من دوستدارِ رویِ خوش و مویِ دلکَشَم
مَدهوشِ چَشمِ مست و مِیِ صافِ بیغَشَم
گفتی ز سِرِّ عهدِ ازل یک سخن بگو
آنگَه بگویمت که دو پیمانه دَر کَشَم
من آدمِ بهشتیَم اما در این سفر
حالی اسیرِ عشقِ جوانان مَهوَشَم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
اِسْتادِهام چو شمع، مَتَرسان ز آتشم
شیراز معدنِ لبِ لَعل است و کانِ حُسن
من جوهریِّ مُفلِسَم، ایرا مُشَوَّشَم
از بس که چَشمِ مست در این شهر دیدهام
حقّا که مِی نمیخورم اکنون و سَرخوشم
شهریست پُر کِرشمهٔ حوران ز شِش جهت
چیزیم نیست وَر نه خریدارِ هر شِشَم
بخت ار مدد دهد که کَشَم رَخت سویِ دوست
گیسویِ حور گَرد فشاند ز مَفْرَشَم
حافظ عروسِ طَبعِ مرا جلوه آرزوست
آیینهای ندارم از آن آه میکشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از محبت و زیباییهای عشق سخن میگوید. او به خوشیها و دلرباییهای محبوب خود اشاره کرده و از حالتی سرمستی و مدهوشی ناشی از عشق صحبت میکند. شاعر خود را بهشتی میداند که در دنیای عشق جوانان گرفتار شده است. او تاکید میکند که در عشق، گریزی نیست و باید به عاشقانهها ادامه داد. همچنین به زیباییهای شیراز و معشوقان آن اشاره میکند و از بخت و آرزوی رسیدن به محبوبش میگوید. در نهایت، شاعر، حافظ، احساسات عمیق خود را با دلتنگی و عشق توامان بیان میکند.
هوش مصنوعی: من عاشق چهرهی زیبا و موهای دلانگیزم و از نگاه سرمست و شراب خالصی که بیریا و صاف است، شگفتزده و مسحور شدهام.
هوش مصنوعی: گفتی از راز عهد نخستین چیزی بگو، بعد از آن میگویم که دو پیمانه مینوشم.
هوش مصنوعی: من روحی بهشتی دارم، اما در این مسیر گرفتار عشق جوانان زیبایم هستم.
هوش مصنوعی: در عشق، فراری وجود ندارد و من همچون شمع ایستادهام. از شعله آتش من نترسید.
هوش مصنوعی: شیراز سرشار از زیبایی و عشق است و من که از این زیباییها بیبهرهام، در عذاب و پریشانی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه چشمان زیبا و مستانهای را در این شهر زیاد دیدهام، واقعاً این روزها دیگر شراب نمیخورم و خوشحالم.
هوش مصنوعی: شهری است با زیبایی و جذابیتهای زیاد، اما از هر طرف که نگاه کنی، چیزی برای خریدن وجود ندارد و فقط کسی که ارزش آنها را بفهمد، میتواند به آنها دست یابد.
هوش مصنوعی: اگر شانس یاریام کند که چهرهام را به سوی محبوب ببرم، موی حوریان بر بستر من همچون گردی نرم خواهد پاشید.
هوش مصنوعی: حافظ میگوید که زیبایی و جذابیت عواطف و احساسات من به مانند عروسی است که آرزوهایم را به نمایش میگذارد، اما من از آنچه در دل دارم، هیچ نشانهای ندارم و به همین دلیل در دل خود آه میکشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ساقی من از خمار شبانه مشوشم
وقت است اگر به باده باقی کنی خوشم
آن آب هم طویله آتش به من رسان
باشم که یک زمان زنی آبی بر آتشم
الا به دست باده دوشین دواش نیست
[...]
من غایبانه عاشق آن روی مهوشم
بی منت نظر به خیالی ازو خوشم
شد شوق تو فزون به تماشای سرو و گل
بالا گرفت ازین خس و خاشاک آتشم
غش می کنم به یاد لب لعل دلکشت
[...]
دل سوزد از غم رخ آن شوخ مهوشم
ساقی کجاست باده که بنشاند آتشم؟
دیوانه گر به دیر مغان رو نهم چه عیب
چون من اسیر مغبچگان پریوشم
گر نیست وجه بادهام اما پی پسند
[...]
با کس سخن مگو که من از غیرت آتشم
آهی مباد کز جگر گرم برکشم
من آن گلم که آتش سوزنده ام تمام
آن به که باد نسازد مشوشم
گر ناله یی کنم نه ز بیدردیم بود
[...]
همت بلند نام شد از طبع سرکشم
گوگرد احمر خس و خارست آتشم
با آن که سنگ را به نظر لعل می کنم
از خاک تیره است چو خورشید مفرشم
در قبضه تصرف گردون کج نهاد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.