نه چو هر بار دگر آمد و دامن زد و رفت
برق عشق آتشم این بار به خرمن زد و رفت
تاخت بر حاصلم آن برق که از رخنه دل
آتش اندر شجر وادی ایمن زد و رفت
پیش رفتم به تظلم که رکابش بوسم
تند بر تافت عنان بانگ به توسن زد و رفت
آخر عمر دلم یافت رهی کاول گام
پا به دیر و حرم وشیخ و برهمن زد و رفت
جان کنم من همه عمر ار دو سه روزی فرهاد
تیشه بر سنگ به یاد بت ارمن زد و رفت
تا چه ذوق است به بند تو که هر مرغ که دید
حلقه دام تو پا بر سر گلشن زد و رفت
دل ززخمش نه چنان خوش به حیات است که غیر
مرد از حسرت آن تیغ که بر من زد و رفت
پیش خورشید رخت خواست چراغ افروزد
شمع را تیغ سحر آمد و گردن زد و رفت
وای بر حسرت یغما که ز بی مهری دوست
نفسی چند به کام دل دشمن زد و رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.