گنجور

 
وطواط

در هنر ، ای حمید دین رسول

همچو صدر نژاد عبادی

جاهت افروخته‌ست هر محفل

ذکرت آراستست هر نادی

مایهٔ صد هزار محمدتی

در خور صد هزار احمادی

خایفان را بتقویت عونی

جایعان را بمردمی زادی

مر معالی و مر مکارم را

سخت مطبوع و نیک منقادی

صید کردی بمکرمت دل خلق

از که آموختی تو صیادی ؟

بشنو از من که : تا چه می بینم

از معادات گنبد عادی ؟

گه مرا آبخور بصحرا بر

گه مرا خوابگاه در وادی

گاه بر کوه و گاه در دریا

گه شوم حاضر و گهی بادی

نه بجز آسمان مرا خیمه

نه بجز اختران مرا هادی

روز و شب هست چنگ و بربط من

بانگ ملاح و نعرهٔ حادی

کرده من در جهاد با کفار

همچو مریخ ، پیشهٔ جلادی

جای دارعه درع داودی

جای دستار بیضهٔ عادی

در مقامی ، که سرکشان از رمح

بر رگ جان کنند فصادی

هر که کشته شود فلک گوید :

« مالهذا القتیل من وادی ؟ »

دیرزی ، شاد باش ، طوبی لک

که برون زین عداد و اعدادی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

زان گشاید فقع که بگشادی

زان نمایذ ترا که بنمادی

فرخی سیستانی

ای جهانی ز تو به آزادی

بر من از تو چراست بیدادی

دل من دادی و نبود مرا

از دل بیوفای تو شادی

دل دهان دل به دوستی دادند

[...]

مسعود سعد سلمان

ای سرشته به سیرت رادی

داد رادی به واجبی دادی

تازه در خسروی به حل و به عقد

صد طریق ستوده بنهادی

رنجها را برسم در بستی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
وطواط

از دل راد او رود رادی

زان دل راد دارم آزادی

زردی از رخ ز دودش آن دل راد

ای دل راد ، داد او دادی

درد دارد ز زار دل زارش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه