گنجور

 
یغمای جندقی

بر تو آن دیده و دل کو که به قانون گریم

خوشتر آن است که از قاعده بیرون گریم

گاه چون رعد به آبادی و ویران نالم

گاه چون بر به کهسار و به هامون گریم

درد اندوه تعب قتل عطش سوز گداز

بر تو ای کشته انواع ستم چون گریم

بر لب خشک تو از دیده تر دارد جای

جاودان در عوض اشک اگر خون گریم

در هلاک تو ندانم ز گران خسبی خاک

یا همی خود ز سبک خیزی گردون گریم

ننگرم سرو بنی جز که ز مژگان به کنار

جوی ها کرده بر آن قامت موزون گریم

بینم ار گونه گل چاک زنم غنچه مثال

جامه جان و بر آن عارض گلگون گریم

چکنم گر نه بر آن کشته ممنوع فرات

دجله از دیده فرو ریزم و جیحون گریم

خسته او کشته و من زنده رها کن که به درد

راست بر کژی این طالع وارون گریم