گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۹

 

ای نشسته خوش و بر تخت کشیده نخ

گر نخ و تخت بماندت چنین بخ بخ

نیک بنگر که همی مرکب عمر تو

همه بر تخت همی تازد و هم بر نخ

تو نشسته خوش و عمر تو همی پرد

[...]

۱۴ بیت
ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱

 

چند گوئی که:چو ایام بهار آید

گل بیاراید و بادام به بار آید

روی بستان را چون چهرهٔ دلبندان

از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید

روی گلنار چو بزداید قطر شب

[...]

۳۹ بیت
ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۰

 

مرد را خوار چه دارد؟ تن خوش خوارش

چون تو را خوار کند چون نکنی خوارش ؟

هر که او انده و تیمار تو را کوشد

تو بخیره چه خوری انده و تیمارش؟

تن همان خاک گران سیه است ار چند

[...]

۵۰ بیت
ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۹

 

پانزده سال برآمد که به یمگانم

چون و از بهر چه؟ زیرا که به زندانم

به دو بندم من ازیرا که مر این جان را

عقل بسته است و به تن بستهٔ دیوانم

چه عجب گر ننهد دیو مرا گردن؟

[...]

۵۸ بیت
ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۴

 

ای ستمگر فلک ای خواهر آهرمن

چون نگوئی که چه افتاد تو را با من؟

نرم کرده‌ستیم و زرد چو زردآلو

قصد کردی که بخواهیم همی خوردن

اینکه شد زرد و کهن پیرهن جان است

[...]

۴۶ بیت
ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۷

 

در دلم تا به سحرگاه شب دوشین

هیچ نارامید این خاطر روشن بین

گفت: بنگر که چرا می‌نگرد گردون

به دو صد چشم در این تیره زمین چندین

خاک را قرصهٔ خورشید همی درزد

[...]

۵۰ بیت
ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۰

 

چرخ گردنده و اجرام و چهار ارکان

کان جان است، چنین باشد جان را کان

کان جان است که پرجانور است این چرخ

گرچه خود نیست مراین نادره کان را جان

گوهر کان دلم نیز چنین شاید

[...]

۴۸ بیت
ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۹

 

کارو کردار تو ای گنبد زنگاری

نه همی بینم جز مکرو ستم‌گاری

بستری پاک و پراگنده کنی فردا

هرچه امروز فراز آری و بنگاری

تو همانا که نه هشیار سری،ور نی

[...]

۴۸ بیت
ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۶

 

بگذر ای باد دل‌افروز خراسانی

بر یکی مانده به یمگان دره زندانی

اندر این تنگی بی‌راحت بنشسته

خالی از نعمت وز ضیعت و دهقانی

برده این چرخ جفا پیشه به بیدادی

[...]

۵۶ بیت
ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۰

 

بینی آن باد که گوئی دم یارستی

یاش بر تبت و خرخیز گذارستی

نیستی چون سخن یار موافق خوش

گر نه او پیش رو فوج بهارستی

گر نبودی شده ایمن دل بید از باد

[...]

۴۳ بیت
ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۳

 

این تن من تو مگر بچهٔ گردونی

بچهٔ گردونی زیرا سوی من دونی

او همان است که بوده است ولیکن تو

نه همانا که همانی، که دگرگونی

طمع خیره چه داری که شوی باقی؟

[...]

۴۱ بیت
ناصرخسرو