از تخمه فروش و آن لب شور
شد دیده ام آشیان زنبور
از دیدن روی آن فرشته
بر آتش غم شدم برشته
از دیدن آن نگار ساده
چون پوست ز تخمه ام فتاده
باشد دل این اسیر حیران
در تابه ی غم چو تخمه خندان
از کف دل این خراب خسته
جَسته است چو تخمه ی شکسته
بیند همه عمر خاک مالی
آنرا که بود دو دست خالی
صد فکر ازو مراست در سر
چون تخم که در کدوست مُضمر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.