من غایبانه عاشق آن روی مهوشم
بی منت نظر به خیالی ازو خوشم
شد شوق تو فزون به تماشای سرو و گل
بالا گرفت ازین خس و خاشاک آتشم
غش می کنم به یاد لب لعل دلکشت
از جام دور می نرسد باده بی غشم
وصلت به هیچ نقش میسر نشد مرا
صد بار چهره گرچه به خون شد منقشم
چشم امل به چشمه کوثر چرا نهم
از جام نیم خورد تو گر جرعه ای چشم
جامی ز زر و گوهر اگر جیب من تهی ست
حاشا که فکر بیهده دارد مشوشم
این بس مرا که شد صدف در شاهوار
گوش زمانه از گهر نظم دلکشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق غریب و عاشقانه شاعر به معشوقش است. او از دور و بدون درخواست، به زیبایی چهره محبوبش دل بسته است و احساس شوق و آتش درونش افزایش یافته است. شاعر به یاد لبهای خوشرنگ معشوقش غش میکند و از غم دوری او میگوید. گرچه به وصال او نرسیده، ولی عشق و جاذبه محبوب در او عمیق و پایدار است. او همچنین به ناامیدی در دسترسی به خوشیها و زیباییها اشاره میکند، در حالی که خود را در تجملات ظاهری و مالی نمیبیند. در نهایت، شاعر از زیباییهای درونی زندگی و ارزشهای معنوی بیشتر از مادیات سخن میگوید.
هوش مصنوعی: من به طور پنهانی عاشق آن چهره زیبا هستم و بدون هیچ انتظار و خواهشی، از دیدن یک خیال خوش از او لذت میبرم.
هوش مصنوعی: علاقه و اشتیاق به زیباییهای تو، مانند زیبایی سرو و گل، در من اوج گرفته و از این دنیای ناچیز و بیارزش دور شدم.
هوش مصنوعی: به یاد لب زیبای محبوبم دلم غش میرود، اما از دور بودن بادهای که من بدون عشق نوشیدهام، خبری نمیرسد.
هوش مصنوعی: به هیچ شکلی نتوانستم به وصال تو دست یابم، حتی اگر صد بار چهرهام به خون آغشته شود.
هوش مصنوعی: چرا باید منتظر خوشی و نعمتهای بزرگ باشم در حالی که خودم نمیتوانم از کمترین نعمتها بهرهمند شوم؟ اگر حتی یک جرعه از چشمه کوثر به من برسد، کافی است.
هوش مصنوعی: اگرچه جیب من خالی است و از زر و جواهر بیبهرهام، اما هیچگاه فکر بیهودهای در سر ندارم که مرا نگران کند.
هوش مصنوعی: این برای من کافی است که مانند یک صدف، زیباییهای دلانگیزم را در گوش زمانه پنهان کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ساقی من از خمار شبانه مشوشم
وقت است اگر به باده باقی کنی خوشم
آن آب هم طویله آتش به من رسان
باشم که یک زمان زنی آبی بر آتشم
الا به دست باده دوشین دواش نیست
[...]
من دوستدارِ رویِ خوش و مویِ دلکَشَم
مَدهوشِ چَشمِ مست و مِیِ صافِ بیغَشَم
گفتی ز سِرِّ عهدِ ازل یک سخن بگو
آنگَه بگویمت که دو پیمانه دَر کَشَم
من آدمِ بهشتیَم اما در این سفر
[...]
دل سوزد از غم رخ آن شوخ مهوشم
ساقی کجاست باده که بنشاند آتشم؟
دیوانه گر به دیر مغان رو نهم چه عیب
چون من اسیر مغبچگان پریوشم
گر نیست وجه بادهام اما پی پسند
[...]
با کس سخن مگو که من از غیرت آتشم
آهی مباد کز جگر گرم برکشم
من آن گلم که آتش سوزنده ام تمام
آن به که باد نسازد مشوشم
گر ناله یی کنم نه ز بیدردیم بود
[...]
همت بلند نام شد از طبع سرکشم
گوگرد احمر خس و خارست آتشم
با آن که سنگ را به نظر لعل می کنم
از خاک تیره است چو خورشید مفرشم
در قبضه تصرف گردون کج نهاد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.