گنجور

 
جیحون یزدی

چشمت به تیر غمزه دلم را نشانه کرد

این لطف هم که کرد بمستی بهانه کرد

زاهد حدیث حور کند ای پسر می آر

مردانگی نداشت خیالی زنانه کرد

از پیر میفروش کرامت عجب مدار

عمری بصدق خدمت این آستانه کرد

گر دین و دل بگندم خالت دهم چه باک

آدم بهشت بر سراین گونه دانه کرد

دیشب حکایت از سر زلف نمود دل

شب را دراز دید و هوای فسانه کرد

دردا که پیکهای مرا حسن آن نگار

دیوانه کرد و باز بسویم روانه کرد

نقش رخ تو از دل جیحون نمیرود

این طرفه آتشی است که درآب خانه کرد

آفاق را چو کلک ملکزاده مشک بیخت

هرگه شکنج زلف ترا باد شانه کرد

چشم چراغ داد محمد رفیع راد

کز نظم خویش حلقه به گوش زمانه کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode