دل سوزد از غم رخ آن شوخ مهوشم
ساقی کجاست باده که بنشاند آتشم؟
دیوانه گر به دیر مغان رو نهم چه عیب
چون من اسیر مغبچگان پریوشم
گر نیست وجه بادهام اما پی پسند
مستان شوم ز هر خم اگر جرعهای چشم
هستم گدای دیر ولی نقد احتراف
پاشم به پای مغبچه آنگه که سرخوشم
بیخود شوم ز عشوه ساقی به رویم آب
از می زنند بو که رهاند ازین غشم
رنج خمار و انده دهرم خراب ساخت
کو چارهای جز آنکه دو پیمانه درکشم
فانی ز زلف حور چه خوش دل شوم که من
ز آشفتگی طره شوخی مشوشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است درباره غم و دلسوزی شاعر به خاطر معشوقهای زیبا که دلش را میسوزاند. او از ساقی میخواهد که بادهای به او بدهد تا آتش دردش را خاموش کند. شاعر به دیوانگیاش در عشق اقرار میکند و اذعان میدارد که اگرچه بادهای ندارد، اما مایل است از هر خم شراب بنوشد. او خود را گدای میداند که برای خوشی و سرخوشی به پای معشوقهاش میافتد. در نهایت، او به رنجهایی که از عشق و خماری میکشد اشاره میکند و دنبال چارهای برای دردش میگردد. شاعر به یاد زلف معشوقش دلتنگی میکند و بیان میکند که از آشفتگی عشق او درگیر است.
هوش مصنوعی: دل من از غم چهره آن جوان خوشسگال میسوزد. ای ساقی، کجایی تا شراب بیاری و آتش غم را خاموش کنی؟
هوش مصنوعی: اگر دیوانه به میخانهٔ مغان برود، چه اشکالی دارد؟ چون من خودم اسیر زیباییهای معشوق هستم.
هوش مصنوعی: اگرچه بادهای برای نوشیدن ندارم، اما به خاطر خوشگذرانها از هر لبی که باشد، اگر یک جرعه هم به من بدهند، خوشحال میشوم.
هوش مصنوعی: من فقیر و درویش این جا هستم، اما وقتی شاد و خوشحال میشوم، همه چیزم را برای معشوق میریزم و هزینه میکنم.
هوش مصنوعی: از لطف و جذبهٔ ساقی بیخبر میشوم، به طوری که روی من، آب از شراب میریزد، تا مرا از این حال خوشی نجات دهد.
هوش مصنوعی: رنج و درد ناشی از عشق و همچنین غم و اندوه زندگی مرا به شدت آزار میدهد، به گونهای که جز این کار نتوانم کرد که دو پیمانه مینوشم تا اندکی آرامش بیابم.
هوش مصنوعی: من از زیبایی و شوق عشق آن دختر حور به شدت تحت تأثیر قرار میگیرم، به طوری که در هم ریختگی و بینظمی موهایش هم مرا دچار آشفتگی میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ساقی من از خمار شبانه مشوشم
وقت است اگر به باده باقی کنی خوشم
آن آب هم طویله آتش به من رسان
باشم که یک زمان زنی آبی بر آتشم
الا به دست باده دوشین دواش نیست
[...]
من دوستدارِ رویِ خوش و مویِ دلکَشَم
مَدهوشِ چَشمِ مست و مِیِ صافِ بیغَشَم
گفتی ز سِرِّ عهدِ ازل یک سخن بگو
آنگَه بگویمت که دو پیمانه دَر کَشَم
من آدمِ بهشتیَم اما در این سفر
[...]
من غایبانه عاشق آن روی مهوشم
بی منت نظر به خیالی ازو خوشم
شد شوق تو فزون به تماشای سرو و گل
بالا گرفت ازین خس و خاشاک آتشم
غش می کنم به یاد لب لعل دلکشت
[...]
در دیر زار مغبچه شوخ مهوشم
کز هجر او چو خال عذارش بر آتشم
شام فراق از طرف کوی او وزید
باد صبا و کرد چو زلفت مشوشم
نقد دلی که بود چو ترکان ظلم خوی
[...]
با کس سخن مگو که من از غیرت آتشم
آهی مباد کز جگر گرم برکشم
من آن گلم که آتش سوزنده ام تمام
آن به که باد نسازد مشوشم
گر ناله یی کنم نه ز بیدردیم بود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.