گنجور

 
وطواط

شاها ، خدایگانا ، آنی که لحظه ای

از بیم خنجر تو نیارد غنود چرخ

در روزگار دولت تو همچو ماتمی

پوشد ز هیبت تو لباس کبود چرخ

تا رفت جز براه وفاقت نرفت ماه

تا بود جز بحکم مرادت نبود چرخ

از روی فخر گوهر اکلیل خویش ساخت

هر نکته کان ز لفظ شریفت شنود چرخ

شاها چو دست حشمت تو برسرم ببرد

در زیر پای قهر تنم را بسود چرخ

هر چان طراوتست ز حالم ببرد دهر

هر چان حلاوتست ز عیشم ربود چرخ

بی حسن اصطناع تو و لطف جود تو

عیشم بکاست عالم و رنجم فزرود چرخ

به زین بمن نگر ، که اگر حالتی بود

والله ! که مثل من بخواهد نمود چرخ