در هنر ، ای حمید دین رسول
همچو صدر نژاد عبادی
جاهت افروختست هر محفل
ذکرت آراستست هر نادی
مایهٔ صد هزار محمدتی
در خور صد هزار احمادی
خایفان را بتقویت عونی
جایعان را بمردمی زادی
مر معالی و مر مکارم را
سخت مطبوع و نیک منقادی
صید کردی بمکرمت دل خلق
از که آموختی تو صیادی ؟
بشنو از من که : تا چه می بینم
از معادات گنبد عادی ؟
گه مرا آبخور بصحرا بر
گه مرا خوابگاه در وادی
گاه بر کوه و گاه در دریا
گه شوم حاضر و گهی بادی
نه بجز آسمان مرا خیمه
نه بجز اختران مرا هادی
روز و شب هست چنگ و بربط من
بانگ ملاح و نعرهٔ حادی
کرده من در جهاد با کفار
همچو مریخ ، پیشهٔ جلادی
جای دارعه درع داودی
جای دستار بیضهٔ عادی
در مقامی ، که سرکشان از رمح
بر رگ جان کنند فصادی
هر که کشته شود فلک گوید :
« مالهذا القتیل من وادی ؟ »
دیرزی ، شاد باش ، طوبی لک
که برون زین عداد و اعدادی