گنجور

 
یغمای جندقی

به تعب می کشدم چرخ چه شد غمزه یار

که به یک چشم زدن بگذردم کار از کار

بیش و کم عشق کشنده است چه دجله چه محیط

آب یک نی چو همی بگذرد از سر چه هزار

نو به نو تختگه خسرو دوری است دلم

طرح یارب به چه طالع شده این کهنه حصار

تا شد آن زلف معقرب زکفم نیش زند

بر تنم هر سر مو چون دم عقرب سر مار