ای سهی سرو رهی و قد خرامان ترا
سجده برده مه گردون رخ رخشان ترا
بندگی کرده عقیق یمن و در عدن
شب و روز از بن دندان لب و دندان ترا
صبح دم جامه چو در سرفگنی نشناسند
خلق از مطلع خورشید گریبان ترا
بوستانیست همه پر گل و ریحان رویت
هیچ آفت نرسد مرسادا گل و ریحان ترا!
روی پنهان مکن از چشم من ، ایرا که سزاست
چشم چون ابر من از روی چو بوستان ترا
مردم از هجر تو وین حال بدان بیقین
هر که چون من بچشد شربت هجران ترا
ای همه شادی آنروز که در زین دارند
از پی گوی زدن ابلق یکران ترا
عاشقان رفته بمیدان تو نظاره همه
در صف گوی زنان طلعت تابان ترا
پای آورده تو در مرکب و خلقی بدعا
دست برداشته از بهر تن و جان ترا
گرددم عقل پریشان چو بمیدان بینم
بر بن گوش سر زلف پریشان ترا
چون بگیری تو بکف قبضهٔ چوگان ، خواهم
که زدل گوی کنم ضربت چوگان ترا
تاز گردت نرسد رنج ، من از دیده خویش
سربسر آب زنم عرصهٔ میدان ترا
بگه باختن و تاختن ، از غایت حسن
هیچ رونق نبود پیش تو اقران ترا
همچو گوی تو و چوگان تو خواهم دیدن
اندر آن حال سر زلف و زنخدان ترا
من همه گریم و تو شاد ببازی مشغول
که مبادا اثر غم دل شادان ترا!
چشم گریان مرا هیچ ملامت نکند
گر شه شرق ببیند لب خندان ترا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باغبان در نگشوده است گلستان ترا
بو نکرده است صبا سیب زنخدان ترا
از تو محجوب تری یاد ندارد ایام
بوی گل باز ندیده است گریبان ترا
پرده دیده بادام مشبک شده است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.