گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

از نظرت روی ما ماه منور شود

وز قدمت کوی ما معدن گوهر شود

بی مدد تو کجا نور دهد شب بماه

ور نه بروز آفتاب از تو منور شود

تا تو نخواهی کسی وصل تو نارد بدست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

قند خجل می شود از لب چون شکرش

قوت دل می دهد بوسه جان پرورش

زهر غمش می خورم بوک بشیرین لبان

کام دلم خوش کند پسته پر شکرش

لذت قند ونبات چاشنیی از لبش

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

دل ز غمت زنده شد ای غم تو جان دل

نام تو آرام جان درد تو درمان دل

من بتواولی که تو آن منی آن من

دل بتو لایق که تو آن دلی آن دل

عشق ستمکار تو رفته بپیکار جان

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

بخت من از تست شور ای بت شیرین دهن

تنگ شکر برگشا تلخ مکن کام من

ای لب لعل ترا تنگ شکر بار گیر

وی سر زلف ترا مشک ختن در شکن

گر تو ببزم طرب جام بری پیش لب

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

مرغ دلم صید کرد غمزهٔ چون تیر او

لشکر خود عرض داد حسن جهان گیر او

باز سپید است حسن طعمهٔ او مرغ دل

شیر سیاه است عشق با همه نخجیر او

عشق نماز دل است مسجد او کوی دوست

[...]

سیف فرغانی
 
 
sunny dark_mode