شبی به خیمه ابداعیان کن فیکون
حدیث حسن تو می رفت و الحدیث شجون
نشان زلف و رخت یک به یک همی دادند
که بند و حلقه آن چند و حیله این،چون
چنان نمود که گفتی به عکس می بینند
مثال طلعت تو در سپهر آینه گون
از آن دو عارض دلجوی تو دوصد بی دل
بر آن دو گیسوی مفتول تو دوصد مفتون
خرد چو رونق دیوانگان عشق تو دید
به صد بهانه برآورد خویشتن به جنون
دلم حکایت زنجیر زلف تو بشیند
عقال عقل بیفکند والجنون فنون
مرا ز ضعف تن و سوز دل از آن شب باز
نه طاقت حرکت ماند و نه مجال سکون
ز عشق چشمه نوش تو اندرین مدت
برفت بر رخم از آب دیدگان جیحون
هنوز آتش سودا همی زنم در دل
هنوز دامن مژگان همی کشم در خون
ز سوز سینه من شعله ای و صد وامق
ز جام محنت من جرعه ای و صد مجنون
کنون ز مستی من بیش ازین دو حرف نماند
دلی چو چشمه میم و قدی چو حلقه نون
رخ تو می نهد این نوع زخم را مرهم
لب تو می دهد این جنس درد را معجون
اگر به مرهم و معجون علاج نپذیرد
من و مدایح صاحب قران شرع کنون
خدایگان صدور زمانه صدرالدین
که قامت فلک از بار شکر اوست نگون
بسی نماند که گردد ز بس عمارت عدل
چهار ربع زمین در پناه او مسکون
ز حفظ اوست که اجرام عالم علوی
ز استحالت جوهر مسلمند و مصون
ز شوق اوست که دوشیزگان قصر عدم
سر از دریچه امکان همی کنند برون
زهی ضمیر تو هر شب به یک اشارت رای
گشاده در تتق غیب روی صد خاتون
به رسم خدمتی اندر پی جنیبت تو
فکنده دهر ز روز اطلس و ز شب اکسون
به دست حکم تو اجرام آسمان عاجز
به چنگ قهر تو احداث روزگار زبون
هوای طاعت توست آن نسیم جان پرور
که از میانه آذر بروید آذریون
زمین بغض تو آن تربت وبِّی وعَفِن
که آورد طمع اندر هوای او طاعون
به جنب گوشه دستار و رکن مسند تو
چه جای افسر دارا و تخت افریدون؟
به علم اگرچه قیاست ز انبیا گیرند
به عقل نیز بهی از هزار افلاطون
توراست معجزه سروری به استقلال
نه چون نبوت موسی به شرکت هرون
هر آن سخن که تو گویی برای ضبط جهان
هزار لشکر جرار باشدش مضمون
اگر چه حادثه یک شب به خواب امن و قرار
نمی نهد مژه بر هم ز بس فتور و فتون
زمان زمان قلمت شربتیش آمیزد
که در مجاری مغزش پراکند افیون
فلک ز عقد عمامه ات حسابها برداشت
که حشو و بارز آفاق را تویی قانون
به مهر توست اگر قطره ای ست در دریا
به داغ توست اگر ذره ای ست بر هامون
بزرگوارا بعد از هزار قرعه فال
مرا زمانه به صدر تو بود راهنمون
دوسال شد که برین فرخ آستانه مرا
شده ست دست تفکر به زیر روی ستون
چنان مکن که مرا با هزار گنج هنر
به روزگار تو حاجت بود به مشتی دون
همه به دعوی عصمت برآمده چو ملک
ولیک بوده چو ابلیس در ازل ملعون
به فعل چون عثرات زمانه نامضبوط
به طبع چون حرکات سپهر ناموزون
کشیده سر سوی گردون ز کبر چون نمرود
فرو شده به زمین در ز بخل چون قارون
اگر متابع ایشان بود فلک چه عجب؟
بجز متابعت گاو کی کند گردون؟
منم که پار درین روز،هم درین مجلس
همین تظلم و فریاد کرده ام کاکنون
ولیک زین همه فریاد هیچ فایده نیست
چو پیش می ننهد گام روزگار حرون
جهان به کام تو بادا که جز درین معنی
دعای من به اجابت نمی شود مقرون
طلوع کوکبه عید بر تو میمون باد
وهست طلعت تو بر جهانیان میمیون
مخالف تو چو بدر از خسوف در کم و کاست
ولیک دولت تو چون هلال روزافزون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیبایی و جذبه معشوق خود میپردازد و از احساسات عمیق عاشقانهاش صحبت میکند. او شب را به یاد معشوقش توصیف میکند و از زلف و چهرهاش سخن میگوید. عشق او به قدری عمیق است که به حالت جنون میرسد و بیقراری را تجربه میکند. شاعر همچنین به قدرت و عظمت معشوق اشاره دارد و معتقد است که عشق او به تمام دنیا تأثیر میگذارد. در نهایت، او به ناامیدی از وضعیت خود در زیر بار مشکلات کنونی اشاره میکند و دعا میکند که دنیا به کام معشوقش باشد.
هوش مصنوعی: یک شب در خیمه شاعران، داستان زیبایی از تو در حال نقل بود و این داستان دلهای بسیاری را به تپش انداخته بود.
هوش مصنوعی: زلف و چهرهات یکی یکی نشانههایی را به من نشان میدادند که نشان از بند و حلقه عشق و نیرنگ آن داشت.
هوش مصنوعی: چنان به نظر میرسد که گویی چهرهات در آینهای در آسمان منعکس شده است.
هوش مصنوعی: زیبایی و دلربایی تو باعث شده است که صدها عاشق و بیخود شوند، همچنان که دو گیسوی تابدار تو هزاران دل را به خود جذب کرده است.
هوش مصنوعی: عقل وقتی شادی و شور دیوانگان عاشق تو را مشاهده کرد، به هزار دلیل به جنون خود پیوست و از خویشتن بیرون آمد.
هوش مصنوعی: دل من داستان زنجیرهای گیسوی تو را روایت میکند، و عقل را در خود نگه نمیدارد و جنون را بهسبکهای مختلف نمایش میدهد.
هوش مصنوعی: به خاطر ضعف جسم و درد دل، از آن شب نه دیگر توان حرکت داشتم و نه امکان آرامش.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، در این مدت اشکهای من مانند جیحون بر صورت من ریخته شد.
هوش مصنوعی: من هنوز در دل خود آتش عشق را شعلهور میکنم و هنوز با چشمانم بر درد و خون خود میافزایم.
هوش مصنوعی: از آتش دل من شعلهای به وجود آمده و از درد و رنجی که میکشم، نوشیدنیهایی فراهم شده که صدها عاشق و مجنون را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: حالا از شدت خوشحالی و مستی، دیگر چیزی در دل من نمانده است. دل من مانند چشمهای از عشق است و قامت من همانند حلقهی نون، گرد و زیباست.
هوش مصنوعی: چهرهات به من آرامش میدهد و زخمهایم را درمان میکند، در حالی که لبانت از جنس درد، داروی آرامش را به من میبخشد.
هوش مصنوعی: اگر درد و دردسر من با دارو و درمان خوب نشود، من و ستایشهای قرآن را به رسمیت میشناسم.
هوش مصنوعی: سروران و بزرگان زمانه صدرالدین، که قامت آسمان به خاطر شیرینی وجود او، خمیده و در حال سقوط است.
هوش مصنوعی: مدت زیادی نخواهد گذشت که به خاطر تحقق انصاف، چهار گوشه جهان تحت حمایت او ساکن و آباد خواهد شد.
هوش مصنوعی: حفظ او سبب شده است که اجرام آسمانی به شکل واقعی خود پایدار و محفوظ بمانند.
هوش مصنوعی: از شوق اوست که دختران زیبای قصر عدم، از دریچه امکان به بیرون نگاهی میاندازند.
هوش مصنوعی: ای دریغ از خاطر تو که هر شب با یک اشاره، درهای راز را به روی صد دختر میگشایی.
هوش مصنوعی: در پی خدمت به تو، زمان به یاد تو روزها را مانند اطلس و شبها را همچون اکسون ساخته است.
هوش مصنوعی: به واسطهی قدرت تو، ستارهها و اجرام آسمان نمیتوانند به توامر تو پاسخ دهند و روزگار تحت سلطهی قهر تو در حالت زبونی و ناتوانی است.
هوش مصنوعی: نسیم جانبخش و خوشایند که از میان آتش درمیآید، نشاندهنده عشق و میل به اطاعت از توست.
هوش مصنوعی: در زمین، یاد تو مانند خاک و پستی است که باعث شد طمع در دلها ایجاد کند و وبا و بیماریها را به همراه بیاورد.
هوش مصنوعی: به گوشهی دستار و جایگاه تو، چه نیازی به تاج و تخت پادشاهان بزرگ و افسانهای مثل افریدون است؟
هوش مصنوعی: اگرچه انبیاء از علم خود به درک و فهم درست میرسند، عقل انسان هم از هزار افلاطون بهتر است.
هوش مصنوعی: شما قدرتی دارید که به تنهایی و مستقل عمل میکند، مانند معجزهای که نشاندهندهی مقام شماست، نه مانند نبوت موسی که به یاری هارون نیاز داشت.
هوش مصنوعی: هر کلامی که تو بیان میکنی، به قدری ارزشمند و تأثیرگذار است که میتواند مانند هزاران سرباز قوي برای ثبت و انتقال معانی به کار رود.
هوش مصنوعی: هرچند که یک اتفاق ناگهانی میتواند آرامش و خواب را از بین ببرد و باعث بیقراری و اضطراب شود.
هوش مصنوعی: زمانی فرامیرسد که نوشتهها و اندیشههای تو مانند شربتی در مغز دیگران تأثیر میگذارد و افیونی در افکارشان پخش میشود.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر پیچیدگی و زیبایی عمامهات، حساب و کتابهای زیادی را به وجود آورده است، زیرا تو قوانین و اصول جهانی را مشخص میکنی.
هوش مصنوعی: اگر دریا یک قطره دارد، آن به خاطر محبت توست و اگر بر روی هامون (دشت) ذرهای وجود دارد، آن به خاطر اشتیاق توست.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، پس از هزار تلاش و اتفاقات مختلف، سرانجام زمانه مرا به سمت تو هدایت کرد.
هوش مصنوعی: دو سال است که در این درگاه خوشبختی، من با اندیشهام زیر سایه این ستون مشغول فکر و تامل هستم.
هوش مصنوعی: چنین رفتار نکن که من با وجود هزاران گنجینههای هنریام، به خاطر روزگار تو به چیزی بیارزش نیاز پیدا کنم.
هوش مصنوعی: همه به ادعای معصومیت و پاکی برخاستند، اما در حقیقت مانند ابلیس در آغاز، مورد لعن و نفرین بودهاند.
هوش مصنوعی: عملها و گرفتاریهای زمانه مانند حرکات ناهماهنگ آسمان نامطمئن و بیقاعده هستند.
هوش مصنوعی: به خاطر arrogance و خودبینی مانند نمرود، سرش را به سوی آسمان بلند کرد، اما سرانجام به خاطر بخیل بودنش مانند قارون به زمین سقوط کرد.
هوش مصنوعی: اگر آسمان هم مانند آنها عمل کند، چه تعجبی دارد؟ جز اینکه مانند گاو در دایره بچرخد، کسی دیگری نمیتواند این کار را انجام دهد.
هوش مصنوعی: من هم در این روز، در همین مجلس، همانند گذشته شکایت و فریاد میزنم.
هوش مصنوعی: با وجود تمام این سر و صداها و فریادها، هیچ فایدهای ندارد؛ زیرا روزگار به سمت خود پیش میرود و هیچ چیز نمیتواند جلوی آن را بگیرد.
هوش مصنوعی: امیدوارم که دنیا به خوبی و خوشی برای تو باشد، زیرا غیر از این آرزو، دعای من به نتیجه نمیرسد.
هوش مصنوعی: ظهور عید و جشن برای تو مبارک باشد و زیبایی چهرهات بر جهانیان خوشیمن است.
هوش مصنوعی: برخلاف تو، دشمنان همچون ماهی که در سایه قرار گرفته، در حال افول و کاهشاند. اما تو مانند هلالی هستی که هر روز رو به افزایش و رشد است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتی که سجده برد پیش او مه گردون
به نیکوئی بر او نیکوان دیگر دون
بدان دو لاله مصقول دل کند مشغول
بدان دو سنبل مفتول دل کند مفتون
اگر نوان و نگونست زلف او چه عجب
[...]
چو اشک ابر به گل برچکیده بینم خوی
بر آن دو عارض گلگون و آن دو زلف نگون
شگفت نیست ز آتش بکاهد آب ولی
ز آتش دلم آب دو دیده گشت فزون
چرا فروخته تر باشد آتش رخ تو
[...]
شدست روز همه خلق فَرّخ و میمون
به روزگار شه نیکبخت روزافزون
شه زمانه ملکشاه کافرید خدای
همیشه طالع او سعد و طلعتش میمون
به طلعتش همه ساله منورست زمین
[...]
چو از حدیقهٔ مینای چرخ سقلاطون
نهفته گشت علامات چتر آینه گون
ز نقشهای عجیب و ز شکلهای غریب
صحیفه های فلک شد چو صحف انگلیون
جناح نسر و سلاح سماک هر دو شدند
[...]
زهی محل رفیعت ز حد و هم بیرون
نهاده گوشه مسند بر اوج نه گردون
امام مشرق و اقضی القضاه روی زمین
که مثل تو ننماید سپهر آینه گون
خرد نداند گفتن مناقب تو که چند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.