دی مغبچهای گفت که ما مظهر یاریم
سر تا به قدم آینهٔ روی نگاریم
ما نقطه پرگار وجودیم ولیکن
گاهی به میان اندر و گاهی به کناریم
ما سرّ انالحق به جهان فاش نمودیم
منصورصفت رقصکنان بر سر داریم
ما بار به سر منزل مقصود رساندیم
ای خواجه دگر اشتر بگسسته مهاریم
در هیچ قطاری دگر ای قافلهسالار
ما را نتوان یافت که بیرون ز قطاریم
تا باد به هم بر زند آن زلف پریشان
آشفته و سرگشته و بیصبر و قراریم
تا در چمنِ حسن، گلِ روی تو بشکفت
شوریده و شیدا و پریشان چو هَزاریم
چون در نظر دوست عزیزیم، غمی نیست
هرچند که در چشم خلایق همه خواریم
وحدتصفت از نشئهٔ صهبای محبت
مستیم ولی بیخبر از رنج خماریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عشق و پیوند عمیق با معشوق میپردازد. شاعر خود و دیگران را مظهر معشوق میداند و به نقش خود در جهان اشاره میکند. آنها خود را مانند نقاطی در مدار وجود میبینند که گاهی نزدیک و گاهی دور میشوند. همچنین به مقام عارفانه و شناخت حق اشاره دارد و بیان میکند که با وجود مشکلات و مشکلات موجود در جهان، در نظر معشوق هیچ غمی ندارند. در نهایت، عشق به معشوق باعث مستی و غفلت از رنجها میشود. به طور کلی، شعر تجلی عشق، افتادگی در برابر محبوب و بیخبری از مشکلات است.
هوش مصنوعی: دختری مست گفت که ما نمایانگر محبوب هستیم و از سر تا toe مانند آینهای از چهرهاش درخشندهایم.
هوش مصنوعی: ما مانند نقطهای در پرگار هستیم که در هر لحظه ممکن است درون دایرهای باشیم یا به حاشیه آن رفته باشیم.
هوش مصنوعی: ما راز حق را در دنیا آشکار کردیم و مانند منصور، با شور و شادی در حال رقصیدن هستیم.
هوش مصنوعی: ما به مقصد خود رسیدیم و کارمان را به پایان رساندیم، ای مولی، حالا دیگر نیازی به هدایت نداریم.
هوش مصنوعی: هیچ قطاری وجود ندارد که مانند ما، خارج از مسیر خود باشد. ما تنها هستیم و نمیتوان هیچ همسفر دیگری را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: تا وقتی که باد زلفهای آشفته و درهم بر هم را به هم بدمد، ما هم در حال آشفتگی و بیقراری هستیم.
هوش مصنوعی: در باغ زیبایی، گل صورت تو شکوفا شده و حالتی شوریده و شیدا دارد، مانند هزاران گل دیگر.
هوش مصنوعی: وقتی در نظر دوست ارزشمند و عزیز هستیم، هیچ غمی نداریم، حتی اگر در نظر سایر مردم بیارزش و ناچیز محسوب شویم.
هوش مصنوعی: ما در حالت عشق و محبت به سر میبریم و به یکدیگر متصل هستیم، اما از رنج و دردهای ناشی از دوری و جدایی بیخبر هستیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا، دل و جان را به خداوند سپاریم
اندوه درم و غم دینار نداریم
جان را ز پی دین و دیانت بفروشیم
وین عمر فنا را بره غزو گزاریم
بی عارض گلرنگ تو ما خسته خاریم
نا خورده می وصل تو در رنج خماریم
زان زلف پژولیده و ناخفته دو چشمت
چون چشم تو و زلف تو بیخواب و قراریم
گفتی ببر از جانت اگر جوئی وصلم
[...]
ما مست می لعل روان پرور یاریم
سودا زده ی زلف پریشان نگاریم
بر لعل لبش دست نداریم ولیکن
تا سر بود از دامن او دست نداریم
گر بی بصران شیفته ی نقش و نگارند
[...]
گر عشق نبازیم در اینجا به چه کاریم
مائیم و همین کار و دگر کار نداریم
بر دیده نگاریم شب و روز خیالش
خوش نقش خیالی است که بر دیده نگاریم
در دامن او دست زدیم از سر مستی
[...]
ما خانه خرابان سر زلف نگاریم
کاری به خرابات و مناجات نداریم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.