گنجور

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح علاء الدوله اتسز

 

بهار جان فزا آمد جهان شد خرم و زیبا

بباغ راه گستردند فرش حله و دیبا

بباغ اندر بنفشه شد چو قد بیدلان چفته

بباغ اندر شکوفه شد چو خد دلبران زیبا

همه اطراف صحراهست پر یاقوت و پر بسد

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۸ - نیز در مدیحه گوید

 

زهی! از آدم و حوا نگشته چون تویی پیدا

ز تو در خلد آسوده روان آدم‌ و حوا

مفاخر بر درت واقف، معالی بر تنت عاشق

فضایل در دلت مضمر، مکارم از کفت پیدا

بحشمت دست جاه تو گرفته مرکز اغبر

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - نیز در مدیحه گوید

 

زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را

خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را

ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را

نظام تو کرده روان ایوان خضرا را

کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در مدح اتسز خوارزمشاه

 

بِبُرد از من به ناگاهان هوای مهرِ آن دلبر

نشاط از جان، قرار از دل، توان از تن، خرد از سر

لب و خود و رخ و خطّ وی و جز او که را دیدی

خط از سنبل، رخ از لاله، خد از سوسن، لب از شکّر؟

بَری پیدا، دلی پنهان، رخی زیبا، قدی نازان

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - نیز در مدح اتسز

 

هوا تیره است، آن بهتر که گیری بادهٔ روشن

ز دست لعبت مهروی مشکین موی سیمین تن

شده انواع نزهت را لب نوشین او موضع

شده اسباب عشرت را رخ رنگین او معدن

رخش چون ارغوان، لکن برو پیدا شده سنبل

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۹۲ - در مدح ملک اتسز

 

نگارا تا تو از سنبل تراز ارغوان کردی

رخ چون ارغوان من برنگ زعفران کردی

ز مشک روی من کافور پیدا گشت از آن حسرت

که تو کافور روی خود مشک اندر نهان کردی

چون ماه آسمان تا روی تو خرمن زد از عنبر

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۲۰۶ - نیز در مدح ملک اتسز

 

زهی جاهت فریدونی ، زهی ملکت سلیمانی

به عون تو مسلم شد ز هر آفت مسلمانی

غلط گفتم ، خطا کردم، کجا آید به چشم اندر

تو را جاه فریدونی، تو را ملک سلیمانی؟

نجوید دهر جز از رسم تو آثار فرخنده

[...]

وطواط
 
 
sunny dark_mode