گنجور

 
وحشی بافقی

به راز عشق زبان در میان نمی‌باشد

زبان ببند که آنجا بیان نمی‌باشد

میان عاشق و معشوق یک کرشمه بس است

بیان حال به کام و زبان نمی‌باشد

دل رمیدهٔ من زخم دار صید گهیست

که زخم صید به تیر و کمان نمی‌باشد

از آن روایی بازار کم عیارانست

که در میان محک امتحان نمی‌باشد

اگر به من نشوی مهربان درین غرضیست

کسی به خلق تو نامهربان نمی‌باشد

به عالمی که منم منتهای غصه مپرس

که قطع مدت و طی زمان نمی‌باشد

زبان به کام مکش وحشی از فسانهٔ عشق

بگو که خوشتر ازین داستان نمی‌باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۳۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

به زیر چرخ دل شادمان نمی‌باشد

گل شکفته درین بوستان نمی‌باشد

خروش سیل حوادث بلند می‌گوید

که خواب امن درین خاکدان نمی‌باشد

مخور ز ساده‌دلی‌ها فریب صبح نشاط

[...]

جویای تبریزی

دلی که نیست حزین شادمان نمی باشد

گر اینچنین نبود آنچنان نمی باشد

ز حادثات اگر خواهی ایمنی بگریز

به کشوری که در او آسمان نمی باشد

چه مایه نفع که از نقد عمر برگیرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه