گنجور

 
اوحدی

مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست

غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست

مریز آب دو چشم از برای او در خاک

که گر بر آتش سوزنده در شوی بادست

کجا دل تو نگه دارد؟ آنکه از شوخی

هزار بار دل خود به دیگران دادست

بخلوت ارچه نشیند بر تو، شاد مباش

که یارش اوست که بیرون خلوت استادست

اگرچه پیش تو گردن نهد به شاگردی

مباش بی‌خبر از حیلتش، که استادست

کجا به نالهٔ زار تو گوش دارد شب؟

که تا سحر ز غم دیگری به فریادست

ز نامه‌ها که فرستاده ای چه سود؟ کزو

بر آن خورد که برش جامه‌ها فرستادست

گرت بسان قلم سر همی‌نهد بر خط

به هوش باش، که خاطر هنوز ننهادست

برافکن، ای پدر، از مهر آن برادر دل

نه خود ز مادر دوران همین پسر زادست

ببسته زلف چو مارش میان به کشتن تو

تو در خیال که: گنجی به دستت افتادست

مده به شاهد دنیا عنان دل، زنهار!

که این عجوزه عروس هزار دامادست

اگر ز دوست همین قد و چهره می‌جویی

زمین پر از گل و نسرین و سرو و شمشادست

ز روی خوب وفا جوی، کاهل معنی را

دل از تعلق این صوت و صورت آزادست

جماعتی که بدادند داد زیبایی

اگر نه داد دلی می‌دهند بیدادست

کسی که از غم شیرین لبان به کوه دوید

رها کنش، که هنوز از کمر نیفتادست

حلاوت لب شیرین به خسروان بگذار

که رنج کوه بریدن نصیب فرهادست

چه سود دارد اگر آهنین سپر سازیم؟

چو آنکه خون دل ما بریخت پولادست

نموده‌ای که: دگر عهد می‌کند با ما

مکن حکایت عهدش، که سست بنیادست

نصیحتی که کنم یاد گیر و بعد از من

بگوی راست که: اینم ز اوحدی یادست

 
 
 
اوحدی

همین شعر » بیت ۱۱

مده به شاهد دنیا عنان دل، زنهار!

که این عجوزه عروس هزار دامادست

حافظ

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

که این عجوز عروس هزاردامادست

مجیرالدین بیلقانی

جهان و کار جهان سر بسر همه بادست

خنک کسی که ز بند زمانه آزادست

ثبات نیست جهان را به ناخوشی و خوشی

که او به عهد وفا سخت سست بنیادست

گلی به دست که دادست روزگار بگو؟

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

خدا یگان شریعت پناه اهل هنر

که امر جزم ترا روزگار منقادست

زمین ز حلم تو در آرزوی تو قیرست

خرد ز کلک تو در انتظار ارشادست

چو در معانی ذات تو می کنم فکرت

[...]

مولانا

جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست

چرا ز باد مکافات داد و بیدادست

به باد و بود محمد نگر که چون باقیست

ز بعد ششصد و پنجاه سخت بنیادست

ز باد بولهب و جنس او نمی‌بینی

[...]

سعدی

هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهادست

هر آن که در طلبش سعی می‌کند بادست

سر قبول بباید نهاد و گردن طوع

که هرچه حاکم عادل کند نه بیدادست

کلید فتح اقالیم در خزاین اوست

[...]

ابن یمین

نه هر گیاه که در باغ رست شمشادست

نه هر درخت که پیر است سرو آزادست

نه هر که را لب چون شکرست شیرینست

نه هر که کوه تواند برید فرهادست

هزار فکر دقیقست فکر بکر اینجا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه