گنجور

 
صائب تبریزی

چه خوش است ناله من به نوا رسیده باشد

دل پا شکسته من به دوا رسیده باشد

نفس آن زمان برآرم به فراغت از ته دل

که غبار هستی من به هوا رسیده باشد

همه روز بیقرارم همه شب در انتظارم

که دل رمیده من به کجا رسیده باشد

به کسی بود مسلم چو نظر جهان نوردی

که درون خانه باشد همه جا رسیده باشد

به کجا رسیده باشد تک وپوی عقل ناقص

چه به کنه راه کوری ز عصا رسیده باشد

پر جبرئیل اینجا گره شکست دارد

به دلیل عقد زاهد به کجا رسیده باشد

اگر از روندگانی نفس از کسی طلب کن

که به آب زندگانی ز فنا رسیده باشد

همه حیرتیم ودهشت ز شکوه حسن جانان

نرود به جایی آن کس که به مارسیده باشد

اثر جمال یوسف ز جبین گرگ تابد

اگر آبگینه دل به صفا رسیده باشد

دوسه روز شد که گردون به جفا سری ندارد

به بلای آسمانی چه بلارسیده باشد

کسی آگه است صائب زتب نهانی من

که به مغز استخوانها چو هما رسیده باشد