گنجور

 
وطواط

ای فخر عصر، مؤتمن دین ، امین ملک

در دل ترا ز آتش انده مباد سوز

با سور و پا سروری و تا هست روزگار

بی سور و بی سرور مبادات هیچ روز

مجروح باد سینهٔ پر کینهٔ عدوت

از رمح سینه دوز وز شمشیر کینه توز

گه در کف تو بادهٔ گل رنگ جان فزا

گه در بر تو کودک مهر وی دل فروز

من خواستم بمجلست آمد و لیک هست

دور از تو در تنم ز مرض باقیی هنوز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

تا جایزی همی نشناسی ز لایجوز

اندر طریق عشق مسلم نه‌ای هنوز

عاشق نباشد آنکه مر او را خبر بود

از سردی زمستان و ز گرمی تموز

در کوی عشق راست نیابی چو تیر و زه

[...]

وطواط

شاها، بنام نیک یکی شمع برفروز

پروانه وار نقش بدیها بدان بسوز

مقبل کسا! که مدح و ثنا جست، پیش از انک

عاجز شد از مصایب این عالم عجوز

گرچه عطا کند بمکافات یک ثنا

[...]

مولانا

یا مکثر الدلال علی الخلق بالنشوز

الفوز فی لقایک طوبی لمن یفوز

من آتشین زبانم از عشق تو چو شمع

گویی همه زبان شو و سر تا قدم بسوز

غوغای روز بینی چون شمع مرده باش

[...]

جامی

چون بامداد بینمت ای ماه دلفروز

در عیش و خرمی گذرانم تمام روز

چون خورهزار رشته بتاب از فروغ خویش

چشم مرا ز هر چه نه دیدار خود بدوز

بهر گزند چشم خسان برفروز رخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه