بر آن سرم که نیاسایم از مشقت راه
روم به شهر دگر چون هلال اول ماه
به سبزی سر خوان کسی نیارم دست
کنم قناعت و راضی شوم به برگ گیاه
کشیده باد مرا میل آهنین در چشم
اگر کنم به زر آفتاب چشم سیاه
دل چو آینه ام تیره شد در این پستی
بس است چند نشینم چو آب در تک چاه
به قعر چاه فنا اهل جاه از آن رفتند
که پیش یار ستمگر نمیکنند نگاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از سختیهای سفر و زندگی صحبت میکند و تصمیم دارد به شهری دیگر برود. او از تمایل به خوشیهای مادی و زندگی پرزرق و برق چشمپوشی میکند و به قناعت با چیزهای ساده و طبیعی مثل برگ گیاه راضی میشود. شاعر احساس میکند که در جهان مادی تیره و تار شده و به عمق ناامیدی رفته است. او همچنین اشاره میکند که افراد فاسد به خاطر ظلم و ستم، نمیتوانند به حقیقت و دوستیهای واقعی نگاه کنند. به طور کلی، شعر درباره جستجوی آرامش در زندگی ساده و دور ماندن از مادیگرایی است.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که از زحمات و سختیهای مسیر خسته نشوم و با تمام تلاش به سمت شهری دیگر حرکت کنم، مانند هلالی که در آغاز ماه به آرامی و با امید نو به وجود میآید.
هوش مصنوعی: به خاطر کسی به سبزی سفرهاش دست نمیزنم و با قناعت زندگی میکنم و به برکهای گیاه راضی هستم.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به جذابیتی اشاره دارد که در نگاه یا چشمان معشوق نهفته است. اگر بتواند چشمان سیاه او را با طلا و زیبایی آفتاب مانند کند، تمام وجودش را به آن احساس وابسته میسازد. این میل و اشتیاق به چشمان معشوق به قدری قوی است که او را به سوی خود میکشد.
هوش مصنوعی: دل من مانند آینهای تیره و کدر شده، به خاطر این سرنوشت ناگوار. دیگر چقدر باید در این وضعیت رنج ببرم، مانند آبی که در یک چاه عمیق محبوس مانده است.
هوش مصنوعی: افراد سرشناس و قدرتمند به عمق نابودی و نیستی افتادند؛ زیرا هیچگاه نمیخواهند به چهرهی یار ستمگر نگاه کنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
سماع و بادهٔ گلگون و لعبتان چو ماه
اگر فرشته ببیند دراوفتد در چاه
نظر چگونه بدوزم؟ که بهر دیدن دوست
ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه
کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت
[...]
به فرخی و به شادی و شاهی ایران شاه
به مهرگانی بنشست بامداد پگاه
برآن که چون بکند مهرگان به فرخ روز
به جنگ دشمن واژون کشد به سغد سپاه
به مهر ماه ز بهر نشستن و خوردن
[...]
مگر که زهره و ما هست نعت آن دلخواه
که با سعادت زهره است و باطراوت ماه
سعادتی که همه در روان گشاید طبع
طراوتی که همه بر خرد ببندد راه
اگر چه در نسب آدم آفتاب نبود
[...]
ایا بهار من و عید نیکوان سپاه
چو ماه ز ابر همی تابی از قبای سیاه
بصید رفتی و پدرام بازگشتی شام
برنگ و بوی رخ و زلف خویشتن می خواه
میئی که وقت سحر زو نسیم گیرد گل
[...]
تو زاهدی و دو زلف تو آفتاب پرست
به سجده اید شما هر دو درگه و بیگاه
چرا دو چشم تو دیبای لعل پوشیدست
اگر نپوشند ای دوست زاهدان دیباه
ز راه گمشده را زاهدان به راه آرند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.