گنجور

 
وطواط

نگارینا ، به هر معنی تمامی

دل از وصل تو یابد شاد کامی

بقامت حسرت سرو بلندی

بطلعت غیرت ماه تمامی

ثغوزک مثل عقدالدر حسنا

و عقدالدر متشق النظامی

و مجهُکَ کالهلالِ إذا تَبَدَّی

یشق سناه اودیةالظلامی

خور تابان ، که سلطان نجومست

کند پیش جمال تو غلامی

پریروی و پری خویی و با ما

نه جفت جامه و نه یار جامی

جبینک ساطع کالبرق ، منه

جفونی هاطلات کالغمامی

و جفنک لیس یدعی الجفن الا

و فی الحاظه عمل الحسامی

ببوس و غمزه همچون نوش و نیشی

بجعد و طره همچون صبح و شامی

اگر رویم چو زر پخته کردی

سزد ، زیرا ببر چون سیم خامی

یمللنی فراقک کل میل

علی لهب شدید الاضطرامی

ابیت و فی جفونی ماء حزن

و ما بینالضلوع نطی غرامی

تو ، ای موی نگار ، از روی معنی

همه مشکی ، اگر چه زلف نامی

معطر کرده عالم را نسیمت

مگر خلق شهنشاه انامی

کریم فی السخا کفیه بحر

خضیم زاخر الامواج طامی

شعار نهاه للایام زین

و حصن علاء للاسلام حامی

برای او جهان ملک روشن

بسعی او درخت عدل نامی

جناب فرخ او زایران را

شده چون خطهٔ کعبه گرامی

صفاءالبشر من لعناه بادا

و غیثالبر من غیاه حامی

و منه الملک محمل النواحی

و منه الشرع مرعی الذمامی

خداوندا ، تویی کزداد و دانش

امور دولت و دین را قوامی

جهان را آسمان افتخاری

هدی را آفتاب احترامی

ولیک فی سعود و ابتهاج

و خصمک فی عناء و اغتمامی

فهذا ساحب ذیل الامانی

و هذا شارب الکاس الحمامی

نه همچون عزم تو شمشیر هندی

نه همچون رای تو شعرای شامی

ظفر با تو خرامد ، هر کجا تو

ز بهر نصرة ملت خرامی

فدیتک قد عمرت برغم دهر

بناء مفاخر بعد انهدامی

فمنک ملکت ناصیة المباعی

ومنک بلغت قاصیةالمرامی

مرا پیرایهٔ امنی و یمنی

مرا سرمایهٔ نامی و کامی

جهان پر بند و دام حادثانست

مرا اصل امان زان بند و دامی

بقیت منعما و حماک کهف

یلوذ به جماهیر الانامی

و قدرک راسخ البیان راس

و مجدک شامخ الار کان سامی