گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وطواط

ای بحقل و عقد تو اسباب دولت را قوام

وی بامر و نهی تو احوال ملت را نظام

دست مکاران هراس تو فرو بسته ببند

پای جباران نهیب تو در آورده بدام

سایلان از جود تو هستند منفی الوطن

فاضلان در سایهٔ جاه تو مرضی المرام

زیر زین حشمت تو دهر سر کش بوده نرم

زیر ران هیبت تو چرخ تو سن گشته رام

بر در پیمان تو ابنای عالم را قرار

در کف اعمال تو فرمان گیتی را زمام

خسروان از خدمت فتراک تو جویند فخر

صفدران از طاعت درگاه تو گیرند نام

یک نشانه است از دل تو روز کوشیدن فلک

یک نمونه است از کف تو روز بخشیدن غمام

همچو شرع مصطفی آثار تو در ملک خوب

همچو فضل کردگار انعام تو بر خلق عام

یاور حقست تیغت در صباح و در مسا

داور خلقست رایت در حلال و در حرام

کی بردیک سوز حکم خط تو افلاک سر !

که نهد بیرون ز راه مهر تو ایام گام ؟

در دل پاک تو انواع هنر را اجتماع

در کف راد تو ارزاق بشر را انقسام

سعی تو اندر معانی همچو جان اندر بدن

عزم تو اندر روایی همچو ماه اندر ظلام

گشته اندر امر و نهی و حل و عقد و قبض و بسط

اخترت مامور و گیتی چاکر و گردون غلام

گر نبودی در جهان ذات بزرگ تو ، جهان

با وجود کل موجودات بودی ناتمام

از خجسته اهتمام تو شود سهل القیاد

هر مهمی کان بود در مملکت صعب المرام

جز بنفخ صور کی بیدار گردد حاسدت ؟

گر خیال تیغ تو بیند شبی اندر منام

بقعه ای کان جا خیام جیش تر منصور گشت

مستقر ملک گردد ، حبذا تلک الخیام؟

چون برون کردند گردان رمح را افزوده حرص

از برای خوردن خون تیغ را خاریده کام

در صباح رزم باطل کرده چشم فتنه خواب

باسماع کوس گردان کرده دست مرگ جام

گشته تا زنده سوار و گشته بارنده ریاح

گشته برنده سیوف و گشته درنده سهام

دولت آن ساعت برایات تو جوید التجا

نصرة آن لحظه باعلام تو سازد اعتصام

شرع را عونت نماید نقش روی مفخرت

شرک را تیغت چشاند طعم زهر انتقام

ای زده بر جملهٔ اعدای دین هنگام صبح

کرده بر اعدای دین صبح بقا مانند شام

از دماء و از لحوم سر کشان در معرکه

طیر را داده شراب و وحش را داده طعام

شرک را از صوت تو اضطراب و اضطرار

شرع را در دولت تو احترام و احتشام

مؤمنان و مشرکان را کرده حاصل تیغ تو

نعمتی بس با تواتر ، محنتی بس با دوام

در امان و در امانی گشته تا روز قضا

دار اسلام از مساعی تو چون دارالسلام

تا بود خورشید بر گردون بوقت شام و صبح

چون سبیکهٔ زر پخته بر صحیفهٔ سیم خام

باد در افضال و در اکرام دست و طبع تو

لذت عیش افاضل ، رونق عمر کرام

صدر تو اندر حوادث حیز حصن البشر

مدح تو اندر نوایب خیر خیر الانام