گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

انعم‌الله صباح ای پسرا

وقت صبح آمده راح ای پسرا

با می و ماه و خرابات بهار

خام خامست صلاح ای پسرا

با تو در صدر نشستیم هلا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

گل به باغ آمده تقصیر چراست

ساقیا جام می لعل کجاست

به چنین وقت و چنین فصل عزیز

کاهلی کردن و سستی نه رواست

ای سنایی تو مکن توبه ز می

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

اسب را باز کشیدی در زین

راه را کردی بر خانه گزین

راه بیداری آوردی پیش

دل من کردی گمراه و حزین

بدل و شق بپوشیدی درع

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در مذمت اهل روزگار

 

مرد هشیار در این عهد کم است

ور کسی هست بدین متهم است

زیرکان را ز در عالم و شاه

وقت گرم است نه وقتِ کرم است

هست پنهان ز سفیهان چو قدم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۰ - در مدح بهرامشاه

 

چون من و چون تو شد ای دوست چمن

یک چمانه من و تو بی تو و من

توی بی‌تو چو بهار اندر بت

من بی من به بهار تو شمن

توبهٔ سست بروتان شده‌است

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۳ - در ستایش خواجه اسعد هروی

 

کرد نوروز چو بتخانه چمن

از جمال بت و بالای شمن

شد چو روی صنمان لالهٔ لعل

شد چو پشت شمنان شاخ سمن

آفتاب حمل آن گه بنمود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

آن تو کوری نه جهان تاریکست

آن تو کری نه سخن باریکست

گر سر این سخنت نیست برو

روی دیوار و سرت نزدیک‌ست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۱ - در رثای منصور سعید

 

خواجه منصور بپژمرد ز مرگ

تازگی جهل ز پژمردن اوست

عالمی بستهٔ جهلند و کنون

زندگی همه در مردن اوست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

به همه وقت دلیری نکنند

هر کرا از خرد و هش یاریست

زان که هر جای به جز در صف حرب

بد دلی بیش بود هشیاریست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۳

 

با همه خلق جهان گرچه از آن

بیشتر بی‌ره و کمتر به رهند

تو چنان زی که بمیری برهی

نه چنان چون تو بمیری برهند

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۳

 

هیچ نیکو نبود هرگز بد

هیچ خر آن نبود هرگز حر

پشت کس را نکند ز آب تهی

تا شکمشان نکنی از نان پر

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۷

 

بجهم از بد ایام چنانک

از کمان ختنی تیر خدنگ

گر به هر جور که آید بکشد

من پلنگم نکشم جور پلنگ

خواری و اسب گرانمایه مباد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۹

 

خواجه بفزود ولیکن به درم

روی بفروخت ولیکن ز الم

میزبان بود ولیکن به رِباط

نانم آورد ولیکن به درم

دست بگشاد ولیکن در بخل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۹

 

روزگاریست که کان گهرند

اندرین وقت همه بی‌سنگان

بی‌بنان گشته همه بیداران

بیسران مانده همه سرهنگان

همه خردان بزرگ‌اندیشان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۳

 

پسری دیدم پوشیده قبای

گفتم او را که به نزدیک من آی

گفت من دیر بمانم نایم

گفتم او را که بیا ژاژ مخای

دیر کی مانی جایی که بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۸

 

روی من شد چو زر و دیده چو سیم

از پی بخششت ای خواجه علی

رسم آن سیم بر دیدهٔ من

چون خداییست بر معتزلی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۲

 

آدمی را دو بلا کرد رهی

برد از هر دو بلا روسیهی

یا کند پر شکم خویش ز نان

یا کند پشت خود ز آب تهی

سنایی
 
 
sunny dark_mode