گنجور

 
وطواط

ای زتیغ بی قرار تو ممالک را قرار

صفحهٔ دولت ز آثار حمیدت پر نگار

اختران کی بود جز بر هوای تو مسیر؟

و آسمان را کی بود جز بر مراد تو مدار؟

نه در ایوان سخاوت مثل تو بوده جواد

نه بمیدان شهامت شبه تو بوده سوار

تو بر اولاد زمان همچو زمانی چیره دست

تو بر ابنای جهان همچون جهانی کامگار

رایت عالی تو ، هر جا که شد افراشته

یمن باشد بر یمین و یسر باشد بر یسار

در زمین سابعست از جنبش جیشت فزع

بر سپر تاسعست از آتش تیغت شرار

در لفظ تو شده عقد هنر را واسطه

نعل اسب تو شده گوش فلک را گوشوار

اختر اقبال تو دارد طلوع بی غروب

بادهٔ افضال تو دارد نشاط بی خمار

هم بگاه امر و نهی و هم بوقت حل و عقد

روزگارت پس روست و آسمانت پیشکار

جفت نعمایی و در نعما ترا کس نیست جفت

یار احسانی و در احسان ترا کس نیست یار

ای زده دست گهربار تو هنگام وغا

آتش اندر جان بدخواهان ز تیغ آبدار

هر زمینی را ، که اقدام شریفت بسپرد

باشد از روی شرف بر آسمانش افتخار

شد سرای فرخ عالی کمال دیدن حق

در خوشی از فر اقدام تو چون دارالقرار

او بدرگاه تو در ، اخلاص افزاید همی

لاجرم افزود اقبال تو او را کار و بار

خسروا ، هر یک ز اولاد و ز اخوان تو هست

آفتاب افتخار و آسمان اقتدار

شیر مردانی ، که همچو شیر شادروان بود

پیش ایشان وقت طعن و ضرب شیر مرغزار

دوستان را سورشان در بزم دارد شادمان

دشمنان را شورشان در رزم دارد سوگوار

آسمانی بود قطب الدین ، که در عالم ازو

گشت بی حد کوکب مجد و معالی آشکار

بی عدد اعقاب ، لیکن سر بسر با عدل و علم

از چنین طاهر درخت این چنین آید ثمار

تاز گشت روزگار اندر جهان باشد همی

گاه سور و گاه ماتم ، کار اهل روزگار

سور بادا ناصح ملک ترا همواره شغل

باد ماتم حاسد جاه ترا پیوسته کار

بخشش تویی نهایت ، کوشش تویی ملال

دولت تویی کرانه ، نعمت تو بی شمار

وین تبار تو که روی صد هزاران لشکرند

تا ابد در خدمتت بادند ، ای پشت تبار