گنجور

 
وحشی بافقی

نیستم یک دم ز درد و محنت هجران خلاص

کو اجل تا سازدم زین درد بی درمان خلاص

کار دشوار است برمن ، وقت کار است ای اجل

سعی کن باشد که گردانی مرا آسان خلاص

کشتی تابوت می‌خواهم که آب از سرگذشت

تا به آن کشتی کنم خود را ازین توفان خلاص

چند نالم بردرش ای همنشین زارم بکش

کو رهد از درد سر ، من گردم از افغان خلاص

بست وحشی با دل خرم ازین غمخانه رخت

چون گرفتاری که خود را یابد از زندان خلاص

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۲۵۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
نظیری نیشابوری

هرکه چون یوسف شود از محنت زندان خلاص

قحطیان را می کند از قحط در کنعان خلاص

زود از دنبال هر کام و تمنا می روند

این تهی ظرفان نمی گردند از حرمان خلاص

پادشاهان را دل ما رام کردن دولت است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه