گنجور

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۴

 

غم آتشین عذاران نه چنان برشت ما را

که ز خاک بردماند نفس بهشت ما را

به نیازمندی ما چو نداشت حسن حاجت

به دو دست نازپرور ز چه می سرشت ما را؟

ز نسیم بی نیازی چو به باد داد آخر

[...]

۱۰ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳۵

 

چه خوش است ناله من به نوا رسیده باشد

دل پا شکسته من به دوا رسیده باشد

نفس آن زمان برآرم به فراغت از ته دل

که غبار هستی من به هوا رسیده باشد

همه روز بیقرارم همه شب در انتظارم

[...]

۱۱ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳۶

 

چو خوش است اتحادی که حجاب تن نماند

که من آن زمان شوم من که اثر ز من نماند

شده محو جان روشن تن ساده لوح غافل

که ز شمع غیرداغی به دل لگن نماند

ز کلام پوچ عالم جرسی است پر ز غوغا

[...]

۷ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۶۱

 

چه عجب اگر نسوزد دل کس به آه سردم

نرسیده ام به دردی که کسی رسد به دردم

به نظر ازان عزیزم به بها ازان گرانم

که به هیچ دل چو گوهر ننشسته است گردم

من و بی حجاب گشتن، چه خیال باطل است این؟

[...]

۷ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴۷

 

به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته

چو قبیله گرد لیلی همه جابجا نشسته

خط و خال بر عذارش همه جابجا نشسته

نرود ز دیده نقشی که به مدعا نشسته

ننشسته ناز چندان به حوالی دو چشمش

[...]

۱۴ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۳

 

ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن

که به جامه های صورت نتوان نماز کردن

قد همچو تیر خود را به سجود حق کمان کن

که به این کلید بتوان در خلد باز کردن

۲ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۷۴

 

ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن

که به جامه های صورت نتوان نماز کردن

قد همچو تیر خود را به سجود حق کمان کن

که به این کلید بتوان در خلد باز کردن

۲ بیت
صائب