زاغ...گی آن کرکس ... فراست
کش همی پهنه ... جهان زیر پر است
من و زین مردم... تظلم حاشاک
همه فریادم از این طارم...کر است
گو بفرما عدد موی زهار زن خویش
شیخ ... اگر صوفی صاحب نظر است
آه... به و ...به سرشکم بشمار
بر تو... تماشای شمال و شمر است
ابرو و غمزه و پیشانی... لرش
چاچ... و رستای سنان و سپر است
این دو ... که از دیر و حرم لاف زنند
جوق... سگ و گله ... خر است
چیست...گی آن شهرکش آفاق حصار
چرخ ... و ... جهت بام و در است
به جز ارواح مکرم که ز شهر دگرند
همه ... گهر هر که بدین شهر در است
گفت سردار همی در پی ... جهان
هر که انکار کند از همه... تر است