گنجور

 
یغمای جندقی

زین عجب نشگفت اگر آمد شگفتی ها پدید

گوهر هستی هلاک و معنی کوثر شهید

تشنه کام از خون یک میدان شهید اندر شهید

بر زمین آورد گردون محشر کبری پدید

اندر آن معرض که دیوان سیاه است و سفید

فضل مغلوب عدالت و عد مقهور وعید

قهر استغنا زبان ها بسته از گفت و شنید

صد شهادت ز احتمال یک شفاعت ناامید

خیز اگر خواهی به فریاد گنه کاران رسید

ای فدای خاک راهت خون صد محشر شهید

آنچه اولاد علی ز ابنای بوسفیان کشید

کافرم در کار کافر کافر ار داند شنید

آن قیامت ها که نفس از وقعه کبری شنید

متفق از رستخیز کربلا آمد پدید

خود گرفتم در گرفت خیل دشمن خشم دوست

جاودان در هر قدم هفتاد نیران آفرید

بر یکی کف خاک کمتر کشتگان است آشکار

غبن یزدان در قصاص خون صد عالم یزید

برقع از کف دوختی بر چهر زینب ای شگفت

بی حیا تا چند خواهی پرده بر زهرا درید

تا چه سوک است این که هر شام و سحر خورشید و چرخ

ساز ماتم را به خاک افتاد و در خون آرمید

میر شام از خون هفتاد و دو تن در کربلا

رستخیزی فتنه هفتاد محشر آفرید

عرش رحمن بر به خاک تیره پامال سمند

برفراز نی نشان تیر قرآن مجید

موج اشک عرشیان است آنکه خوانند اختران

کاندرین ماتم سرا در دامن گردون چکید

شد ز عرشه زین نگون ماهی که هر شب در غمش

آفتاب افتاد بر خاک آسمان در خون طپید