گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

دیدم به ره آن نگار خندان را

آن ماه رخ ستاره دندان را

بر ماه دو هفته تافته عمدا

مشکین دو رسن چه زنخدان را

چوگان زده پیش خلق در میدان

[...]

۵۰ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲

 

زلف سیه تو ای بت دلبر

هرگاه بود به صورتی دیگر

گه چون زر هست و گاه چون چوگان

گه چون سپر است و گاه چون چنبر

گاه از گل و ارغوان کند بالین

[...]

۲۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۰۳

 

جاوید ز یادِ خسروِ عالم

سلطان جهان شهنشهِ اعظم

شاهی‌ که نشاط عیش او باقی

شاهی‌ که صبوح بزم او خرم

شاهی که ز خسروان و سلطانان

[...]

۹ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۱۸

 

نرگس ز نشاط ماه فروردین

بر دست نهاد ساغر زرین

ابر آمد و کرد ساغرش پر می

تا نوش کند به یاد فروردین

بی‌آنکه شکسته گشت و پیچیده

[...]

۵۴ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۵۸

 

بنگر به صبوح مجلس سلطان

خرم شده همچو باغ در نیسان

اقبال‌ ندیم و بخت‌ خدمتگر

توفیق‌ رفیق و چرخ‌ سعد افشان

سلطانِ معظمِ و ندیمانش

[...]

۱۱ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

بنده بودن تورا سزا باشد

چون تو اندر جهان کجا باشد

گرکنم بندگیت هست صواب

جز تو را بندگی خطا باشد

تا تو در شهر یار ما باشی

[...]

۵ بیت
امیر معزی