بر میان دامن زدن بینند و چابک رفتنش
تا چو من افتادهای نا گه بگیرد دامنش
مرغ فارغ بال بودم در هوای عافیت
از کمین برخاست ناگه غمزهٔ صید افکنش
عشق لیلی سخت زنجیریست مجنون آزما
این کسی داند که زنجیری بود در گردنش
سر به قدر آرزو خواهم که چون راند به ناز
گرد آن سر گردم و ریزم به پای توسنش
این سر پرآرزو در انتظار عشوه ایست
گوشه چشمی بجنبان و بینداز از تنش
سود پیراهن بر آن اندام و ما را کشت رشک
تا قیامت دست ما و دامن پیراهنش
وحشیم حیران او از دور و جان نزدیک لب
کار من موقوف یک دیدن ز چشم پر فنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف عشق و شوقی میپردازد که چون زنجیری بر گردن عاشق است. او به زیبایی معشوقش اشاره میکند و میگوید که به دنبالش میگردد و در انتظار یک نگاه از اوست. شاعر خود را مانند پرندهای آزاد در هوای عافیت میبیند، اما ناگهان در دام عشق گرفتار میشود. او از حسرت و اشتیاق شدیدش به معشوق میگوید و به زیبایی و جذابیت او افسوس میخورد. کل شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و انتظار و آرزوهای عاشق است.
هوش مصنوعی: آنها میبینند که او چقدر سریع و چابک حرکت میکند و بر دامنش میزند. اما ناگهان وقتی که من به زمین میافتم، او دامنش را میگیرد.
هوش مصنوعی: من در حالتی آزاد و خوشحال بودم که ناگهان گناه یا مشکل من را تحت فشار قرار داد و به دام انداخت.
هوش مصنوعی: عشق لیلی مانند زنجیری سنگین است. تنها کسی میتواند عمق این زنجیر را بفهمد که خود در چنین وضعیتی قرار گرفته باشد و در زنجیر عشق گرفتار شده باشد.
هوش مصنوعی: من به اندازه آرزوی خود، بر سر کارهایی که خواست دارم، میچرخم و در نهایت به پاهای اسب او میریزم.
هوش مصنوعی: این دل پر از آرزو در انتظار یک ناز و کرشمه است. فقط کافی است نگاهی بیندازی تا همه چیز تغییر کند.
هوش مصنوعی: پیراهن او با زیباییاش به قدری دلربا است که باعث حسرت و حسادت ما شده و تا همیشه این حسرت در دل ما باقی میماند؛ ما همواره آرزوی داشتن زیبایی و جذابیت او را داریم.
هوش مصنوعی: من آشفته و حیران او هستم، هرچند که فاصلهام با او زیاد است، اما وجودم به او نزدیک است. تمام کار من به یک بار دیدن او از چشمان پر از مهربانیش وابسته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
وه که پیدا می کند هر دم ز روی روشنش
فتنه ای در زلف شهر آشوب و چشم پر فنش
چشم او هر ساعت آبستن به روزی روشنست
خط دستورست پنداری شب آبستنش
هر سحر پیراهنی در بر قبا کرد آسمان
[...]
چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار
دست او در گردنم یا خون من در گردنش
هر که معلومش نمیگردد که زاهد را که کشت
[...]
هر که ما را دوست دارد خلق گردد دشمنش
ترک خود باید گرفت آن را که باید با منش
هرکه گامی زد درین ره اختیارش شد ز دست
وآن که سر پیچید ازین در خون خود در گردنش
این قبول از دوست می باید که باشد قصّه چیست
[...]
آیتی از رحمت آمد، گر چه سر تا پا تنش
هم دعایی می دهم از سوز دل پیرامنش
سوخت جان و شعله ای نامد برون در پیش او
زانکه ترسم دل بسوزد ناگه از سوز منش
شمع را سوزد دل پروانه چون روشن نبود
[...]
چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش
ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش
از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی
دست در آغوش او بی زحمت پیراهنش
دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.